بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

آيات 10 - 1 سوره يونس

(سوره يونس داراى 109 آيه مى باشد)

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 الر تلك آيات الكتاب الحكيم (1)

 اكان للناس عجبا ان اوحينا الى رجل منهم ان انذر الناس و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم قال الكافرون ان هذا لساحر مبين (2)

 ان ربكم اللّه الذى خلق السماوات و الارض فى ستة ايام ثم استوى على العرش يدبر الامر ما من شفيع الا من بعد اذنه ذلكم اللّه ربكم فاعبدوه افلا تذكرون (3)

 اليه مرجعكم جميعا وعد اللّه حقا انه يبدوا الخلق ثم يعيده ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط و الذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاب اليم بما كانوا يكفرون (4)

 هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قد ره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب ما خلق اللّه ذلك الا بالحق يفصل الايات لقوم يعلمون (5)

 ان فى اختلاف اليل و النهار و ما خلق اللّه فى السماوات و الارض لايات لقوم يتقون (6)

 ان الذين لا يرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمانوا بها و الذين هم عن آياتنا غافلون (7)

 اولئك ماوئهم النار بما كانوا يكسبون (8)

 ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات يهديهم ربهم بايمانهم تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعيم (9)

 دعويهم فيها سبحانك اللّه م و تحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين (10)

ترجمه آيات  

به نام خداوند بخشنده مهربان، الر، آن آيات كه مقامى بس بلند دارند آيات كتابى است سراسر حكمت (1)

چه جاى تعجب براى مردم است كه ما به مردى از آنان وحى كنيم، كه مردم بى ايمان را، بيم، و آنهائى را كه ايمان صادق آورده اند بشارت ده، كه نزد پروردگارشان مقامى صادق دارند؟! ولى كافران گفتند: اين مرد، ساحرى است آشكار (2)

(به آنان بگو) پروردگار شما آن كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد و سپس بر كرسى قدرت و مقام تدبير قرار گرفت و به تدبير امور عالم پرداخت، هيچ شفاعت كننده اى وجود ندارد مگر به اذن خود او، (آيا هنوز هم فكرتان به اين معنا منتقل نشده كه ) پروردگار شما همين خدا است كه مدبر و پرورش دهنده همه عالم است (3)

بازگشت همه شما به سوى او است، اين وعده خدا حق است، كه همو خلقت را آغاز كرد و همو خلق را به سوى خود برميگرداند، تا كسانى را كه ايمان آورده اعمال صالح كردند به عدالت پاداش دهد، و كسانى كه كفر ورزيدند براى آنان شرابى از آب جوشان جهنم است و به خاطر كفرشان عذابى دردناك دارند (4)

او كسى است كه خورشيد را داراى روشنائى نمود و ماه را نورانى كرد، و براى ماه در مسيرش منزلهائى قرار داد (تا در هر شب در يك نقطه آسمان باشد، از آفتاب دور و سپس به آن نزديك شود ) تا شما عدد سالها را بدانيد (و حساب روز و ماه را در دست داشته باشيد) خدا اين نظام را جز به حق نيافريده، و اين آيات را براى مردمى كه ميخواهند بدانند شرح مى دهد (5)

محققا در اختلاف شب و روز (از نظر كوتاهى و بلندى آنها ) و موجوداتى كه خدا در آسمانها و زمين آفريده آيتهائى است براى مردمى كه تقوا پيشه اند (6)

محققا كسانى كه اميد و انتظارى به قيامت روز ديدار ما ندارند و به زندگى دنيا راضى و دلهايشان به همان ماديات پست آرامش يافته، و نيز كسانى كه از آيات ما غافلند (7)

آنان جايگاهشان آتش خواهد بود به خاطر اعمالى كه مى كردند (8)

(در مقابل،) كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام مى دهند، پروردگارشان بوسيله ايمانشان هدايتشان مى كند، و در بهشتهاى پر نعمت جويها در زير جايگاهشان روان است (9)

در آنجا (جذبه الهى آنچنان دلهايشان را پر كرده كه سخنى جز تسبيح ندارند) مى گويند بارالها! تو از هر عيب و نقصى منزهى، و تحيت آنها به يكديگر سلام است، و آخرين سخنشان (الحمد لله رب العالمين ) است (10)

بيان آيات  

كيفيت و مكان نزول سوره يونس و بيان غرض و آهنگ كلى اين سوره مباركه  

اين سوره مباركه - همانطور كه از آياتش پيداست - در مكه نازل شده و از سوره هائى است كه نزول آن در اوائل بعثت بوده، و اين سوره بطورى كه از پيوستگى و اتصال آيات كريمه اش پيداست يكباره نازل شده است. ولى بعضى از مفسرين سه آيه از اين سوره را كه از جمله (فان كنت فى شك مما انزلنا اليك...) شروع مى شود استثناء كرده و گفته اند كه اين سه آيه در مدينه نازل شده است. و بعضى ديگر آيه (و منهم من يؤ من به و منهم من لا يؤ من به و ربك اعلم بالمفسدين ) را استثناء كرده و گفته اند در مدينه و درباره يهوديان نازل شده، و ليكن از الفاظ اين آيات هيچ دليلى بر اين دو قول ديده نمى شود. و غرض اين سوره، يعنى آن هدفى كه سوره براى بيان آن نازل شده، عبارت است از تاءكيد مردم به التزام به توحيد، و اين تاءكيد را از راه بشارت و انذار انجام داده، گويا اين سوره بعد از آنكه مشركين، مساءله وحى را انكار كردند و قرآن را سحر خواندند نازل شده، و ادعاى آنان را به اين بيان رد كرده كه : قرآن كتابى است آسمانى و نازل شده به علم خداى تعالى، و آنچه از معارف توحيد كه در آن است از قبيل وحدانيت خداى تعالى و علم و قدرت او، و اينكه خلقت منتهى به او است، و سنتهاى عجيبى كه در خلقت عالم دارد، و اينكه خلق همگى با اعمالشان به سوى او بر مى گردند، و در برابر آنچه كرده اند جزاء داده مى شوند - خير باشد جزاى خير داده مى شوند و شر باشد جزاى شر - همه و همه امورى است كه آيات آسمان و زمين بر آن دلالت دارد، و عقل سالم نيز به سوى آن راهنمائى مى كند. پس، همه اينها معانى و معارفى است حق، و معلوم است كه كلامى كه بر چنين معارفى دلالت مى كند كلام حكيم است، و سحر باطلى كه با عباراتى شيرين و فريبنده زينت شده نمى تواند حاكى از چنين معارفى باشد. دليل بر آنچه گفتيم اين است كه خداى تعالى سوره مورد بحث را با گفتار در باره تكذيب دشمنان نسبت به قرآن كريم آغاز نموده و فرموده : (اكان للناس عجبا ان اوحينا... قال الكافرون ان هذا لساحر مبين ) و با لحنى چون : (و اتبع ما يوحى اليك ) ختم فرموده است، و آن آغاز و اين انجام را در خلال آيات آن نيز چند بار تذكر داده، يكجا فرموده : (و اذا تتلى عليهم آياتنا و جاى ديگر فرموده : (و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه...)، و جاى ديگر فرموده : (يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة...)، و نيز فرموده : (فان كنت فى شك مما انزلنا اليك ...).

