اواخر سال 69 جمع شوراي
سياستگذاري سازمان[صدا و سيما] رفته بودند خدمت «آقا». ايشان
اشاره كرده بودند كه از جمله برنامههايي كه براي سال آينده
داشته باشيد برنامهاي باشد مثل برنامههايي كه شب جمعه زمان
جنگ پخش ميشد. چرا برنامههايي كه شبيه برنامهاي كه شب جمعه
زمان جنگ پخش ميشد، پخش نميشود و ما حرفمان در مورد جنگ الان
بايد شروع بشود. همچنان كه پيام عاشورا بعد از عاشورا منتقل
شد. يكي از آقايان گفته بود: «روايت فتح»؟ بعد «آقا» گفته
بودند بله. من اين برنامه را خيلي مي ديدم ، چرا آن برنامه را
قطع كرديد. كلام «آقا» به ما رسيد. ما جدي نگرفتيم تا اينكه
اول سال 70 كه مجددا شوراي سياستگذاري رفته بودند خدمت «آقا»
ايشان فرموده بودند، «روايت فتح» چي شد؟ پيامش كه به ما رسيد،
ما احساس وظيفه كرديم كه طرحي بنويسيم و ببينيم چه كار مي شود
كرد. زياد هم علاقمند نبوديم. فكر نميكرديم مشتاق داشته باشد.
بر اساس آن فرمايش طرحي را بر اساس آن شوراي 6 نفره نوشتيم و
خدمت مقام معظم رهبري فرستاديم. جواب ايشان ما را تكان داد.
براي اينكه اين مسئله واقعا حكم و تكليف بود و مرتضايي كه زير
بار فيلمسازي نميرفت دوباره حاضر شد برگردد توي تشكيلات
ساده، كوچك و مختصر «روايت فتح» به عنوان يك عضو معمولي حضور
پيدا بكند، در شرايطي كه جاهاي مختلفي مسئوليت داشت.
تصور مرتضي اين بود كه وقتي مجددا «روايت فتح» شروع ميشود وقت
او را نميگيرد و يك مدتي هم افراد ديگر را ميفرستاد و فقط
خودش از دور هدايت ميكرد اما ديد جواب نميدهد. دانست كه تا
خودش به عنوان يك كارگردان بلند نشود و همه اين چيزها را طلاق
ندهد و برود منطقه، هيچ كاري صورت نميگيرد و همين طور هم شد.
هيچ چيزي غير از حكم تكليف مقام معظم رهبري نميتوانست همچون
كاري را بكند كه مرتضي را از تهران جدا كند و توي شرايطي كه
اين همه كار داشت رها بكند و برود سراغ منطقه و بحث و گفتگو
كند. آن هم در شرايطي كه الان را شما در نظر نگيريد كه همه
مرتضي را ميشناسيد_ هيچ كس نميشناختش و هيچ كس، تحويلش
نميگرفت. بايد ساعتها ميرفت پشت درب يك گروهبان ارتش جنوب
ميايستاد، كه جوابش را بدهند.
موقعي كه پيغم مقام معظم رهبري رسيد تصميم گرفتيم با بعضي از
بچههاي روايات فتح جمعي را درست كنيم و بحث كنيم كه روايت
فتحي كه بعد از زمان جنگ و بعد از پذيرش قطعنامه ميخواهد
ساخته بشود چطور بايد باشد. در اين جمع من بودم، مرتضي بود،
شهيد فلاحتپور بود، مصطفي دالايي بود و آقاي مصطفوي، بعضي
اوقات هم آقاي عظمائيان. بحث طولاني و مفصلي صورت گرفت كه شش
ماه طول كشيد. در اين جمع مرتضي به تعبير خودش نقش شيطان را
بازي مي كرد. همه چيز را نفي ميكرد. مثلا ميگفتم ما رفتيم
جبهه.ميگفت: ميخواستيد نرويد. ميگفتيم براي اسلام رفتيم.
ميگفت: ميخواستيد اسلام را انتخاب نكنيد. مكتب اصالت شك را
به عهده گرفته بود تا مسئله روشن بشود و وقتي كه آماده شد،
طرحي باشد كه براي جهان بشريت قابل قبول باشد.