پس همينكه مى بينيم اين مطلب، يعنى سخن از حقانيت قرآن در چند جاى سوره تكرار شد و در اول و آخر آن آمده، بايد بفهميم كه زمينه و اساس آيات اين سوره همان پاسخگوئى و رد انكار كفارى است كه وحى بودن قرآن را انكار مى كردند، و به همين جهت است كه باز مى بينيم تهديدهائى كه در اين سوره آمده - كه قسمت عمده سوره است - در باره مكذبين آيات خدا از اين امت است، اينها هستند كه تهديدشان كرده است به قضاء بين آنان، و بين پيامبرشان (صلوات اللّه عليه ) و فرموده : اين قضاء، سنتى است كه خداى تعالى در بين هر امتى با پيغمبرش جارى كرده. و نيز مى بينيم كه سوره مورد بحث را با تعقيب همين جريان ختم نموده، بطورى كه گوئى بيان حقيقت نامبرده از مختصات اين سوره است.

بنابراين جا دارد كه ما سوره يونس را به سوره انذار و قضاء عدل بين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و بين امتش معرفى كنيم، و اتفاقا سوره با همين قضاء ختم شده، آنجا كه خطاب به رسول گرامى خود فرموده : (و اصبر حتى يحكم اللّه و هو خير الحاكمين ). (الر، تلك آيات الكتاب الحكيم) اشاره با لفظ (تلك ) كه مخصوص به مواردى است كه مشاراليه دور باشد به اين منظور است كه بفهماند قرآن كريم در افقى دور و سطحى عالى و مقامى بلند قرار دارد، چون كلام خداى تعالى است، كلامى است كه از چنين مقام بلندى، مقام على اعلى و خداى رفيع الدرجات و خداى ذو العرش نازل شده.

اشاره به استعمال كلمه (آيه ) در مورد معانى، اعيان واقوال

و كلمه (آيات ) جمع كلمه (آية ) است كه به معناى علامت مى باشد، هر چند كه جايز است كه اين كلمه، هم بر معانى اطلاق شود و هم بر اعيان خارجى و هم بر قول، نظير آيه شريفه (اولم يكن لهم آية ان يعلمه علماء بنى اسرائيل ) كه در آن كلمه آيت بر علم علماء بنى اسرائيل اطلاق شده، و آيه : (و جعلناها و ابنها آية للعالمين )، كه در آن مريم و عيسى (عليهماالسلام ) آيت شمرده شده اند، و آيه شريفه (و اذا بدلنا آية مكان آية ) كه در آن آيت بر قول اطلاق شده است، ليكن منظور از كلمه (آيات ) در آيه مورد بحث بطور قطع اجزاء كلام الهى است، براى اينكه گفتار در اين آيه پيرامون وحى است، وحيى كه بر پيامبر اسلام نازل مى شد، و معلوم است كه وحى به هر معنا از معانى كه ما آن را تصور كنيم و نزول وحى را به هر معنائى كه بدانيم، از سنخ كلام است، و چيزى است كه تلاوت مى شود و آن را مى خوانند.

پس منظور از كلمه آيات در آيه مورد بحث اجزاء كتاب الهى است، اجزائى كه تعين آنها تا حدى با مقاطعى است كه آيات را از يكديگر جدا مى سازد، البته مقدارى هم از اين تعين را ذوق تفاهم تشخيص مى دهد، و در تشخيص آن كمك مى كند، و لذا چه بسا شده است كه بين علماى احصاء از قبيل كوفى ها و بصريها و ديگران در عدد آيات بعضى از سوره ها اختلاف افتاده، اين به خاطر همان ذوق تفاهم است كه گفتيم در تشخيص اينكه اين جمله متصل به آيه قبل است و يا خود آيه اى جداگانه است دخالت دارد.

بيان مراد از (حكيم ) در: (تلك الكتاب الحكيم)  

و منظور از آن (كتاب حكيم ) كتابى است كه حكمت در آن تبلور يافته و جاى گرفته است، و چه بسا مفسرينى كه گفته اند كلمه (حكيم ) صفت مشبه هاى است به معناى مفعول، (چون صفت مشبهه كه غالبا به معناى اسم فاعل است گاهى هم به معناى اسم مفعول مى آيد، مانند قتيل كه به معناى مقتول است )، و منظور از (حكيم ) محكم است، و محكم به معناى چيزى است كه طورى درست شده كه فساد و شكاف در آن پيدا نمى شود، و كتابى كه چنين وضعى دارد - با در نظر گرفتن اينكه خداى تعالى آن را در آيه بعدى به عنوان وحى توصيف كرده - همان قرآنى است كه بر رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) نازل شده است.

ولى بعضى گفته اند: منظور از آن، قرآن نيست، بلكه لوح محفوظ است، و اگر آيات را از آن كتاب دانسته بدين جهت است كه از لوح محفوظ نازل شده است، و در لوح محفوظ حفظ شده است. و اين تفسير هر چند كه با در نظر گرفتن آيه شريفه : (بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ) )) و آيه : (انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون )، تفسيرى بى وجه نيست، و ليكن از آيه مورد بحث و ساير آياتى كه چنين سياقى دارند، يعنى در اوائل سوره هائى قرار دارند كه با حروف (الف - لام - راء) و ساير آيات مشابه آن و يا آياتى كه به وضع قرآن نظر دارند آغاز شده اين معنا ظهور دارد كه منظور از كتاب و آيات كتاب، همين قرآنى است كه تلاوت مى شود، و به عنوان اينكه لوحى است كه از بطلان و تغيير محفوظ است قرائت مى شود، همچنانكه كلمه (كتاب ) هر جا كه ماءخوذ از لوح محفوظ اعتبار شده به همين معنا است، مانند آيه : (تلك آيات الكتاب و قرآن مبين ) و آيه (كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير) و آياتى ديگر.

(اكان للناس عجبا ان اوحينا الى رجل منهم...)

استفهام در اين آيه شريفه انكارى است و مى خواهد تعجب كفار را از وحى كردن خداى تعالى به يك نفر از افراد آنان را تخطئه كند، و بفرمايد: هيچ جاى تعجب نيست كه خداى تعالى معارفى را كه دعوت قرآنى مشتمل بر آن است به فردى از افراد شما وحى كند.

وحى مشتمل است بر انذار همه مردم و تبشير مؤمنين و بيان معناى: (قدم صدق)

(ان انذر الناس...) - اين جمله آن چيزى را كه به آنجناب وحى كرده بود تفسير مى كند، و مى فهماند اينكه گفتيم (اوحينا الى رجل منهم )، منظورمان از آن چيزى كه وحى كرديم انذار و تبشير است. پس آن وحى نسبت به عموم مردم انذار، و نسبت به خصوص كسانى كه از ميان عموم ايمان آورده اند بشارت است. پس، به هر حال اين كتاب در بعضى از احتمالات و تقادير به ضرر مردم است و آن احتمال عبارت است از اينكه مردم نسبت به آن كفر بورزند و از دستوراتش عصيان كنند، و در بعضى از تقادير به نفع مردم است، و آن عبارت است از اينكه مردم به آن ايمان آورده دستوراتش را اطاعت كنند.

حال ببينيم آن بشارت چيست ؟ در آيه شريفه، جمله (بشرالذين آمنوا) با جمله (ان لهم قدم صدق عند ربهم - اينكه مؤمنين نزد پروردگارشان قدم صدقى دارند) تفسير شده، و منظور از (قدم صدق ) مقام و منزلت صادق و واقعى است، همچنانكه آيه شريفه (فى مقعد صدق عند مليك مقتدر) به آن اشاره نموده و مى فهماند كه مؤمنين مجلسى صدق نزد مالك مقتدر آسمانها و زمين دارند، چون ايمان آنجا كه باعث قرب و منزلت نزد خداى تعالى مى شود، قهرا صدق در ايمان باعث صدق در آن مقام و منزلت نيز هست، پس مؤمنين همانطور كه ايمانشان صادق است، منزلتشان نيز صادق است.

بنابراين، اگر در آيه شريفه منزلت صدق و يا به عبارت ديگر، مقام صدق را قدم صدق خوانده، از باب كنايه است، و چون اشغال مكان معمولا و عادتا بوسيله قدم صورت مى گيرد بدين مناسبت كلمه (قدم ) در مكان - اگر مورد از موارد مادى باشد - و در مقام و منزلت - اگر مورد از امور معنوى باشد - است عمال مى شود، و در آيه نيز به همين مناسبت استعمال شده، و سپس كلمه (قدم ) را به كلمه (صدق ) اضافه كرد، به اين عنايت كه قدم، قدم صاحب صدق، و صدق، صدق صاحب قدم است، كسى است كه در كارش صادق است، يعنى قدمش قدم كسى است كه صادق است، و يا خود قدمش صادق است، چون خودش صادق است.

البته، در اين ميان معنائى ديگر براى اين جمله هست، و آن اين است كه منظور از صدق، طبيعت صدق باشد، گويا صدق خودش ‍ قدمى دارد، همچنانكه كذب هم براى خود قدمى دارد، و قدمى كه داراى صدق است آن قدمى است كه در راه هدف استوار مى ماند و نمى لغزد، ولى قدم كذب آن قدمى است كه از راه منحرف مى شود.

(قال الكافرون ان هذا لساحر مبين ) بعضى از اهل قرائت جمله مورد بحث را ان هذا لسحر مبين ) قرائت كرده اند، كه در اين صورت معنايش چنين مى شود: (اين قرآن سحرى است آشكار)، ليكن برگشت هر دو قرائت به يك معنا است، چون اگر كفار، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) را ساحر مى خواندند، به خاطر اين بود كه قرآن كريم را سحر مى ناميدند.

اين جمله بمنزله تعليلى است براى جمله : (اكان للناس عجبا)، و با اين جمله تعجب كفار را مجسم مى سازد، و آن اينكه، وقتى آياتى را كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) بر آنان تلاوت مى كرد مى شنيدند آن را كلامى غير از نوع كلام خودشان مى يافتند، كلامى خارق العاده، كلامى كه دلها را مجذوب مى كرد و جانها را شيفته خود مى ساخت، لذا آن كلام را (سحر) و صاحب آن كلام را (ساحرى آشكار) مى خواندند.

جواب خداى تعالى به ترديد و تعجب كفار از نزول وحى و اينكه پيامبر (ص) را ساحر مبين خواندند

ان ربكم اللّه الذى خلق السماوات و الارض فى ستة ايام

بعد از آنكه در آيه قبل تعجب كفار را از نزول وحى (قرآن ) بر رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) و نيز تكذيب نزول وحى توسط آنان را ذكر كرد و يادآور شد كه كفار قرآن كريم را سحر خواندند، شروع كرده در بيان مورد تكذيب آنان، و آن را از دو جهت مورد سخن قرار داد، اول اينكه آنچه كفار وحى بودنش را تكذيب كردند يعنى قرآن كريم، بدان جهت كه مشتمل است بر معارفى صحيح و حق و غير قابل ترديد نمى تواند سحر باشد، و دوم اينكه قرآنى كه كفار آن را سحر خواندند كتابى است الهى و حق، و به هيچ وجه سحر نيست.

پس، جمله (ان ربكم اللّه...) شروع در بيان جهت اول است، مى فرمايد: آنچه رسول اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) شما را بدان مى خواند و قرآن شما را تعليم مى دهد حق است و شكى در آن نيست، و بر شما واجب است كه آن را پيروى كنيد.

و معناى آيه اينست كه : اى مردم ! پروردگار شما همان اللّه است، كه همه اين عالم محسوس - از زمين و آسمانش - را در شش روز بيافريد، و سپس (به عالم غير محسوس پرداخت ) بر كرسى قدرتش و مقام تدبيرش كه همه تدبيرها به آن مقام منتهى مى شود، قرار گرفت، و شروع به تدبير امر عالم نمود، وقتى پروردگار شما چنين كسى است و وقتى همه تدبيرها به او منتهى مى شود، بدون اينكه كسى را به يارى و پشتيبانى خود بخواند و بدون اينكه كسى باشد كه در تدبير امور عالم دخالت و وساطت (شفاعت ) داشته باشد، و اگر شفيعى باشد، به اذن خود او شفاعت مى كند، پس ، خداى سبحان سبب اصلى است، و كسى است كه غير او هيچ سببى اصالت و استقلال ندارد، و اسبابى كه هستند همه را او سببيت داده و او آن اسباب را واسطه و شفيع قرار داده است.

و چون چنين است پس پروردگار شما همين اللّه است كه امور شما را تدبير مى كند، نه غير او، و نه اين رب هاى موهومى كه شما براى خودتان درست كرده ايد، و به خيال خودتان آنها را شفيع و واسطه بين خود و خداى تعالى گرفته ايد.

و منظور از جمله : (ذلكم اللّه ربكم فاعبدوه افلا تذكرون ) همين معنا است، مى فرمايد: چرا فكر شما منتقل به اين واقعيت نمى شود تا بفهميد كه اللّه به تنهائى رب شما است و ربى به جز او نيست، و چرا اندكى به فكر خود فشار نمى آوريد تا معنا و حقيقت معناى الوهيت و خلقت و تدبير را بفهميد.

در سابق آنجا كه آيه شريفه : (ان ربكم اللّه ) را تفسير مى كرديم معناى كلماتى از قبيل (عرش )، (شفاعت )، (اذن ) و غير آن را بيان نموديم، خواننده عزيز مى تواند به جلد هشتم اين كتاب مراجعه نمايد.

 

اليه مرجعكم جميعا وعد اللّه حق

معناى حق بودن معاد 

در اين جمله معاد را خاطر نشان مى سازد، همچنانكه جمله قبلى مبدأ را تذكر مى داد، و جمله (وعد اللّه حقا) از باب قائم شدن مفعول مطلق مقام فعلش مى باشد، و معناى جمله : (وعده اللّه وعدا حقا) است، يعنى خداى تعالى وعده داده وعدهاى حق.

كلمه (حق ) عبارت است از چيزى كه اصل و واقعيت داشته باشد و خبر، مطابق آن واقعيت باشد. بنابراين، خبر و يا به عبارتى وعدهاى كه خداى تعالى مى دهد به اينكه معادى در پيش است حق بودنش به اين معنا است كه خلقت الهى به نحوى صورت گرفته كه جز با برگشتن موجودات به سوى او تام و كامل نمى شود، و از جمله موجودات يكى هم نوع بشر است كه بايد به سوى خداى تعالى برگردد. و اين مانند سنگى است كه از آسمان به طرف زمين حركت مى كند كه با حركت خود وعده سقوط بر زمين را مى دهد، چون حركتش سنخهاى است كه جز با نزديك شدن تدريجى به زمين و جز ساقط شدن و آرام گرفتن در روى زمين تمام نمى شود، اشياء عالم نيز چنين اند، حركتشان نهايتى دارد و آن برگشت به خداى تعالى است، به همان مبدئى كه از آنجا حركت را آغاز كردند، آيه زير همين معنا را خاطر نشان ساخته مى فرمايد: (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه ) دقت فرمائيد.

 

انه يبدؤا الخلق ثم يعيده ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط...

استدلال اول بر اثبات معاد، به سنت جاريه الهيه بر اضافه رحمت تا تماميت وكمال موجودات

اين جمله، جمله (اليه مرجعكم جميعا) را تاءكيد، و معناى اجمالى رجوع و معاد را كه اين جمله متضمن آن است تفصيل و شرح مى دهد.

ممكن هم هست تعليل آن جمله متقدم باشد، و بخواهد به دو حجت و برهانى كه قرآن همواره به آن دو حجت بر اثبات معاد استدلال مى كند اشاره نمايد. حجت اول را جمله : (انه يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ) متضمن است، به اين بيان كه يكى از سنتهاى جارى خداى سبحان اين است كه هستى را به هر چيزى كه مى آفريند افاضه مى كند، و اين افاضه خود را به رحمتش آنقدر ادامه مى دهد تا آن موجود خلقتش به حد كمال و تماميت برسد، در اين مدت آن موجود به رحمتى از خداى تعالى موجود شده و زندگى مى كند و از آن رحمت برخوردار مى گردد، و اين برخوردارى همچنان ادامه دارد تا مدت معين.

بعد از آنكه آن مدت بسر آمد و موجود نامبرده به نقطه انتهاى اجل معين خود رسيد اين رسيدن به نقطه نهائى فناء و هيچ شدن آن موجود نيست، زيرا معناى فانى شدنش باطل شدن رحمت الهى ايست كه باعث وجود و بقاء و آثار وجود يعنى حيات، قدرت، علم و ساير آثار وجودى او بود، و معلوم است كه رحمت الهى بطلان نمى پذيرد.

پس، رسيدن به نقطه نهائى اجل به معناى گرفتن و قبض كردن رحمتى است كه بسط كرده بود. آرى، آنچه خداى تعالى افاضه مى كند وجه خدا و جلوه او است، و وجه خدا فنا پذير نيست.

پس، اينكه مى بينيم فلان موجود از بين مى رود و اجلش بسر مى آيد، اين سرآمدن اجل آنطور كه ما مى پنداريم فنا و بطلان آن موجود نيست، بلكه برگشتن آن به سوى خداى تعالى است، به همان جائى كه از آنجا نازل شده بود، و چون آنچه نزد خدا است باقى است، پس اين موجود نيز باقى است، و آنچه كه به نظر ما، هست و نيست شدن مى باشد در واقع بسط رحمت خداى تعالى و قبض آن است، و اين همان معاد موعود است.

حجت دوم : اعمال فسط و عدل الهى، با پاداش دادن به صالح و كيفر دادن صالح (ليجزى الذين آمنوا...)

و حجت دوم را جمله (ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط...) متضمن است، به اين بيان كه عدل و قسط الهى - كه يكى از صفات فعل او است - اجازه نمى دهد كه در درگاه او دوغ و دوشاب يكسان باشد، با آن كسى كه با ايمان آوردن در برابرش خضوع نموده، و اعمال صالح كرده و با آن كسى كه بر حضرتش استكبار و به خود و به آياتش كفر ورزيده يك جور معامله كند. اين دو طايفه در دنيا كه بطور يكسان در تحت سيطره اسباب و علل طبيعى قرار داشتند، اسبابى كه به اذن خدا يا سود مى رسانيد، و يا ضرر اگر قرار باشد در آخرت هم بطور يكسان با آنان معامله شود ظلم خواهد بود.

پس، جز اين باقى نمى ماند كه خداى تعالى بين اين دو طايفه در زمانى كه به سوى او بر مى گردند فرق بگذارد، به اين معنا كه مؤمنين نيكوكار را جزاى خير، و كفار بد كار را سزاى بد دهد، تا ببينى آنان از چه چيز لذت مى برند، و اينان از چه چيز متالم و ناراحت مى شوند.

بنابراين، تكيه اين حجت بر دو چيز است، يكى بر تفاوت اين دو طائفه به خاطر ايمان و عمل صالح، و كفر و عمل ناصالح، و ديگرى بر كلمه (بالقسط)، اين نكته را از نظر دور مدار. و جمله (ليجزى ) بنابر آنچه از ظاهر بيان استفاده مى شود متعلق است به جمله (اليه مرجعكم جميعا).

البته اين احتمال هم هست كه جمله : (ليجزى ...) متعلق باشد به جمله (ثم يعيده )، كه در اين صورت، كلام آن جنبه را كه گفتيم يعنى جنبه فرق گذارى بين دو طائفه و بيان عدل الهى را ندارد، بلكه جنبه تعليل دارد، و به يك حجت كه همان حجت دومى است اشاره خواهد داشت. و از جهت لفظ آيه، احتمال دوم به ذهن نزديكتر است.

 

هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا...

حقانيت خلقت الهى در آفرينش آفتاب و ماه  

كلمه (ضياء) بطورى كه گفته شده - مصدر است براى (ضاء، يضوء، ضوء و ضياء) همانطور كه كلمه (عياذ) مصدر است براى (عاذ، يعوذ، عوذا و عواذا). و اى بسا كه جمع باشد براى كلمه (ضوء)، همانطور كه كلمه (سياط) جمع است براى (سوط) و اين عبارت چيزى در تقدير دارد كه مضاف كلمه (ضياء) است، و تقدير آن (جعل الشمس ذات صياء و القمر ذانور) است، يعنى خداى تعالى خورشيد را داراى ضياء و ماه را داراى نور كرد.

و همچنين كلمه (منازل ) در جمله (و قدره منازل ) مضافى در تقدير دارد، و تقدير كلام : (و قدره ذامنازل ) است، يعنى خداى تعالى قمر را داراى منزلها كرد تا در مسير حركتش در هر شب به منزلى از آن منازل برسد، غير آن منزلى كه شب قبلش در آنجا قرار داشت. نتيجه اين تقدير الهى اين شد كه قرص قمر دائما در حال دور شدن از خورشيد حركت كند، تا از طرف ديگر باز به خورشيد برسد، و يك دور تمام اين حركت قمر، يك ماه قمرى را و دوازده ماه يك سال را تشكيل دهد، و خلق خدا در شمردن عدد سالها و رسيدگى به حسابها از اين تقدير الهى بهره مند شوند. نكته ديگرى كه آيه مورد بحث آن را افاده مى كند اين است كه خداى تعالى آنچه را كه در بكار اندازى اين تقدير و اين نظام آفريده، و نتايج و اهدافى كه بر خلقت آنها مترتب ساخته، همه بحق بوده، زيرا نتايج مزبور اهدافى حقيقى اند، كه بطور منظم بر مخلوقات او مترتب مى شوند. پس، در سراسر جهان خلقت نه لغوى در كار است، و نه غرض باطل و بيهوده اى، و نه تصادف و اتفاقى.

پس، خداى تعالى اگر اين موجودات را خلق كرده و بر اين ترتيب مرتب ساخته براى اين بوده كه شؤ ون حيات شما را تدبير، و امور معاش و معاد شما را اصلاح كند. پس او بهمين دليل رب شما و مالك امر و مدبر شان شما است و جز او ربى نيست.

(يفصل الايات لقوم يعلمون ) - احتمال دارد كه منظور از (تفصيل آيات ) تفصيل به حسب تكوين خارجى باشد، و احتمال هم دارد منظور تفصيل به حسب بيان لفظى باشد، و بعيد نيست كه بگوئيم اولى به سياق آيه نزديكتر است.

 

ان فى اختلاف الليل و النهار و ما خلق اللّه فى السماوات و الارض لآيات لقوم يتقون

در مجمع البيان فرموده : اختلاف بين دو چيز به اين معنا است كه هر يك به طرفى مخالف طرف ديگرى برود، مثلا يكى در جهت نور حركت كند و ديگرى در جهت ظلمت و ظاهرا اين كلمه از ماده (الخلف ) گرفته شده كه به معناى پشت سر است ، و اختلاف بين دو چيز در اصل به اين معنا بوده كه يكى از آن دو، پشت آن ديگرى قرار گيرد.

و آنگاه استعمالش را توسعه داده اند به حدى كه در مغايرتى كه بين دو چيز باشد استعمال كرده اند، در نتيجه هم بر حسب اصل لغت مى گويند (اختلفه ) يعنى فلان چيز را پشت سر خود قرار داد، و هم بر حسب توسعه مذكور مى گويند: (اختلف الناس فى كذا - مردم در اين باره اختلاف كردند) كه اين عبارت، ضد عبارت : (اتفق الناس فى كذا - مردم در اين امر اتفاق كردند) مى باشد. و اما تعبير (اختلف الناس اليه ) معنايش اين است كه مردم پيرامون فلانى آمد و شد و تردد كردند، جمعى وارد بر او شدند و جمعى از نزد او خارج گشتند، كه در اين تعبير هم معناى اصلى كلمه محفوظ است، زيرا آن عده كه وارد مى شوند آن عده اى را كه خارج اند پشت سر قرار مى دهند.

معناى اختلاف ليل و نهار و حكمتهايى كه در آن وجود دارد 

و منظور از (اختلاف ليل و نهار) يا اين است كه شب و روز يكى پس از ديگرى وارد بر زمين مى شوند، و هفته ها، ماهها و سالها را ترسيم مى كنند. و يا اختلاف ساعت شب و روز در اغلب بقاع مسكون زمين است، چون شب و روز تنها در اعتدال بهارى برابرند. از روز اول بهار به بعد در نقاط شمالى روزها رو به زيادت مى گذارد، يعنى روز طولانى تر از شب مى شود، در نتيجه هر روز از روز قبلش طولانى تر مى گردد، تا در اول تابستان به منتها درجه طول مى رسد، از آن روز به بعد روزها شروع به كوتاه شدن مى كند، تا در نقطه اعتدال پاييزى يعنى در روز اول پاييز دوباره برابر شب مى شود.

از شب اول پاييز به بعد شب رو به زيادت نهاده، تا به اول زمستان كه نقطه نهائى طول شبها است برسد، دوباره از آن شب تا شب اول بهار رو به كوتاه شدن و در نهايت برابر روز شدن مى رود، و اين جريان در مناطق جنوبى به عكس است، در نتيجه هر زمانى كه در مناطق شمالى روزها رو به بلندى باشد، در مناطق جنوبى رو به كوتاهى است، و در عوض شبهاى آنجا به همان نسبت رو به زيادت مى گذارد. اختلاف اول يعنى پشت سر هم در آمدن شب و روز همان عاملى است كه امر ساكنين زمين را از نظر حرارت تدبير مى كند، در روز حرارت اشعه را بر روى زمين مى گستراند، و در شب سرماى ظلمت را، و اين اختلاف حرارت و برودت بادها را به دنبال مى آورد، و نيز در روز مردم را براى حركت و تلاش در امر معاش برمى انگيزد، و در شب همه را براى استراحت و آرامش ‍ جمع مى كند، همچنانكه قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: (و جعلنا نومكم سباتا و جعلنا الليل لباسا و جعلنا النهار معاشا).

و اختلاف دوم عاملى است كه فصول چهارگانه سال را ترسيم و امر آذوقه و ارزاق را تدبير مى كند همچنانكه قرآن كريم مى فرمايد: (و قدر فيها اقواتها فى اربعة ايام سواء للسائلين ).

دو كلمه (نهار) و (يوم ) مترادف اند، اما - بطورى كه گفته شده - بين آن دو فرقى هست و آن اين است كه كلمه (نهار) علاوه بر معناى روز دلالت بر گسترش نور نيز دارد، و شايد به همين جهت بوده كه تنها اين كلمه در مقابل كلمه (ليل ) استعمال مى شود بلكه كلمه يوم را در جائى استعمال مى كنند كه عنايتى به افاده گسترش نور نداشته باشند، مثل مواردى كه سخن از شمردن ايام باشد، كه در چنين مقامى مى گويند: (عشرة ايام - ده روز) و (عشرين يوما - بيست روز) و...، ولى گفته نمى شود (عشرة نهارات ) و عشرين نهارا) و...

آيه شريفه مشتمل است بر حجت تمام عيارى بر يگانه بودن خداى تعالى در ربوبيت، براى اينكه ليل و نهار و آنچه در آسمانها و زمين آفريده حامل نظامى واحد و عمومى و متفقند، نظامى كه امر موجودات زمينى و آسمانى و مخصوصا عالم انسانى را تدبير مى كند، تدبيرى واحد كه اجزاء آن به يكديگر متصلند، اتصالى كه بهتر از آن تصور ندارد.

اين احتمال نيز در بين هست كه آيه شريفه، در مقام احتجاج بر مساءله توحيد نباشد، بلكه در صدد تعليل جمله (يفصل الايات لقوم يعلمون ) در آيه قبلى باشد، چون كلمه (ان ) كه خاصيت تعليل را دارد بر سر آن آمده. و بنابراين احتمال، مناسب تر آن است كه منظور از اختلاف ليل و نهار احتمال اول باشد، نه معناى دوم، براى اينكه همين معناى اختلاف از جمله (جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل ) به ذهن مى رسد، (در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: او همان خدائى است كه خورشيد را روشن و قمر را نورانى كرد، و براى قمر منزلهائى مقدر فرمود، تا عدد سالها و حساب را بدانيد... براى اينكه در اين اختلاف شب و روز كه باعث پديد آمدن فصول است، و در موجودات زمين و آسمان كه حامل اين نظام عالمى هستند آياتى است براى مردمى كه تقوا داشته باشند) و مناسب تر بودن اين معناى اختلاف با مطلب آيه قبل نسبت به معناى ديگر آن روشن است.

ان الذين لا يرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدنيا و اطماءنوا بها... بما كانوا يكسبون

از اينجا شروع شده در بيان امورى كه متفرع است بر دعوت مذكور در جمله : (ذلكم اللّه ربكم فاعبدوه ).

امورى كه سرانجام مترتب بر آن دعوت مى شود، از قبيل اينكه چه كسانى آن دعوت را مى پذيرند و چه كسانى آن را رد خواهند كرد، چه كسانى خدا را اطاعت مى كنند و چه كسانى نافرمانيش خواهند كرد.

نخست متعرض عكس العملى شده كه كفار در برابر اين دعوت از خود نشان خواهند داد، و فرموده : (محققا كسانى كه اميد ديدار ما را ندارند، و به زندگى دنيا راضى گشته و دل خود را با آن آرامش بخشيده اند و كسانى كه اصلا از آيات ما غافلند، اينان دعوت ما را نمى پذيرند، و به خاطر همين عملكردشان در آتش، ماءوى دارند). و در اين بيان نخست ايشان را توصيف كرد به اينكه اميدى به (لقاء خدا ندارند) و منظور از لقاء اللّه همان معاد و بازگشت به سوى خداى تعالى و زنده شدن در روز قيامت است، و ما در چند جا از اين كتاب گفته ايم كه چرا قرآن كريم قيامت را (روز لقاء خدا) ناميده، كه يكى از آن موارد در سوره اعراف تفسير آيه رؤ يت است. پس، اين كفار، منكر روز جزاء هستند و معلوم است كه با انكار آن روز ديگر حساب و جزائى و وعد و وعيدى و امر و نهيى بر ايشان مطرح نخواهد بود، وقتى اين مسائل براى كسى مطرح نباشد، براى او وحى و نبوت و فروعات آن كه همان احكام يك دين آسمانى است نيز معنا ندارد.

و نيز معلوم است كه وقتى جهان بينى يك انسان چنين باشد همه هم و غم او معطوف به زندگى مادى دنيا مى شود، چون انسان و هر موجود زنده ديگر به حكم فطرتش مى خواهد باقى بماند، و به دعوت فطرتش همه همش را صرف در اين مى كند كه اولا بماند و فانى نشود، و در ثانى سعادت اين زندگيش را تاءمين نمايد. خوب، اگر اين انسان، ايمانى به حيات دائمى داشته باشد حياتى كه به پهناى دنيا و آخرت است كه هيچ، و اما اگر به چنين حياتى ايمان نداشته باشد قهرا هم فطريش در تلاش براى بقاء صرف همين زندگى دنيا مى شود، و به داشتن آن راضى گشته، دلش به آرامشى كاذب، آرامش مى يابد، و ديگر به طلب آخرت بر نمى خيزد، اين است منظور جمله : (و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمانوا بها).

از همين جا روشن مى شود كه وصف دوم، يعنى اينكه چنين كسانى به زندگى دنيا راضى و مطمئن هستند، از لوازم وصف اول يعنى جمله (لا يرجون لقاءنا) مى باشد، و جنبه اى تفسير كننده براى آن دارد. و حرف (باء) در (بالحياة ) و در (اطمانوا بها) باء سببيت است، و چنين معنا مى دهد كه منكرين لقاء خدا به سبب زندگى دنيا از لقاء خدا كه همان زندگى آخرت است بى نياز شدند و آرامش خاطر يافتند.

(و الذين هم عن آياتنا غافلون ) - اين جمله جنبه تفسير براى وصف قبلى دارد، چون بين آن دو تلازم هست.

كسى كه از آخرت غافل است و آن را فراموش كرده و همواره به ياد دنيا است قهرا از آيات خدا نيز غافل خواهد بود.

انكار لقاء اللّه و فراموشى روز حساب و دلبستگى به زندگى دنيا و اساس انكار دين مى باشد

و اين آيه قريب المضمون با آيه زير است كه مى فرمايد: (فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا، ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله ) چون اين آيه نيز دلالت دارد بر اينكه اعراض از ذكر خدا غفلت از آيات او است، و باعث آن مى شود كه ديد آدمى كوتاه گشته، علم او تنها در چهار ديوارى تنگ زندگى دنيا و شؤ ون آن دور بزند. آرى، كسى كه از ياد خدا غافل است خواستش نيز از چهار ديوارى زندگى مادى دنيا فراتر نمى رود، و اين خود ضلالت از راه خدا است، كه در آيه زير اين ضلالت به فراموشى روز حساب تعريف شده، مى فرمايد: (ان الذين يضلون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب) پس، روشن شد كه انكار لقاء اللّه و فراموشى روز حساب موجب اين است كه انسان به زندگى دنيا راضى شود و به جاى آخرت بدان اطمينان و دلگرمى يافته، علم و معرفتش و خواست و اراده اش منحصر در همين چهار چوب تنگ دنيا شود، و چون مدار و معيار بر حقيقت ذكر، است و اينكه آدمى جدا و واقعا در طلب آخرت و رضاى خدا باشد، لا جرم هيچ فرقى نيست بين آن كسى كه به كلى منكر معاد و لقاء خداست و بين آن كسى كه هم قولا و هم فعلا به زندگى دنيا راضى است و يا اينكه فعلا به زندگى دنيا راضى است اما لفظا قائل به معاد است. و نيز روشن گرديد كه اعتقاد به معاد يكى از اصول و پايه هائى است كه استوارى دين بر آن بنا نهاده شده است، چون با سقوط اين پايه امر و نهى و وعده و وعيد و بلكه اصل نبوت و وحى ساقط مى شود، و معلوم است كه با سقوط اينها دين الهى بكلى باطل مى شود.

(اولئك مأويهم النار بما كانوا يكسبون ) - اين جمله، جزاى آنان را بيان ميكند و مى فرمايد كه جزاى اعمالى كه كردند آتش جاودانه است.

ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات يهديهم ربهم بايمانهم...

اين آيه شريفه بيانگر عاقبت اءمر مؤمنين و پاداشى است كه خداى تعالى در برابر پذيرفتن دعوت او و اطاعتش مى دهد.

مى فرمايد: آن پاداش اينست كه خداى سبحان چنين كسانى را به ايمانشان هدايت مى فرمايد.

مراد از هدايت مؤمنين به ايمانشان، و اشاره به رابطه بين ايمان و عمل و آثار هر يك

و معلوم است كه منظور از اين هدايت، هدايت به سوى پروردگارشان است، چون كلام، در باره عاقبت امر كسى است كه اميدوار لقاء اللّه است، همچنانكه خداى تعالى خودش فرموده : (و يهدى اليه من اناب ) و مسلما ايمان اگر آدمى را هدايت مى كند، به اذن خدا به سوى خدا هدايت مى كند، و نيز اگر مؤمنين به سوى حق و يا به سوى صراط مستقيم و يا هر چيز ديگرى كه قرآن كريم مشتمل بر آن است هدايت مى كنند در حقيقت به وسائل و مدارجى هدايت مى كنند كه اين مدارج سرانجام منتهى به خداى تعالى مى شود، همچنانكه باز خداى تعالى فرموده : (و ان الى ربك المنتهى )

در اين آيه سؤالى به ذهن مى رسد و آن اين است كه چرا مؤمنين را به ايمان و اعمال صالحه توصيف كرده، ولى هدايت به سوى خودش را تنها به ايمان نسبت داده ؟ جوابش اين است كه تنها عاملى كه بنده خدا را به مقام قرب بالا ميبرد ايمان است ، و اعمال صالح در آن نقشى ندارد، تنها نقش اعمال صالح يارى ايمان و به نتيجه رساندن ايمان در بعد عمل است، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (يرفع اللّه الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ) و در اين گفتارش ايمان و علم را عامل بلند شدن و بالا رفتن دانسته و از تاءثير عمل صالح سكوت كرده. از اين آيه روشن تر آيه زير است كه مى فرمايد: (اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه )

البته همه اينها در باره هدايت است كه كار ايمان است، و اما نعمت هاى بهشتى امرى است كه اعمال صالح در آن دخالت دارد، همچنانكه اعمال زشت دخالت در انواع عذاب دارد، خداى تعالى در باره مؤمنينى كه اعمال صالح دارند مى فرمايد: (تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعيم ) و در باره كفار مى فرمايد: (اولئك ماءويهم النار بما كانوا يكسبون )

خواننده محترم و پژوهشگر متدبر بايد توجه داشته باشد كه خداى تعالى در ميان همه منازل قرب، پاداش كسانى را كه به وسيله ايمان خود هدايت يافتند جنات نعيم ذكر كرده، و در ميان همه نعمت هاى بهشتى انهارى را نام برده كه در بهشت از زير آنان جارى است، حال بايد ديد علت اين انتخاب چيست ؟ ما در تفسير آيه شريفه : (صراط الذين انعمت عليهم ) و در تفسير آيه شريفه : (فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم ) گفتيم كه در قرآن كريم نعمت به معناى حقيقيش همانا ولايت الهى است، و يكى از چيزهائى كه خداى تعالى اولياى مقربين خود را به آن اختصاص داده نوعى از شراب بهشت است كه با نوشاندن آن شراب به ايشان احترامشان كرده، به شاءن آنان اعتناء مى نمايد، مثلا فرموده : (ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا عينا يشرب بها عباد اللّه يفجرونها تفجيرا)، و نيز فرموده : (ان الابرار لفى نعيم... يسقون من رحيق مختوم... عينا يشرب بها المقربون )، و اين بر خواننده گرامى است كه در اينگونه آيات دقت نموده، بعضى را با بعضى ديگر مقايسه و تطبيق كند تا شايد بتواند به بعضى از اسرار لطيف كه خداى عزوجل در كلام خود به وديعت نهاده دست يابد.

محبت خالص مؤمنين به خداى تعالى، تسبيح او، و تحيت و درود آنان به يكديگر درجنات نعيم

دعويهم فيها سبحانك اللّه م و تحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين

اولين كرامتى كه خداى سبحان به اوليايش - يعنى همانهائى كه در دلهايشان غير خدا نيست و غير خدا كسى امورشان را تدبير نمى كند - كرده اين است كه دلهايشان را از محبت غير خودش پاك مى كند، تا به آنجا كه غير خدا را دوست نمى دارند و جز به خدا به هيچ چيز ديگر نمى انديشند و جز در راه او قدمى بر نمى دارند. پس، اولياء خدا منزه از هر شريكى براى خدا هستند، يعنى هيچ چيز ديگر دلهاى آنان را به سوى خود نمى كشد، و از ياد خدا غافل نمى سازد، و هيچ شاغلى آنان را از پروردگارشان به خود مشغول نمى كند. و اين منزه بودن دلهايشان همان تنزيهى است كه آنان نسبت به خداى تعالى دارند. آرى، اولياء خدا، پروردگار خود را از هر چيزى كه لايق به ساحت قدس او نيست منزه مى دارند، چه شريك در اسم و چه شريك در معنا، و چه نقص، و چه عدم.

و نيز تسبيح آنان در باره پروردگارشان تنها تسبيح به زبان و صرف گفتن (سبحان اللّه) نيست، بلكه تسبيحشان هم به زبان ، هم به عمل و هم به قلب مى باشد، چون تسبيح اگر كمتر از اين و در مرحلهاى پايين تر از اين باشد تسبيحى آميخته با شرك است، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (و ما يؤ من اكثرهم باللّه الا و هم مشركون) و اين اولياء خدا كه خداى تعالى دلهايشان را از پليدى محبت غير خود - كه دل را مشغول از ذكر خدا مى سازد - پاك ساخته و از محبت خويشتن پر نموده است، اراده نمى كنند مگر خود خدا را، چون خداى تعالى خيرى است كه شرى با آن نيست، آرى (و اللّه خير) و نيز اولياى خدا با دلهاى مالامال از خير و سلام خود با احدى روبرو نمى شوند مگر بخير و سلام. بله، مگر آنكه طرف مقابل كسى باشد كه خير و سلام را مبدل به شر و ضرر سازد، كه در اين صورت اولياى خدا نيز با شر، با آنان برخورد مى كنند. همانطورى كه قرآن كريم، شفاء قلوب است براى كسانى كه خواهان شفاء از آن باشند و ليكن براى ظالمين ثمرهاى جز بيشتر شدن گمراهى ندارد.

و نيز اولياى خدا و دارندگان چنين قلبى طاهر به هيچ چيز و هيچ حادثهاى بر نميخورند مگر آنكه آن را نعمتى از نعمتهاى خدا يافته، با ديد نعمت به آن مينگرند، نعمتى كه از صفات جمال خدا و معانى كمال او حكايت دارد و عظمت و جلال او را بيان مى كند، در نتيجه اگر چيزى را توصيف مى كنند - بدان جهت است كه آن را يكى از نعمتهاى خدا مى بينند، و جمال خدا - در اسماء و صفاتش - را در آن چيز مشاهده مى كنند، و در هيچ چيز از پروردگار خود غافل و دستخوش فراموشى نمى شوند - قهرا اين توصيفشان از آن چيز توصيف پروردگارشان است، به افعال و صفات جميل و در نتيجه ثنائى است از آنان بر خدا و حمدى است از ايشان براى خدا، چون حمد چيزى جز ثناء به فعل اختيارى جميل نمى باشد.

اين است وضع اولياى خداى تعالى مادام كه در دنيايند، يعنى در دار عمل قرار دارند، و در امروزشان براى فردايشان جد و جهد دارند، و اما بعد از آنكه از اين خانه خارج شده، به لقاء پروردگارشان رسيدند و خداى تعالى وعده هائى كه به آنان داده بود بطور كامل به آنان داده، و در رحمت و در دار كرامت خود جايشان داد، و در آن هنگام نورشان را تمام مى كند همان نورى را كه در دنيا فقط به آنان داده بود، و قرآن كريم وضع آن روز آنان را چنين حكايت مى كند: (نورهم يسعى بين ايديهم و باءيمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا).

در اين جا است كه خداى تعالى شرابى طهور به آنان مى چشاند و با آن، سريره و باطنشان را از هر شرك آشكار و پنهانى پاك مى كند، و در نور علم و يقين غرقشان مى سازد، و از اقيانوس دلشان چشمه هاى حكمت بر زبانهايشان جارى مى كند، در نتيجه نخست خداى تعالى را تسبيح و تنزيه نموده، سپس به رفقايشان كه همان انبياء و صديقين و شهداء و صالحين اند سلام مى كنند، آنگاه خدا را با رساترين وجه و به بهترين بيان حمد و تسبيح و ثنا مى گويند.

اين آن مطالبى است كه دو آيه شريفه مورد بحث قابل انطباق بر آنها هست - و خدا داناتر است - اينك اين دو آيه را جمله جمله معنا مى كنيم : كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح مى كنند (تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعيم )، در جنات نعيم نهرها از زير كاخشان روان است. گفتيم كه در اين جمله سخن از بهشت ولايت و تطهير دلها است، (دعويهم فيها سبحانك اللّه م )، دعوايشان در آن بهشت ها همه اين است كه بارالها تو را تسبيح مى گوئيم. و گفتيم كه در اين جمله خدا را از هر نقص و حاجت و شريكى منزه مى دارند، و اين گفتارشان بر وجه حضور است، يعنى خدا را حاضر مى بينند و تسبيحش مى گويند، چون اولياى خدا از پروردگار خود محجوب نيستند، (و تحيتهم فيها) سلام و در آنجا درودشان به يكديگر سلام است، كه اين ملاقات را به نشانه امنيت مطلق نامگذارى كردن است، گو اينكه در دنيا نيز يكديگر را به كلمه سلام تحيت مى گويند، و ليكن سلام در دنيا علامت امنيت نسبى و امنيتى اندك است، اما در بهشت علامت امنيت مطلق است، (و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين ) آخرين مرحله كمال علم اهل بهشت بدينجا منتهى مى شود كه خدا را بعد از تسبيح و تنزيه ثنا گويند.

حمد و ستايش خداى تعالى فقط از بندگان مخلص خدا بر مى آيد 

در سابق در تفسير آيه شريفه : (الحمد لله رب العالمين ) نيز گفتيم كه هر چند هر كسى مى تواند به زبان بگويد (الحمد لله ) و ليكن از آنجا كه حمد، توصيف و ستودن خداى تعالى است، هر كسى نمى تواند خداى را توصيف كند، اين كار تنها از بندگان مخلص ‍ خداى تعالى بر مى آيد، افراد انگشت شمارى كه خداى تعالى آنان را براى خود خالص نموده، و به كرامت قرب خود اختصاص داده و هيچ واسطهاى بين آنان و بين خداى تعالى نيست.

به آيه زير توجه بفرمائيد كه چگونه خداى تعالى را از توصيف خلق منزه دانسته و تنها توصيف بندگان مخلص را امضاء مى كند: (سبحان اللّه عما يصفون الا عباد اللّه المخلصين ).

و به همين جهت است كه مى بينيم خداى عزوجل حمد كسى را در كلام مجيدش نقل نكرده الا حمد افراد انگشت شمارى از انبياى گرامش را، مانند نوح، ابراهيم، محمد، داوود و سليمان (عليهم صلوات اللّه ). در گفتگويش با جناب نوح (عليه السلام ) فرموده : (فقل الحمد لله الذى نجينا من القوم الظالمين ) و از جناب ابراهيم (عليه السلام ) حكايت كرده كه گفت : (الحمد لله الذى و هب لى على الكبر اسمعيل و اسحق )، و در چند جا كه دستوراتى به رسول اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) مى دهد مى فرمايد:

(قل الحمد لله )، و از داوود و سليمان (عليه السلام ) حكايت كرده كه : (و قالا الحمد لله ).

همچنانكه در چند جاى كلام مجيدش حمد اهل بهشت را حكايت كرده است، مانند: (و قالوا الحمد لله الذى هدينا لهذا) (و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن )، (و قالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده ) (و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين ).

از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه خداى سبحان، مؤمنين از اهل بهشت را سرانجام به بندگان مخلص خود ملحق مى سازد، پس ‍ اين آيه دلالت دارد بر وعدهاى جميل و بشارتى عظيم به مؤمنين.

بحث روايتى  

(رواياتى در مورد: (قدم صدق عند ربهم )، و تسبيح و حمد پروردگار توسط اهل بهشت)

در تفسير عياشى از يونس بن عبد الرحمان از شخصى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه در معناى آيه شريفه (و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم ) فرمود: منظور از قدم صدق ولايت است.

و در كافى به سند خود از ابراهيم بن عمر يمانى از كسى كه وى نام نبرده از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در معناى آيه شريفه : (و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم ) فرمود: منظور رسول خدا است.

مؤلف: اين روايت را قمى در تفسيرش با ذكر سند، و عياشى در تفسيرش بدون سند از ابراهيم بن عمر از شخصى كه نامش را نبرده از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده اند، و ظاهرا منظور امام (عليه السلام ) كه قدم صدق را به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) تفسير كرده اين باشد كه مؤمنين مورد شفاعت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) خواهند بود. دليل بر اين معنا روايتى است كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان آورده، آنجا كه گفته است : بعضى گفته اند منظور از قدم صدق شفاعت محمد (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) است. آنگاه اضافه كرده است كه اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده.

و نيز دليل ديگرش روايتى است كه در تفسير الدر المنثور از ابن مردويه از على بن ابى طالب (عليه السلام ) نقل كرده كه در تفسير جمله (قدم صدق عند ربهم ) فرموده : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) شفيع آنان در قيامت است.

و در تفسير عياشى از زيد شحام از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه زيد گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از (تسبيح ) سؤال كردم، حضرت فرمود: تسبيح اسمى است از اسماء خدا و هم دعوى اهل بهشت است.

توضيحى درباره معناى تسبيح و حمد خداى تعالى و بيانى درباره انقطاع تمام سخنان در دنيا جز ذكر: (الحمدلله)

مولف : منظور امام از تسبيح، همين جمله (سبحان اللّه ) است كه ما ميگوئيم، و معناى اسم بودنش براى خدا اين است كه دلالت دارد بر منزه بودن حق تعالى.

و در كتاب اختصاص، شيخ مفيد به سند خود از جعفر بن محمد از پدرش از جدش حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام ) از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) - در حديثى طولانى كه حكايت گفتگوى آن جناب با مردى يهودى است - روايت كرده كه : يهودى از آن جناب سؤالهائى كرد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) در آن گفتگو فرمود: وقتى بنده خدا مى گويد (سبحان اللّه ) همه موجوداتى كه پايين عرش هستند با او تسبيح مى گويند، و در نتيجه به گوينده ده برابر پاداش داده مى شود، و چون مى گويد: (الحمد لله ) خداى تعالى از نعيم دنيا برخوردارش مى كند تا زمانى كه خدا را با نعيم آخرت ديدار كند، و اين كلمه اى است كه اهل بهشت آن را هنگام دخول در بهشت مى گويند، و هر سخنى در دنيا تمام و بريده مى شود مگر گفتن (الحمد لله ) كه قطع نمى گردد، و اين است معناى كلام خداى تعالى كه فرموده : (تحيتهم يوم يلقونه سلام ).

مؤلف: اينكه فرمود: و هر سخنى در دنيا تمام و بريده مى شود مگر (الحمد لله )، معنايش اين است كه هر كلامى كه در دنيا بكار مى رود و در راه مقاصدى استعمال مى شود، مقاصدى كه عايد صاحبش مى گردد - نظير سخنانى كه در مقاصد معاش و گفتگوهاى معمولى انسانها و سخنانى كه در عبادات به منظور تحصيل ثواب و امثال آن گفته مى شود - همه با قطع شدن زندگى دنيا قطع مى گردد، چون بعد از دنيا ديگر خبرى از اين گونه مقاصد نيست، نه مقاصد دنيائى در كار است و نه ديگر ثوابى مى توان تحصيل كرد، و از كلام آدمى باقى نمى ماند مگر حمد خدا و ثناى بر او، كه كلام اهل بهشت در بهشت است.

و اينكه فرمود: و اين است معناى كلام خداى تعالى كه فرمود: (تحيتهم يوم يلقونه سلام )، معنايش اين است كه تحيت در آن روز سلام مطلق است، سلامى كه مى فهماند در آنجا هر چه كه هست موافق و ملائم با خواست آدمى است. پس، انسان آنچه را كه اراده كند به نفع او است، پس در بهشت ديگر به منظور بدست آوردن نتايجى هيچ سخنى استعمال نمى شود. و خلاصه، كلام آن خاصيتى را كه در دنيا دارد از دست مى دهد، تنها كلامى كه در آنجا به كار مى رود ثناء بر نعمتهاى جميلى است كه از ناحيه خداى تعالى مشاهده مى شود - دقت فرمائيد.

 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved