علل همراه بردن خانواده به کربلا - «قسمت دوم»
*** علل همراه بردن خانواده به کربلا - «قسمت اول»
در مقدمه بیان شد که عمل امام حسین(ع) نیاز به تفسیر و تبیین دارد همان گونه که قرآن نیاز به آن دارد، نیاز به تفسیر و تحلیل داشتن یک عمل نشانگر رمز و رازدار بودن و پیچیده بودن آن میباشد به گونهای که وقتی به آن نگاه میشود سؤالهای متعددی برای ناظر به وجود میآید. کثرت سؤال از نیاز به تفسیر حکایت میکند و هر گونه پاسخ به آنها نوعی تفسیر و تبیین میباشد. تفسیرهای متنوع، عقلمدارانه، عشقمدارانه و ... تطابق یک عمل با چند گونه تفسیر، حکایت از جامع بودن و کاملبودن آن عمل دارد.
در فصل اول انواع توطئهها و برخوردهای حکومتهای آن زمان با مخالفان یا منتقدان اجمالاً مطرح شد. این فصل در صدد بیان چگونگی برخورد امام حسین(ع) به عنوان یک مخالف که برای حکومت اموی مشروعیتی قائل نیست به گونهای که بتواند انتقاد خود را بیان کند، راه و روش صحیح را آموزش دهد و از توطئههای گوناگون در امان بماند.
در ذهن هر مبارز سیاسی و هر تحلیلگر، تمامی احتمالات جمع میشود و معمولاً احتمالهای قویتر، در مرحله عمل، طلایهدار میدان خواهد شد ولی افراد دقیق، هوشیار، توانمند و خواستار پیروزی قطعی، تلاش میکنند، حتی المقدور، تمامی احتمالات را به حساب آورند و در هنگام عمل، از آنها غافل نشوند تا از راهی که هیچ فکرش را نکردهاند ضربه نخورند.
این بخش را در سه قسمت پی میگیریم. قسمت اول با عنوان «در مدینه» و قسمت دوم با عنوان «انتخاب مکه» و قسمت سوم «ویژگیهای مثبت کوفه و مردم آن» میباشد و در پایان هر قسمت فواید همراه بودن خانواده را که در طول بحث جسته و گریخته مطرح شده به طور فهرستوار ذکر میکنیم .
بیان احتمالات:
حکومت یزید ممکن است از تجربه گذشتگان استفاده کند و هر یک از طرحهای ترور، مسموم ساختن، شکنجه، اتهام ارتداد خارجی بودن و محصور ساختن را در مورد امام حسین(ع) به کار برد یا چند طرح را با یکدیگر به اجرا گذارد و به هر حال به گونهای عمل کند که بتواند با نابودسازی امام حسین(ع) باز خود را مسلمان، پیرو قرآن و دارای وجاهت قانونی قلمداد کند و در این راه از تمامی مشاوران قوی و پخته که در طول نیم قرن در سیاست بودهاند استفاده کند و نقشهای بسیار دقیق برای نابودی امام(ع) طراحی کند.
و ممکن است به مقتضای جوانی، ناپختگی و سرمستی قدرت، دستور قتل صریح و بیپرده مخالفان خود از جمله امام حسین(ع) را صادر کند، تا به ندای درونی خود در کینهتوزی بنیامیه با بنیهاشم پاسخ مثبت دهد تا برای هر جنایت و گناهی آزاد باشد و هیچ منتقدی را در مقابل نداشته باشد.
و عاقبتاندیشی و درسآموزی از حاکمان سابق را به کناری وا نهد. در این صورت نه تنها امام حسین(ع) به نحوی کشته میشود بلکه خانواده و زن و فرزند او نیز از تعرض در امان نمیمانند. زیرا جنگهای قبیلهای، در بین اعراب بادیه دارای سابقه طولانی است ولی دردناکترین حادثه برای آنان این بود که علاوه بر مغلوب شدن در میدان نزاع و کشته شدن مردان، زنان نیز اسیر شوند و به دست دشمن بیفتند. و به همین جهت اعراب جاهلی، از دختردار شدن متنفر بودند و آنها را میکشتند یا زنده به گور میکردند تا زنی موجود نباشد که در جنگها به دست دشمنان اسیر شود!
حال امام حسین(ع) این احتمال را نیز میدهد که قدرت حاکمه به کشتن او اکتفا نکند، بلکه به خانه و کاشانه آن حضرت نیز تجاوز کند و به خاطر عمق کینه و نفرتی که از بنیهاشم دارد بر زن و فرزند او نیز هر جنایتی را روا دارد.
وقتی که احتمال دوم با تبعاتش پا به عرصه گذاشت باید برنامهریزی بسیار دقیقی انجام گیرد به گونهای که اگر حکومت یزید راهی چون دوران بیست ساله حکومت معاویه را پیمود، حضرت بتواند انتقاد خویش و خلاف قانون و مفاد صلحنامه بودن حکومت یزید را بیان کند و اعلام نماید که طبق صلحنامه امام حسن(ع) و معاویه قرار شد که معاویه کسی را جانشین خود قرار ندهد و امر خلافت به دست مردم باشد.(1) و اگر حکومت یزید راه مخالفت و قتل و غارت علنی را برگزید، حضرت بتواند، حتی المقدور خود و خانوادهاش را حفظ کند و در میدان جنگ، با حکومتی مقتدر و دارای امکانات فراوان، کمترین هزینه را پرداخت کند و در عین حال بیشترین فعالیت را در راه معرفی اسلام صحیح، معرفی مفاسد حکومت، روشنگری مردم و ... انجام دهد.
جالبترین قسمت بحث زندگی امام حسین(ع) آن است که روشن گردد امام، در تمامی فعالیتها از اول تا آخر همه احتمالها را در نظر میگرفت و به گونهای عمل میکرد که راه احتیاط را از دست ندهد و در عین حال، دشمن بتواند در هر لحظه از کردههای خویش پشیمان شود و راه صلاح بپیماید و همچنین مردم در جانبداری از او، پیوستن به او و یا گسستن از وی آزاد باشند.
عمل امام حسین(ع) و سخن او هیچ گاه نشان نمیدهد که چون حکومت چنین و چنان کرده، دیگر صلح با او امکان ندارد و تنها حاکم، شمشیر است و یا چون دیگر لشکر و نیرویی ندارد، تنها راه تسلیم است، بلکه پیوسته جا را برای تمامی احتمالات باز گذاشته است.
از اولین جلسهای که حاکم مدینه او را خواست تا آخرین لحظه از عمر شریفش پیوسته، همه احتمالات را در نظر میگرفت و برای تک تک آنها به مقتضای حال و مقال، زمان و مکان برنامه ریزی دقیق مینمود.
قسمت اول: در مدینه
وقتی خبر مرگ معاویه در اواخر رجب سال 60 ه··· .ق به ولید فرماندار مدینه رسید و در آن از او خواسته شده بود که از عبدالرحمن پسر ابوبکر(2)، عبدالله پسر عمر، عبدالله پسر زبیر و حسین پسر علی برای یزید بیعت گرفته شود و فرستاده ولید آنان را در مسجد کنار قبر پیامبر اکرم(ص) یافت و احضاریه را به آنان ابلاغ کرد، از آن جمع، تنها امام حسین(ع) بر ولید وارد شد.(3)
در گفتگو با ابنزبیر در باره اینکه چرا احضار شدهاند امام(ع) فرمود: گمان میکنم طاغوتشان [معاویه] هلاک شده است؟ ولی احتمال اینکه خبر مهم دیگری اتفاق افتاده باشد را نیز منتفی ندانست. طبق احتمال اول احضار امام(ع) و ابنزبیر و ... برای بیعت گرفتن است و باید برنامهریزی برای بیعت نکردن فراهم شود و به گونهای عمل گردد که فرماندار نتواند مخفیانه و با تهدید بیعت بگیرد. و طبق احتمال دوم باید دید چه حادثهای است تا عکس العمل مناسب صورت گیرد.
اما ابنزبیر، تنها یک طرف احتمال را گرفت و طبق آن عمل کرد، او گفت: «من غیر از مرگ معاویه احتمال دیگری نمیدهم.(4)»
و بنابراین در جلسه شرکت نکرد و همان شب به فکر آمادهسازی مقدمات سفر شد و از راههای فرعی با برادرش به سوی مکه رفت.(5) اما امام حسین(ع) اعمال احتیاطی را انجام داد، نزد فرماندار رفت ولی سی نفر از اصحاب و یارانش را همراه خود برد و به آنان دستور داد که اسلحههایشان را مخفی سازند و بیرون فرمانداری آماده باشند تا اگر امام از آنان یاری خواست وارد شوند.
امام بر ولید وارد شد و به فرماندار با عنوان فرماندار، سلام کرد و چون مروان را آنجا دید و خبر از نزاع آن دو با یکدیگر داشت از جلسه آنان با یکدیگر ابراز خرسندی نمود و فرمود: «دوستی و ارتباط بهتر از دوری و جدایی است، خداوند نزاعهای شما را اصلاح کند.»(6) اما آنان جوابی به این سخن حضرت ندادند و ولید نامهای که خبر مرگ معاویه و فرمان گرفتن بیعت از او بود را برایش خواند.
امام پس از تسلیت خبر مرگ معاویه فرمود: افراد همانند من که مخفیانه بیعت نمیکنند و شما نیز به آن اکتفا نمیکنید بلکه میخواهید تا علنی شود و همه مردم بدانند. بنابراین هرگاه که در اجتماع مردم حاضر شدی و آنان را به بیعت دعوت کردی امر واحدی خواهد بود. ولید گفت: پیشنهاد خوبی است. کار را به فردا و در حضور مردم واگذار میکنیم. اما مروان به ولید گفت: یا همین الآن بیعت کند یا گردنش را بزن، یا او را حبس کن تا فردا در حضور مردم بیعت کند.(7) و سرانجام سخنان تندی بین آنان مطرح شد. و امام از فرمانداری بیرون آمد.
بررسی برخوردهای افراد
بررسی چگونگی برخورد امام با مسئله مردن معاویه و گرفتن بیعت برای یزید و برخورد عبدالله بنزبیر به عنوان مخالف دیگر حکومت یزید با همین مسئله در همین ابتدای کار، روشها و خطمشیها را مشخص میسازد.(8)
امام فرمود: «من گمان میکنم طاغوتشان هلاک شده باشد.» پسر زبیر گفت: «من غیر این گمان دیگری ندارم.» و چون هر کس طبق عقیدهاش عمل میکند و عقل عملی از عقل نظری یاری میجوید ابنزبیر چون احتمال دیگری در ذهنش جای نمیگیرد، طبعاً یقین پیدا میکند که او را برای بیعت احضار کردهاند و باز چون یقین دارد که اگر به آنجا رفت و بیعت نکرد، زندانی یا کشته میشود از رفتن به فرمانداری خودداری میکند و پس از اینکه چندین مرتبه مأمور، در خانهاش میآید، برادرش را میفرستد.(9) و او با کلک و وعده دروغ، خانه را از محاصره مأموران در میآورد و شبانه و مخفیانه، بدون زن و فرزند، تنها همراه با برادرش جعفر از راه فرعی به سوی مکه میرود. که در این راه هم به دروغ متوسل شد، هم با شبانه حرکت کردن و از راه فرعی رفتن فرار خود را بر ملا ساخت و ....
اما امام حسین(ع) با اینکه خودش اولین کسی بود که احضاریه نابهنگام را تحلیل کرد و فرمود: «گمان میکنم طاغوتشان هلاک شده» ولی در عمل، احتمال دیگر را منتفی ندانست و هنگام ورود به فرمانداری و سلام بر فرماندار، سخنی از مرگ معاویه به میان نیاورد بلکه با سلام کردن به امیر و فرماندار(10) نه شخص ولید، به نوعی بر فرماندار بودن وی یا قبول داشتن آن اشاره کرد و سپس سخن از صلح و دوستی به میان آورد و ارتباط را بهتر از قطع رابطه دانست. (الصلة خیر من القطیعة)(11) و در مورد بیعت فرمود: افرادی همانند من مخفیانه بیعت نمیکنند و شما نیز بیعت مخفیانه به دردتان نمیخورد بلکه میخواهید تا پیش چشم مردم و به صورت علنی باشد [تا سایر مردم نیز بیعت کنند یا به بیعت خود دلگرم شوند.]
پاسخ مثبت به احضاریه و حضور در فرمانداری، سلام به عنوان فرماندار، سخن از دوستی گفتن و تشویق به آن و دعا برای اصلاح دعواهای مروان و ولید، همگی برای اعتنای عملی به احتمال دیگر ـ ارتباط نداشتن احضاریه با مرگ معاویه ـ میباشد.
تفاوت سازگاری با سازش کاری
مناسب است تفاوت سازگاری با سازشکاری روشن گردد و معلوم گردد که با قاطعیت و تعصب بیجا چه رابطهای دارند؟
سازشکاری آن است که انسان به خاطر دیگران و به هر دلیل از مواضع اصولی خود عدول کند و به خاطر آنان از عقاید و اصول اخلاقی خود دست بکشد ولی سازگاری آن است که انسان در عین رعایت امور اعتقادی و اخلاقی و باورهای اساسی خود، در عمل و رفتار تا آنجا که ممکن است با دیگران هماهنگ شود و تلاش کند که آنان را از خود نرنجاند بلکه علاوه بر آن تلاش کند رضایت آنان را نیز به دست آورد.
فرض کنید چند نفر با هم به مسافرت میروند. برخی از آنان خواستند، در این مسافرخانه غذا بخورند ولی فعلاً یک نفر میلی به غذا خوردن ندارد اما برای همراهی با آنان در آنجا غذا میخورد، استراحت میکند و ... این به معنای سازگاری است و امری پسندیده و ممدوح است. اما گاهی آنان میخواهند در این مهمانخانه غذا بخورند و شخص میداند که غذای اینجا فاسد است و به هر دلیل نمیتواند یا نمیخواهد بگوید این غذا فاسد است یا اگر بگوید از وی قبول نمیکنند. در این صورت همراهی کردن با آنان و غذا خوردن، سازشکاری است و مورد مذمت میباشد.
بر عکس، این دو، یعنی همراهی نکردن در صورت اول، لجبازی، تعصب بیجا و یکدندگی نام دارد ولی همراهی نکردن در صورت دوم، دفاع از مواضع اصولی، قاطعیت، حقمداری و ... نام دارد.
از مشکلات بحثها این است که معمولاً افراد تفاوتی بین سازگاری با سازشکاری و همچنین بین یکدندگی و دفاع از مبانی
اساسی نمیگذارند.
مثلاً در بحث ما ممکن است یک شخص ـ صرف نظر از شیعه بودن ـ قاطعیت ابنزبیر، در نرفتن به مجلس ولید، و بیاعتنایی به احضاریههای وی و سرانجام با فریب از شهر خارج شدن را قاطعیت به حساب آورد و یا رفتن امام حسین(ع) در آن مجلس، و سلام بر امیر کردن، را نوعی سازش بداند و چون امام حسین(ع) را شخصی مبارز و سازشناپذیر میداند در صدد تکذیب این امور برآید.
ولی اگر متوجه شود که راهبرد اصلی در این مرحله و هدف اصلی بیعت نکردن با یزید است و این موضع، باید حفظ شود، آن گاه روشن میشود که امام حسین(ع) و ابنزبیر هر دو بر موضع اصلی پای فشردهاند ولی امام(ع) علاوه بر قاطعیت، سازگاری نیز داشته و اخلاقی کریمانه و بزرگوارانه را به نمایش گذارده است. از رفع نزاع بین دو انسان خبیث و وابسته به حکومت اموی استقبال میکند و ... ولی عمل پسر زبیر این سازگاریها را ندارد. و در برخی موارد نوعی لجبازی نیز از آن ظاهر میشود. اما در مقابل این هر دو، عمل پسر عمر که از مواضع اصولی دست برداشت و حاضر شد با حکومت امویان و حتی با پلیدترین کارگزار آنان، حجاج بنیوسف، بیعت کند و حتی به جای بیعت با دست، پای حجاج را ببوسد، سازشکاری نام دارد و مذموم است.
قسمت دوم: انتخاب مکه
در اینکه امام حسین(ع) باید مکه را به عنوان اولین مقصد انتخاب میکرد بحثی نیست و هیچ کس در این باره رأی دیگری نداده است زیرا در مدینه ماندن، بدون بیعت کردن، امکانپذیر نبود و به سوی هر سرزمینی که رهسپار میشد، از شهرها و مردم دیگر از او بیخبر میماندند و او از آنان و شهرهای دیگر اگر در مسیر حرکت به شام بود حرکت به آنها زمینهسازی برای قیام مسلحانه به حساب میآمد و حکومت میتوانست به حضرت برچسب یاغی و تجاوزکار بزند و اگر از مسیر شام و مرکز خلافت دور میشد، برچسب ترسو بودن و فرار به وی میخورد و حکومت را بر ظلم و تجاوز جریتر مینمود. به همین جهت انتخاب مکه بهترین انتخاب بود زیرا همه مسلمانان به عنوان عمره یا حج به مکه رفت و آمد داشتند، خبر بیعت نکردن حضرت از این طریق پخش میشد، نامههای حضرت به آنان میرسید و از جوابهای آنان مطلع میگشت و مردم مکه طایفه بنیهاشم را شاخهای از خود میدانستند که از بین آنان پیامبر اکرم(ص) ظهور کرد و آنان را بر همگان برتری بخشید و به خانه کعبه رونقی دوباره داد. پس مکه علاوه بر مرکز اجتماعی و اخبار، مرکز زیارت و طواف، وطن اصلی و آباء و اجدادی امام حسین(ع) نیز بود.
بنابراین در حرکت به سوی مکه اتهام فرار و یا یاغی بودن به حضرت نمیچسبد، خصوصاً که حضرت با زن و فرزند خارج شد و یاغی، جنگجو و خارجی زن و کودک را با خود همراه نمیسازد، پس امام حسین(ع) بدون اینکه با کسی مطرح سازد با این عمل خود نشان داد که برای جنگجویی صِرف، و تنها برای بیعت نکردن و یا تنها برای حکومت به دست گرفتن، از مدینه خارج نشده است بلکه محلهای دیگری نیز برای خروجش وجود دارد. خصوصاً که دو روز مانده به انتهای رجب از مدینه خارج شد و بنابراین درک ثواب عمره رجبیه را نیز در دفاع از حرکت خویش داشت.
شروع حرکت در شب بود تا از داغی هوا در امان باشد خصوصاً که آن مناطق گرمسیر است و طبق تطبیق تقویم شمسی با قمری زمان حرکت اوایل خرداد بوده که هوا نسبتاً گرم است و همچنین برای اینکه از دید مأموران حکومت مخفی باشد و آنان مزاحم حرکت او نشوند، تا مقداری از مدینه دور شود.
اما از سوی دیگر برای اینکه حکومتیان حرکت او را یک حرکت صرفاً زیارتی به مردم ننمایانند و با اسم اینکه او نیز با ما موافق است و کلمات آن شب حضرت، در نزد ولید و مروان را سازشکاری جلوه ندهند و قلمداد نکنند فراز «فخرج منها خائفاً یترقّب»(12) را ترنم کرد و نشان داد که اگر او مجبور نمیشد، اکنون به این سفر تن در نمیداد بلکه اجباری در کار بوده است و چونان حضرت موسی که از ترس کشته شدن، خانه و کاشانهاش را راه ساخت؛ او نیز از ترس کشته شدن به این سفر تن داده است و راه اصلی را پیش گرفت و از راههای فرعی حرکت نکرد تا او را ترسان و فراری قلمداد نکنند و گروههایی را برای تعقیب او نفرستند، همان گونه که هشتاد نفر را برای جستجوی ابنزبیر فرستادند.
محمد حنفیه را در مدینه باقی گذاشت تا او را از اوضاع باخبر سازد و وصیتنامه خود را به او تحویل داد تا مردم از هدف حرکت امام، آگاه شوند و آن را زیارتی صِرف یا حرکتی از روی بغی و ظلم جلوه ندهند و در وصیت خود صریحاً به یگانگی خداوند در رسالت حضرت محمد(ص) شهادت داد و به قیامت و بهشت و دوزخ و حشر و نشر اعتراف کرد تا علاوه بر عمل به استحباب، و آموزش آن به دیگران، خود را از اتهام احتمالی ارتداد مبرا سازد و کسی حرکت او علیه حکومت یزید را نوعی ارتداد قلمداد نکند و با بیان اینکه «انی لم اخرج اشراً و لا بطراً، و لا مفسداً و لا ظالماً، و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابیعلی بنابیطالب»(13) اتهام یاغی بودن و خارجی بودن را از حرکت خود زدود خصوصاً که فرمود میخواهم به سیره جدم و پدرم با مردم رفتار کنم و همه میدانستند که جدش «رحمة للعالمین» لقب دارد و پدرش نوازشکننده یتیمان و در هم شکننده خوارج بوده است بنابراین حرکت او بر طبق حرکت آنان، است.
از آنچه گذشت معلوم شد، امام(ع) در ابتدای حرکت تمامی احتیاطهای لازم را نمود و تمامی راههایی که احتمال خطر یا اتهامی متوجه او بود را مسدود ساخت و در عین حال در تمامی مراحل سازگاری و مداری خود را نیز به نمایش دارد.
خلاصه ای از انگیزههای حضرت برای
همراه بردن زن و فرزند از مدینه به مکه
از آنچه گذشت میتوان برخی از انگیزههای حضرت، در همراه ساختن زن و فرزند در سفر به مکه را این گونه بیان کرد:
1 ـ پیشگیری عملی از متوجه ساختن اتهام یاغی، متمرد و خارجی به حرکت خود.
2 ـ نمایاندن اینکه به عمره رجبیه میرود و قصد آشوب بر پا کردن و جنگ و نزاع ندارد.
3 ـ حفظ زن و فرزند از تعرضهای احتمالی که عمال حکومت ممکن بود به آنان روا دارند تا روحیه حضرت را آزردهخاطر سازند یا زن و فرزندش را اسیر بگیرند و زندانی کنند تا او خودش را تسلیم یازد.
4 ـ حفظ زن و فرزند به عنوان یک وظیفه اخلاقی، انسانی، عربی و اطلاع دایم از وضع آنان؛
5 ـ پاسخگویی به عواطف آنان و عشق و علاقه آنان به حضرت. زیرا اکنون حدود بیست سال بود که حضرت دایماً با آنان بود و جنگ، تجارت، زیارت و سیاحتی در بین نبود که مدت زیادی از آنان دور باشد بنابراین رها ساختن آنان برای مدت طولانی، آنان را آزرده خاطر میساخت و نیاز روانی آنان را نادیده میانگاشت که این با رعایت حقوق و عواطف آنان سازگار نبود.
6 ـ امام در طول بیست سال به آموزش و پرورش زن و فرزندان مشغول بود و مضمون «و انذر عشیرتک الاقربین»(14) را کاملاً رعایت میکرد و این آموزش و پرورش نباید با حرکت امام، تعطیل میشد.
از آنچه گذشت معلوم گشت که تنها نباید به کارها و رفتارهای امام حسین(ع) از جنبه سیاسی نگریست بلکه اگر چند انگیزه سیاسی برای همراه بردن زن و فرزند برای حضرت، مطرح بوده، چند انگیزه و علت غیر سیاسی نیز میتوان برای آن پیدا کرد و مسلماً برای یک فرد پرورشیافته در مکتب علی(ع) و فاطمه(س) و پرورشیافته بر زانوی پیامبر رحمت(ص) انگیزههای عاطفی، روانی و اخلاقی، اگر کشش بیشتری نداشته باشد کشش کمتری ندارد، به ویژه با توجه به اینکه پس از صلح با معاویه، حضرت تمام این بیست سال را در مدینه کنار خانوادهاش بود و سفرهای زیارتی حج یا عمره را نیز به اتفاق آنان طی میکرده است و زندگی مدنی حضرت، با زندگی مکّی تفاوت داشت زیرا زندگی مکّی، تجارتهای طولانیمدت و امثال آن را به همراه داشت ولی در محیط مدینه از تجارتهای آنچنان خبری نبود و مردم بیشتر به کشاورزی مشغول بودند.
و حضرت نیز در این مدت سیاه بیست ساله که هیچ گونه تبلیغی از اسلام نمیتوانست انجام دهد، در درون خانه به پرورش دینی خانواده و اصحاب بسیار نزدیک مشغول بود که ثمره آن را بعداً در ضمن بررسی حوادث کربلا و حوادث پس از آن به اجمال اشاره خواهیم کرد.
امور تربیتی و خانوادگی اموری است که از دید اکثر تحلیلگران وقایع کربلا مخفی مانده و نوعا به این مسئله نپرداختهاند که چگونه شد زن و فرزندان حضرت، در کربلا و پس از آن روحیه خود را نباختند و تا آخر مقاوم و پا بر جا ایستادند.
امام حسین(ع) در مکه
حضرت اباعبدالله(ع) در اوایل شعبان به مکه رسید و هنگامی که وارد شد آیه «و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل»(15) را زمزمه میکرد و خودش و مردم مکه از آمدن امام حسین(ع) و سالم رسیدنشان، خوشحال بودند. تنها عبدالله بنزبیر در باطن ناراحت بود زیرا که میدانست با بودن امام، در مکه، کسی با او بیعت نمیکند و امام در نظر آنان باعظمتتر از ابن زبیر است.(16)
در مکه گروههای زیادی از مردم، اهل نظر و .... به ملاقات حضرت آمدند و از حرکت او ابراز خوشحالی نمودند و در باره وقایع آینده و حرکت بعدی تحلیلهایی نمودند. برخی پیشنهاد ماندن در مکه را مطرح ساختند، برخی پیشنهاد رفتن به یمن و امثال آن را مطرح ساختند، برخی پیشنهاد برگشتن به مدینه و بیعت با یزید را عنوان کردند.(17) ولی هیچ کس پیشنهاد رفتن به کوفه را مطرح نساخت. بلکه همه با تحلیلهای خود یا حتی با گریه و زاری به نحوی حضرت را از رفتن به سوی کوفه باز میداشتند، همان طور که برخی از افراد در مدینه، یا در راه مکه، که حضرت را میدیدند از رفتن به کوفه نهی میکردند. و پس از حرکت حضرت به کوفه نیز این نهیها ادامه داشت ولی حضرت سرانجام مسیر کوفه را انتخاب کرد و به آن سویی رهسپار شد که همه از آن میترسیدند و حضرت را از آن باز میداشتند.
حال سؤال این است که چرا حضرت به تحلیلهای آنان عمل نکرد و مسیر دیگری اعم از ماندن در مکه یا رفتن به سوی یمن و ... را انتخاب ننمود و تنها مسیری را که همه از آن نهی میکردند پیمود؟
مگر ایشان آیه «و شاورهم فی الامر»(18) را نخوانده بود؟ مگر از پدرش نشنیده بود که «من شاور الرجال شارکها فی عقولها».(19)
نیاز پاسخگویی به این پرسش با توجه به بحثهای قبلی، به ویژه اینکه امام حسین(ع) همیشه جانب احتیاط را رعایت میکرد و احتمالهای کماهمیت را نیز بها میداد و علاوه بر اینها تلاش میکرد در عین حفظ مواضع اصلی خویش با دیگران و حتی با دشمنان سازگاری داشته باشد، بیشتر روشن میگردد.
زیرا از نظر ظاهری نه تنها حضرت، احتمال خطر را نادیده گرفته بلکه خود را در دهان دشمن قرار داده است و مشاوران زیادی را نیز از خود ناراحت نموده است و سرانجام خود را به کشتن داده و زن و فرزندان خود را اسیر دشمن ساخته است. حداقل لازم بود که زن و فرزند خود را از مکه به کوفه نبرد و تنها ماندن یکی دو ماهه خانواده بهتر از برخورد با آن حوادث سهمگین و بودن در درون جنگ و درگیری بود تن دادن به این همه ریسک و خطر، خصوصاً با توجه به ارزش زیادی که امام برای خانوادهاش قایل بوده، حتماً دارای مصالح و انگیزههایی بوده که باید آنها را کشف کرد.
انگیزه افراد در نهی از حرکت به کوفه
به نظر میرسد پیشنهادهای افراد مختلف پیرامون نهی از رفتن حضرت، به سوی کوفه، یا نهی از بردن خانواده در این سفر، برخاسته از جوّ سیاسی و شناخت آنان از اوضاع سراسر مملکت اسلامی یا شناخت روحیه مردم کوفه نبوده است، بلکه همه برخاسته از احادیثی بوده که از پیامبر اکرم(ص)، حضرت علی(ع)، حضرت مجتبی(ع) و ... در باره کشته شدن امام حسین(ع) در نزدیکی کوفه سرزمین طف، نینوا و یا کربلا بوده است و آنان چون این احادیث را در ذهن داشتند و میدیدند که حضرت، با حکومت یزید بیعت نکرده و از مدینه خارج شده و به برخی نواحی نامه نوشته و سخنش بر سر زبانها میگردد و احتمال دارد که پیشگوییهای پیامبر اکرم(ص) در مورد او به وقوع بپیوندد، برای رهایی او از آنچه مقدر شده و پیامبر اکرم(ص) از آن خبر داده است، پیشنهادهای دیگر را مطرح میساختند.
آنان فکر میکردند اگر امام به سوی کوفه نرود، میتوان با اراده خداوند مقابله کرد تا او کشته نشود. آنان چه بسا خداوند را همانند بشری میدانستند که چون طرح عملیاتیاش فاش شود میتوان به او رو دست زد و نقشههای او را خنثی ساخت!
اما امام حسین(ع) خوب میدانست که خبرهای پیامبر اکرم(ص) حتماً محقق میشود و ... و به خاطر اخبار غیبی نباید کار، تلاش، خرد، عقل، عشق، عاطفه و ... را به کناری نهاد. بلکه همه باید تلاش خود را به بهترین نحو انجام دهند و قضای الهی هم خواهد آمد.
و این کلام که قضای الهی همان گونه که هست محقق میشود را حضرت در موارد زیادی و در جواب افراد مختلفی به کار برده است و همین نشان میدهد که آنان میخواستهاند با پیشنهادهای خود، جلوی تحقق آن را بگیرند و حضرت میفرماید آن قضا قابل رفع و دفع نیست.(20)
بنابراین کسی نباید سخنان عبدالله بنعباس، عبدالله بنجعفر، عبدالله بنعمر، عبدالله بنزبیر، محمد حنفیه، مسور بنمخرمة، بوبکر بنعبدالرحمن، عمر بنعلی بنابیطالب، عبدالله العدوی،ام سلمه و ... را تحلیل سیاسی قلمداد کند زیرا اکثر اینان به خانواده عصمت نزدیک بوده و از پیشگوییهای پیرامون قتل امام حسین(ع) خبر داشتهاند و امام هم در مقابل به کلماتی چون: «اگر به آشیانه جانوری پناهنده شوم باز مرا بیرون میآورند و میکشند»،(21) «از خداوند در این باره طلب خیر مینمایم»،(22) «قضای الهی در هر کار واقع میشود»،(23) «اگر در دل سنگی باشم مرا خارج میسازند و میکشند»(24)، «خداوند خواسته مرا کشته ببیند»(25)، «خداوند آن گونه که دوست دارد حکم میکند.»(26) و ... تمسک کرده تا به آنان بفرماید نباید به فکر مخالفت با قضای حتمی الهی بود، بلکه هر کسی باید وظیفه خود را انجام دهد و به همین جهت آنان قانع میشدند و سکوت میکردند و گرنه تحلیل سیاسی را با قضای الهی پاسخ گفتن خطاست و امام(ع) چنین کاری را انجام نمیدهد.
قسمت سوم: ویژگی های مثبت
کوفه و مردم آن
علیرغم اینکه در سخنرانیها و منبرها پیوسته بدی کوفه و مردم آن بیان میشود ولی از نظر تاریخی و تحلیلی این چنین نیست و ویژگیهای مثبت فراوانی داشته اند که در جای دیگری وجود نداشت که اگر از علم غیب و اخبار و پیشگوییهایی که پیامبر اکرم(ص) فرموده بود صرف نظر کنیم و آنان را نادیده بگیریم، یا به جای امام حسین(ع) فرد دیگری بیرق مخالفت با حکومت یزید را برمی افراشت و می خواست آن حکومت را ساقط سازد یا در مقابل آن، حکومتی قوی تشکیل دهد، تنها راه و عاقلانهترین راه، همدست شدن با مردم کوفه بود و در آن زمان بهترین یاوران آنان بودند و مناسبترین سرزمین برای درگیری با حکومت مقتدر اموی، کوفه و اطراف آن بود.
1 ـ از زمانی که امام حسین(ع) با بیعت نکردن در مدینه، عَلَم مخالفت با بنیامیه را برافراشت و به سوی مکه هجرت کرد نامههای زیادی از کوفه برای حضرت فرستاده شد و او را به دیار خود دعوت کردند ولی هیچ کسی از هیچ جای دیگر نامهای برای حضرت ننوشت و اعلام آمادگی برای پذیرایی از حضرت و دفاع از او یا دفاع از اسلام ننمود.
2 ـ مردم سایر شهرها در جریان امور نبودند تا به فکر تغییر حکومت و امثال آن بیفتند، همه حکومت مرکزی را قبول داشتند و با آن بیعت کرده بودند، شام و اطراف آن برای رسول اکرم(ص) خویشاوندی نزدیکتر از معاویه نمیشناختند! بصره که هیچ نامهای به حضرت ننوشتند و حتی حضرت که به سران آنان نامه نوشت، برخی نامهها را کتمان کردند و یکی از آنان از ترس اینکه این نامه دسیسهای از سوی ابنزیاد باشد، نامه و نامهرسان را نزد ابنزیاد برد و او نیز نامهرسان را اعدام کرد.(27)
از بلاد یمن و غیره نیز خبری نبود، اگر چه گفته میشد که آنجا شیعیان علی(ع) هستند ولی شیعه بودنشان و محبت علی(ع) در دل داشتنشان به این جهت بود که حدود پنجاه و اندی سال قبل، پس از اینکه خالد بنولید به آنان حمله کرده بود و اموال آنان را از بین برده بود و زیادی از آنان را کشته بود، حضرت علی(ع) به آن دیار رفت و تمامی خسارتهای مادی و معنوی را جبران کرد(28) و دفعات بعدی نیز همین گونه عمل کرده بود. بنابراین هیچ مزیتی بر مردم کوفه نداشتند.
3 ـ مردم کوفه نیز دستپرورده علی(ع)، عاشق او و عاشق فرزندان او بودند و لااقل بیست ماه همراه علی(ع) با معاویه جنگیدند و پنج سال تحت نظارت مستقیم او بودند و نیز به سرزمین شام، مرکز حکومت امویان نزدیکتر بود از یمنی که رفتن به آنجا خودش نوعی فرار تلقی میشد.
بله مردم کوفه مشکلی داشتند که آن مشکل مختص به آنان نبود بلکه سراسر عالم اسلام را فرا گرفته بود و آن جهالت نسبی آنان و توجه نداشتن به توطئههای مخفی معاویه و دار و دسته بنیامیه بود که باعث شد از آنان خوارج به وجود بیاید که وصف آنان گذشت.
هر سیاستمداری ـ و از جمله امام حسین(ع) ـ احتمال میداد این نقیصه در طول بیست سال گذشته که مردم کوفه جنگی نداشتهاند و فرصت کافی برای علم آموزی و ... داشتهاند مرتفع شده باشد، خصوصاً که برخی از صحابه پیامبر(ص) و تابعان خوب و باوفا در کوفه بودند و آنان نامه به حضرت نوشتند.
بنابراین، انتخاب کوفه بهترین گزینه بود زیرا؛
الف: مردم آنجا اکثریتشان شیعه و دوستدار ائمه اطهار بودند.
ب: اکثر مردم آن جا به حضرت نامه نوشتند و از آن حضرت دعوت کردند در حالی که مردم هیچ شهری از وی دعوت نکردند.
ج: کوفه مرکز جنگجویان بود و همه طوایف، در آن طایفه و عشیرهای داشتند و اگر رزمنده و جنگجوی دیگری وجود داشت
میتوانست با ورود به کوفه در قبیله و گردان مخصوص خود قرار گیرد.
د: مردم کوفه عدالت علی(ع) و بیست سال ظلم و جور معاویه را با تمام وجود حس کرده بودند، بنابراین عشق و علاقهشان به قیام و یاری حسین(ع) بیش از دیگران و دارای اصالت بود.
ه: با وجود افراد دانشمندی که در کوفه بودند، سطح فرهنگی آنجا از جاهای دیگر برتر بود، از توطئههایی که در حال شکلگیری بود آگاهتر بودند، در نتیجه نمیشد امام حسین(ع) و اصحابش را در بین آنان با برچسب خارجی، بدنام جلوه داد. و این امتیازی بود که در جاهای دیگر وجود نداشت.
به همین جهت پس از کشتن امام حسین(ع) مردم شهرهای دیگر ورود اسرا را جشن گرفتند ولی مردم کوفه این چنین نکردند.
و: مردم کوفه در نزد اهل بیت بدسابقهتر از جاهای دیگر نبودند، اگر مردم کوفه پس از سه سال جنگ خسته شده بودند و نسبت به جنگ همراه حضرت علی(ع) سستی به خرج دادند، مردم مدینه، همان روزهای اول پس از رحلت رسول خدا(ص) به سراغ دیگران رفتند و حتی در گرفتن فدک حضرت علی(ع) و زهرا(س) را یاری نکردند و مردم بصره در ابتدای حکومت حضرت علی (ع) از یاوران طلحه و زبیر شدند.
خلاصه:
تنها سه گزینه برای حضرت اباعبداللّه(ع) وجود داشت:
1ـ پیشنهاد عبداللّه بنعمر، مبنی بر بیعت با یزید و برگشتن به مدینه، خانه و کاشانه خود و سازشکاری و دست برداشتن از تمامی اصول و مبانی خود.
2ـ ماندن در مکه و استفاده از امنیت حرم و مقاومت در درون شهر مکه، همان
گونه که ابنزبیر عمل کرد.
3ـ رفتن به کوفه، همان چیزی که انتخاب شد.
اما گزینه اول همان سازشکاری، قبول ذلت و فاتحه اسلام را خواندن بود، همان گونه که خود حضرت فرمود: «و علی الاسلام السلام اذ بلیت الامة براع مثل یزید».
گزینه دوم بر فرض مثمر بودن و مفید بودن، ثمری بیشتر از آنچه که برای ابنزبیر داشت برای امام حسین(ع) به همراه نداشت بلکه به مراتب ثمراتش برای امام حسین(ع) کمتر بود. زیرا یزید سال اول حکومتش امام حسین(ع) را شهید کرد و سال دوم به مدینه حمله کرد و سال سوم مکه را مورد تعرض قرار داد و به خانه خدا حمله کرد و حتی خود کعبه را به آتش کشید و در همان گیر و دار یزید مرد و محاصره مکه و خانه خدا شکسته شد.
بنابراین اگر امام حسین(ع) به کربلا نمیرفت، همان سال اول، در مکه مورد هجوم همهجانبه واقع میشد و او و عبداللّه بنزبیر هر دو در یک حادثه و با یک حمله کشته میشدند و مقاومت آنان بدون هیچ دستاوردی به شکست میانجامید و هزینه کمتری را برای یزیدیان به همراه داشت.
اما در مقابل امام حسین(ع) و سایر مبارزان هزینه بیشتری را پرداخته بودند زیرا حرمت خانه خدا شکسته بود و برچسب خارج یا مرتد یا فتنهگر به راحتی به دامان او میچسبید و اثر و نامی از نهضتش باقی نمیماند. همان گونه که از ابنزبیر اثری و نامی نماند.
و احتمال اینکه حضرت در حال احرام، در مکه یا منا و عرفات ترور شود نیز بود که در این صورت بیشترین هزینهها را امام حسین(ع) پرداخت کرده بود و هیچ بهرهای نبرده بود.
و علاوه بر اینها احتمال اینکه جاهطلبیهای ابنزبیر و اینکه او میدانست با بودن امام حسین(ع) کسی با او بیعت نمیکند موجب شود که خود او برنامه ترور حضرت را پیریزی کند یا درگیری خانوادگی و خطی پیش بیاورد، نیز منتفی نبود همان گونه که پدرش و طلحه، جنگ جمل را به جهت مقامطلبی، علیه حضرت علی(ع) تدارک دیدند. و در این صورت نیروهای مخالف حکومت بنیامیه خودشان با هم درگیر میشدند و بهترین موقعیت را برای سیطره حکومت اموی فراهم میکردند.
به هر حال، گزینه دوم ـ اگر نفعی داشت ـ که نداشت ـ برای ابنزبیر بود و برای امام حسین(ع) هیچ گونه نفعی را نمیتوانست به همراه داشته باشد.
بنابراین تنها گزینه معقول و کمهزینه برای امام، گزینه سوم یعنی انتخاب کوفه بود، حتی اگر چه قطع داشت که در این مسیر کشته خواهد شد، زیرا باز حرمت خانه خدا شکسته نمیشد، نیروهای مخالف حکومت مرکزی با هم درگیر نمیشدند و دشمن را در چند مرحله و در چند نقطه مختلف مورد هجوم قرار میدادند، یکی خودش و اصحابش در کربلا، دوم، عبداللّه بنزبیر و یارانش در مکه و سوم مردم مدینه در مدینه.
علاوه بر اینکه ـ صرف نظر از اخبار غیبی ـ احتمال عقلایی وجود داشت که مردم کوفه بر توطئهها پیروز شوند و امام پیروزمندانه وارد کوفه شود و حکومت حق و عادلانهای تشکیل دهد و آنچه را در وصیتنامه نوشته بود، در خارج از کاغذ، بر صفحه وجود محقق سازد.
افزون بر اینها اگر امام حسین(ع) مسیر دیگری را انتخاب میکرد مثلاً به سوی یمن رهسپار میشد ولی قبل از وصول به آنجا فرماندار و سپاهیان یمن با لشکری در بیرون شهر به مصاف امام حسین(ع) میآمدند و یا
در صورت ورود به یمن کسی به سخنانش اعتنایی نمیکرد و از ترس یا دوستی تنها از حکومت اموی اطاعت میکردند، آیا جای اشکال به امام حسین(ع) باقی نبود که چرا کوفه با این ویژگیهای مثبت را رها کردی و به یمن، مصر، نجد یا ... رفتی تا تو را خوار و ذلیل سازند؟
آیا در صورت رفتن به بلاد غیر کوفه، حجتی علیه مردم داشت تا بگوید من برای پاسخگویی به دعوت شما آمدهام؟ آیا سابقه مردم شهرهای دیگر در برخورد با اهل بیت از کوفه درخشانتر بود؟!
بنابراین تنها گزینه قابل انتخاب همان بود که حضرت سید الشهداء انتخاب نمود.
علل همراهی خانواده امام با وی ازمکه تا کربلا
اکنون که روشن شد، تنها گزینه برای امام حسین(ع) ـ کوفه بود ـ هر چند اینکه از علم غیب و اخبار پیامبر اکرم(ص) و یا از تحلیل سیاسی اوضاع، به ا ین نتیجه برسد که در این مسیر یا در کوفه یا پس از ورود به کوفه کشته میشود ـ این سؤال پیش میآید که چه ضرورتی داشت تا در این سفر، خانواده را همراه خود ببرد؟
چه اشکالی پیش میآمد که آنان را در مکه باقی گذارد تا در جوار خانه خدا عبادت کنند یا آنان را به همراه عبداللّه بنعباس به مدینه بفرستد؟
طرح سؤال به گونه ای دیگر
افرادی که تاریخ امام حسین(ع) را خواندهاند به خوبی حس کردهاند که اوضاع کوفه تا قبل از رفتن عبیداللّه بنزیاد به آنجا به نفع امام حسین(ع) بود و هیجده هزار نفر با مسلم بنعقیل نماینده حضرت بیعت کردند و آمادگی خود را برای جهاد اعلام کردند و بقیه مردم عادی ـ غیر از حکومتیان و برخی سران
قبایل ـ نیز اگر چه بیعت نکرده بودند ولی از آمدن امام حسین(ع) خوشحال بودند به گونهای که وقتی ابنزیاد با چند نفر همراه شبانه به کوفه وارد شد مردم به خیال اینکه او امام حسین(ع) است در هر کوی و برزن به او سلام میکردند و او را اکرام مینمودند تا به فرمانداری رسید و نعمان بنبشیر را عزل کرد و به جای وی نشست. آن گاه مردم فهمیدند که او ابنزیاد است و دیگر کار از کار گذشته بود. حال سؤال اصلی این است که اگر امام حسین(ع) همچون ابنزیاد عمل میکرد و زن و فرزندان را رها میکرد و با چند جوان بنیهاشم به کوفه وارد میشد و سپس بر مسند مینشست و به دنبال آن، مردمی که با او بودند، مخالفان و سران لشکر را دستگیر میکردند و حکومت کوفه به دست حضرت میافتاد، آن گاه کسی میفرستاد و زن و فرزندانش را به کوفه میآورد. چرا امام چنین نکرد و با صبر و متانت تمام، همراه با زن و بچه، آهسته آهسته حرکت کرد تا تمام موقعیتها را از دست داد؟ به بیان دیگر آیا صرف نظر از علم غیب و عصمت امام حسین(ع) به حکومت نرسیدن ایشان، همچنین زجر کشیدن و اسیر شدن خانوادهاش آیا ناشی از همین امر نبوده است؟
جو عمومی کوفه
گاهی انسان فکرهایی میکند و تصوراتی را در درون خود پرورش میدهد که در واقع، تنها بازی با خیالات است. مثلاً وقتی که گفته میشود در کوفه هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند، ممکن است به ذهن بیاید که کوفه در دست شیعیان بود، فرمانداری، اطلاعات نیروهای نظامی و انتظامی همه و همه با مردم بودند. مسلم بنعقیل در میدان عمومی شهر یا در مسجد جامع شهر نشسته بود و هیجده هزار نفر آمدند و با او بیعت کردند. در صورتی که چنین نیست. حکومت و
حکومتیان بر همه شهر مسلط بودند، رفت و آمدها را در نظر میگرفتند، مسلم بنعقیل به طور پنهانی وارد کوفه شد، ابتدا در خانه مختار بنابیعبیده بود، سپس به خانه هانی بنعروه منتقل شد، مردم مخفیانه با چند واسطه، میتوانستند مسلم را بیابند، همه این امور به دور از چشم حکومتیان بود و مخفیانه جنبش در حال گسترش بود و افراد با تهیه اسلحه و وسایل جنگی کم کم خود را آماده میساختند.
با مردن معاویه، شیرازه حکومت از هم نپاشیده بود بلکه با پیشبینی معاویه اوضاع کاملاً عادی بود، او در کوفه افراد قوی و اطلاعاتیها و جاسوسهای کارکشته قرار داده بود، بنابراین اگر چه آنان نمیدانستند که دقیقا مسلم کجاست ولی از آماده شدن مردم خبر داشتند و سران ارتش و مزدوران حکومت به یزید نامه نوشته بودند و خواستار عزل نعمان بنبشیر و نصب کردن فرمانداری قوی و پرهیبت بودند. برخی از کسانی که به یزید نامه نوشتند عبارتند از: عمر بنسعد، عمارة بنعقبة و عبداللّه بنمسلم.(29)
تفاوت امکانات
امکاناتی که یزیدیان داشتند با امکانات امام حسین(ع) قابل مقایسه نبود. حکومتیها تمامی مالها و ثروتها را در اختیار داشتند؛ فرمانداران، وزرا، اطلاعات، نیروهای نظامی و انتظامی، خطبای جمعه، رسانههای گروهی، همه و همه در اختیار حکومت بود و امام حسین(ع) یا ابنزبیر افرادی بودند که بیعت نکردند و حتی توان مقاومت در درون شهر و خانه، خود را نداشتند و حتی مردم مدینه که صحابه خاص رسول خدا(ص) و مرکز اسلام بودند از آنان حمایت نمیکردند و بنابراین مخفیانه به مکه آمدند و در مکه از امنیت برخوردار نبودند و احتمال برخورد شدید حکومت با آنان در هر وقتی منتفی نبود.
و یکی از انگیزههای امام برای ترک مکه، احتمال ترور بود.
امکانات آنان به قدری کم بود که امام، مسلم بنعقیل را، تنها به سوی کوفه فرستاد. او چون راه را نمیدانست به مدینه آمد و دو راهنما از آنجا کرایه کرد تا وی را به کوفه برسانند، راهنماها راه را گم کردند و در بیابان، از داغی و تشنگی جان دادند. مسلم پس از فوت آنان فاصله زیادی را طی کرد تا به آب رسید. از آنجا طبق نقلی که البته جای تأمل دارد، نامهای نوشت و از امام تقاضای استعفا کرد و امام نپذیرفت و به هر حال مسلم تک و تنها وارد کوفه شد.(30) مسلما وضع او و خبررسان او با حکومتی که برید (= اسبهای تیزتک) دارد و با سرعت پیامها را میرساند تفاوت داشت و اساسا قابل مقایسه نیست.
وسایل ارتباط جمعی نظیر روزنامه، تلفن، رادیو و ... و جود نداشته و اخبار را تنها پُستیهای حکومتی و مسافران میرساندند. مثلاً مرگ معاویه که پانزده رجب واقع شد خبرش از طریق پستچی در بیست و چهارم یا بیست و پنجم رجب به مدینه رسید. به همین ترتیب خبر بیعت نکردن امام حسین(ع) در فاصله دورتری به کوفه رسید و به همین جهت نامههای مردم کوفه دهم، دوازدهم چهاردهم ماه رمضان در مکه به دست حضرت رسید.(31) یعنی حدود چهل روز پس از ورود امام به مکه.
حضرت برای اطمینان از اوضاع و راست بودن بیعت مردم، باید نمایندهای میفرستاد، کسی که به قول اشکال کننده، با سرعت خود را به کوفه برساند و اخبار را به دست آورد و سریع امام را باخبر سازد و مسلم چنین کرد و با توجه به اوضاع و احوال حدس میزد که امام در روز هشتم و یا نهم ذی الحجة حرکت کند و به همین جهت در وصیت خود به محمد بناشعث گفت: من به حسین نامه نوشتهام که به کوفه بیاید و همین روزها حرکت میکند، به او نامه بنویسید که مردم کوفه نقض عهد کردهاند تا او از حرکت منصرف شود.(32)
زمان گفتن این سخنان از روز نهم ذی الحجة روز قتل مسلم میباشد و روز حرکت امام حسین(ع) روز هشتم ذی الحجة بوده است. بنابراین امام حسین(ع) در حرکت به سوی کوفه سستی و توانی نکرده است و بر فرض که بدون زن و بچه هم حرکت میکرد نمیتوانست قبل از ابنزیاد به کوفه برسد. زیرا ظاهرا ابنزیاد در اواخر ذیالقعده به کوفه رسیده و در این فاصله بر اوضاع مسلط شده و مردم را از گرد مسلم پراکنده ساخته و بالاخره در روز نهم ذی الحجة مسلم را شهید ساخته است.
بنابراین امام حسین(ع) با هر برنامهای که حرکت میکرد نمیتوانست قبل از ابنزیاد خود را به کوفه برساند تا بر اوضاع مسلط شود و آن گونهای که شخص خیالپرداز فکر میکند پیروز شود و تنها مزاحم پیروزی، همراهی زن و فرزند با او باشد.
حال فرض کنیم چنین میشد و امام زودتر حرکت میکرد و به جای ابنزیاد، امام بود که وارد کوفه میشد و به سراغ فرمانداری میرفت. همین که وارد فرمانداری میشد مأموران حکومتی او و همراهانش را دستگیر و به عنوان اشغالگر و خارجی و یاغی اعدام مینمودند.
توجه شود که هر شمشیرکش علیه حکومت را در آن ایام با برچسب خارجی، محکوم به مرگ میکردند. حتی هانی بنعروه که در فرمانداری مورد ضرب و شتم ابنزیاد واقع شد، ریشش از خونهای چهرهاش رنگین شد، بینیاش شکست و ... همین که دست برد تا اسلحه مأموری را بگیرد تا از خود دفاع کند، ابنزیاد فریاد زد «أحروری؟!»(33) آیا تو از خوارج هستی و سپس گفت: «کشتن تو بر ما حلال شد.»(34)
بنابراین بر فرض امکان داشت که حضرت به دارالامارة (فرمانداری) وارد شود ثمرهای جز برچسب خارجی گرفتن و کشته شدن نداشت.
از سوی دیگر در فرمانداری نامهها و سخنان فرمانروایان و بنیامیه اعتبار دارد نه شخصی خارج از حکومت و متعرض حکومت.
و اگر امام بین مردم میماند کاری بیش از آنچه مسلم کرد انجام نمیداد یا نمیتوانست انجام دهد، زیرا تا آنجا که امکان داشت باید مخفیانه مردم بیشتری را آماده سازد و برای مبارزهای طولانی، ابتدا با مأموران و طرفداران حکومت، در کوفه انجام دهد و سپس با نیروهای تازهنفس شامی بجنگد و بعید بود که حادثهای بهتر از صفین اتفاق بیفتد زیرا در آن زمان شهرهای بصره، کوفه، مکه، مدینه، یمن و تمامی ایران در اختیار حضرت علی(ع) بود و شام و فلسطین در اختیار معاویه. ولی در این زمان بر فرض رسیدن امام به کوفه، تنها توده مردم کوفه با امام حسین(ع) بودند و دشمنان به مراتب قویتر از آن زمان، در جلوی رو داشتند.
خلاصه: آمدن زن و بچه همراه امام حسین(ع) هیچ گونه نقش منفی در نهضت امام(ع) و به پیروزی رسیدن آن نداشته است.
آنچه مهم است اینکه آیا همراهی آنان با حسین(ع) تأثیر مثبتی برای اسلام یا برای خود آنان داشته است یا خیر؟
اگر فرض شود همراهی خانواده امام با وی هیچ نقش مثبتی در اسلام، نهضت و ... نداشته باشد باز بردن آنان به همراه خود، قابل توجیه است، زیرا که آنان خودشان خواستار همراهی با حضرت بودند و چندین بار که در طول مسیر اعلام کرد که هر کس میخواهد برگردد هیچ یک از آنان چنین خواستهای را مطرح نکرد بلکه اگر در جاهایی امام میفرمود که همراهی آنان لازم نیست و میتوانند برگردند آنان ناراحت میشدند. و حتی در کربلا و پس از آن هیچ یک نمیگفتند ای کاش به چنین سفری نمیرفتیم.
بنابراین بر فرضی که همراهی آنان با امام حسین(ع) هیچ نفع و ضرری نداشته باشد، باز رفتن آنان به همراه امام خواست شخصی آنان بوده و خودشان بر چنین مسافرت و چنین رنج و درد کشیدنهایی راضی و بلکه خوشحال بودهاند و ما نباید افراد را بر کاری که به دلخواه خود انجام دادهاند و پدر به عنوان رئیس خانواده آنان را در خواستشان آزاد گذاشته و ضرر و زیانی برای دیگران نداشته، توبیخ یا محاکمه کنیم.
بلکه باید از امام حسین(ع) درس مهربانی و مدیریت بیاموزیم که چنان با خانواده و کودکان مهربانی کرده که حتی در سختترین شرایط، حاضر نیستند او را تنها بگذارند.
اوج عشق خانواده به امام حسین(ع) را میتوان از کلام «جون» غلام ابوذر فهمید. او که غلامی سیاه و هدیه ابوذر به امام حسین(ع) بود وقتی حضرت او را مرخص کرد تا برود و زنده بماند به جای اینکه از آزادی خود خوشحال شود گریه افتاد و گفت: ... سوگند به خدا شما را رها نمیسازم تا خون سیاهم با خونهای شما در آمیزد.(35) وقتی نوکر که همیشه خواستار آزادی است این چنین باشد، حساب دیگران و عشق و علاقهشان به حسین روشن است.
یا عبداللّه بنحسن که نوجوان بود و برای دفاع از عمویش از خیمه فرار کرد و وقتی شمشیری حواله حسین(ع) شد دست خود را جلو برد تا به این وسیله از امام دفاع کند و دستش قطع شد(36) نمونه دیگری از عشق به امام است که حاصل زحمات امام، خوشرفتاری او، احترام به افراد، آموزش آ نان و ... میباشد که همه قابل درسآموزی است.
فواید همراهی خانواده با امام
مسلم است که اگر امام بدون زن و فرزند بلکه با هفتاد یا صد یا پانصد مرد جنگی از مکه به سوی کوفه رهسپار میشد، به راحتی ممکن بود که به آنان برچسب یاغی، مفسد، خارجی و ... بزنند و در همان اولین برخورد در بیرون کوفه آنان را به عنوان خارجی و حَروُری از بین ببرند که در این صورت کشته میشدند و اثری از آنان در صفحه آن روز یا هر روز تاریخ باقی نمیماند.
2ـ بعید نبود که حکومتیان به عنوان لشکر فاتح به مکه یا مدینه حمله کنند و برای درس عبرت گرفتن به دیگران هر جنایت فجیعی را در باره زن و فرزند امام مرتکب شوند، همان گونه که در واقعه حرة(37) با اهل مدینه چنین کردند.
3ـ خانواده امام حسین(ع) توانستند پیامرسان حادثه کربلا باشند و در کوفه، شام، مدینه و بین راه، تنها کافی بود که خود را معرفی سازند که نوهها و فرزندان نوههای پیامبرند و لااقل شامیان بفهمند پیامبر اکرم(ص)، خویشاوندانی نزدیک تر از معاویه و یزید دارد که به فرمان یزید کشته و اسیر گشتهاند.
4ـ مقاومت خانواده امام بر انجام واجبات الهی در باره احکامی را که میرفت تا مندرس شود، زنده ساخت که از جمله آنها میتوان اصرار آنان بر حفظ حجاب، حفظ خود از نامحرمان، جلوگیری از مورد دید واقع شدن، جلوگیری از اختلاط زن و مرد نام برد که در مقالهای جدا بیان کردهایم.(38)
5ـ نشان دادن راه مبارزه به تمامی مبارزان، که اگر خانواده خوب تربیت شد و خوب آموزش دید، در بحبوحه کار، همراه، همگام و هماهنگ با نهضت است، سخنان زنان در تقویت مردان برای دفاع از امام حسین(ع) و برای دفاع از اهل بیت، نشان میدهد که کار کردن بر روی خانواده و تربیت آنان اثر مهمی در پیشرفت کار دارد. بیجهت نبوده که خداوند به پیامبر اکرم(ص) فرمود: «و انذر عشیرتک الاقربین»(39) و به اهل ایمان دستور داده است: «قوا انفسکم و اهلیکم نارا وقودها الناس و الحجارة».(40)
به هر حال امام نشان داد که در دوران فراغت باید به انسانسازی پرداخت تا در روز حادثه آن انسانها با مقاومت و فداکاری انسان را در راه هدف یاری دهند.
6ـ نشان دادن قدرت روحی امام که حتی در بحبوحه جنگ، فشار دشمن، جراحتهای زیاد، تشنگی و ... از زن و فرزند خود غافل نمیشود و این نشانگر اوج روحی و کمال روحی امام است، که باید در چنان صحنههایی بروز کند.
زیاد دیده شده که در تصادفات و غیره، فرد از خانواده و فرزندانش غافل میشود و در لحظاتی تمام فکرش به خودش و نجات خودش معطوف است و گاهی حتی با نابودی آنان به دست خود، راه نجات خود را میپوید نشان دادن روحیهای بر عکس، حتی در آخرین لحظات آن گونه که در رجزهای امام حسین(ع) و کلماتش ظاهر است اوج روحیه او را میرساند نظیر: «من حسین بنعلی هستم، سوگند خوردهام که سر تسلیم فرو نیاورم، از خانواده پدرم دفاع کنم، بر دین پیامبر حرکت مینمایم.»(41)
یا کلام معروف امام حسین(ع) که خطاب به آنان فرمود: اگر دین ندارید و از معاد نمیترسید در این دنیایتان آزادمرد باشید ... من با شما میجنگم و شما با من میجنگید و زنان گناهی ندارند، تا من زندهام سرکشان، یاغیان و جاهلانتان را از تعرض به خانوادهام باز دارید. با این کلمات نشان داد که غیرت و مردانگی در هر حالی و لو آخرین لحظه حیات باشد، خوب است، اگر زن و فرزند همراه او نبودند چنین پیامی را نمیتوانست به این زیبایی بیان کند.
7ـ آموزش اینکه دفاع از کیان اسلام و دفاع از عقیده و آرمان زن و مرد نمیشناسد و هر کس در حد توان خود میتواند در این امر مهم شریک باشد.
8ـ نمایاندن چهره واقعی دشمن، که در راه رسیدن به مقام، حتی ناجوانمردانهترین شیوهها را به کار میبرد و زن و کودکان که از تعرض مصونند و در جنگها نباید مورد آزار و اذیت یا کمبود امکانات قرار گیرند را در معرض شدیدترین تضییقات قرار داد و حتی آنان را از آب منع کرد و علاوه بر مردان که تشنه جان دادند زنان نیز در حالت تشنگی شدید به سر میبردند.
خاتمهآنچه که بر قلم جاری شد تنها برای ارائه راه و مقدمهای برای کار و تلاش بیشتر در این راه است تا ابعاد گوناگون نهضت حسینی شناخته شود.
پی نوشتها:
1. ر.ک: بحارالانوار، 44/65.
2. در تاریخ طبری و برخی از کتابهای تاریخی اسمی از عبدالرحمن پسر ابوبکر برده نشده است.
3. ر.ک: موسوعة کلمات الامام الحسین، 281، معهد تحقیقات باقر العلوم، ناشر، دارالمعروف، 1373ه··· .ش، ر.ک: تاریخ الطبری، 4/251.
4. تاریخ الطبری، 4/251.
5. ر.ک: تاریخ الطبری، 4/252، مؤسسة الاعلمی، بیروت.
6. الصلة خیر من القطیعة اصلح الله ذات بینکما، همان، ص351.
7. تاریخ الطبری، همان.
8. اسم نبردن از عبدالرحمن بنابوبکر و عبدالله بنعمر، به این جهت است که در تاریخ طبری و برخی دیگر از همان ابتدا اسم پسر ابوبکر ذکر نشده و معلوم نیست که یزید دستور داده باشد که از او نیز بیعت شدید گرفته شود. و عبدالله بنعمر، همان گونه که مروان برای ولید تحلیل کرده اهل جنگ نیست و اگر حکومت بدون جنگ، به دست او بیاید آن را خواهد پذیرفت.(*) پس بیعت کردن یا نکردنش خیلی مهم نیست.
* تاریخ الطبری، 4/251.
9. ر.ک: تاریخ الطبری، 4/251.
10. ر.ک: تاریخ الطبری، 4/251.
11. همان.
12. سوره قصص، آیه 21. «[موسی [ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت.»
13. ر.ک: موسوعة کلمات الامام الحسین(ع) 290 و 291، من از روی سرمستی، گردنکشی، فسادانگیزی و ستمگری خارج نشدم بلکه تنها خارج شدم تا خواستار اصلاح در امت جدم باشم، میخواهم به امور پسندیده امر کنم و از امور ناپسند نهی کنم و به روش جدم و پدرم علی بنابیطالب سیر کنم.
14. سوره شعراء، آیه 214، «و خویشان نزدیکت را هشدار بده.»
15. سوره قصص، آیه 22، «و چون به سوی [شهر] مدین رو نهاد، گفت امید است پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند.
16. رک: موسوعة کلمات الامام الحسین، 305.
17. این پیشنهاد از سوی عبدالله بنعمر مطرح شد و حضرت شدیداً در مقابل آن موضع گرفت. رک: موسوعة کلمات الامام الحسین، 307.
18. سوره آلعمران، آیه 159 و با آنان مشورت کن.
19. نهج البلاغه، کلمات قصار، 161، هر کسی با مردان مشورت کند در عقلهایشان شریک شده است.
20. در جای خود بحث شده که علم الهی با اختیار انسان و با تکلیف داشتن او منافاتی ندارد و انسان باید وظیفه فعلی و تکلیف خود را انجام دهد.
21. موسوعة کلمات الامامالحسین،290.
22. همان، 288.
23. همان، 289.
24. همان، 290.
25. همان، 292.
26. همان، 302.
27.
28. بحارالانوار، 21/142؛ الکامل فی التاریخ، ابناثیر، 1/620.
29- ر.ک: تاریخ الطبری، 4/265.
30- تاریخ الطبری، 4/263.
31- موسوعة کلمات الامام الحسین، 311، تاریخ الطبری، 4/262.
32- تاریخ الطبری، 4/280.
33- تاریخ الطبری، 4/274.
34-همان.
35- موسوعة کلمات الامام الحسین، 452.
36-همان، ص 507.
37- فرماندار مدینه گروهی از اشراف مدینه را به ملاقات یزید فرستاد، یزید آنان را اکرام کرد و جوایز فراوانی به آنان داد ولی آنان که فرزندان مهاجرین و انصار بودند و از فسادهای یزید خبر نداشتند وقتی شرابخواری، سگبازی، و مجالس ساز و آواز او را دیدند پس از ورود به مدینه به بدگویی از یزید پرداختند و او را از خلافت عزل کردند و پسر حنظله غسیل الملائکه را به سرپرستی برگزیدند و بر بنیامیه سخت گرفتند و آنان را در خانه مروان محصور ساختند. این حوادث در اواخر سال 62 ه··· .ق صورت گرفت. امویان به یزید نامه نوشتند و تقاضای کمک کردند. لشکری از شام به فرماندهی مسلم بنعقبه به سوی مدینه آمد. طبق دستور یزید، سه روز به آنان مهلت داد و وقتی آنان تسلیم نشدند مردم شهر را از دم تیغ گذراند و رزمندگان آنان را کشت. سپس طبق دستور یزید، سه روز همه چیز را مباح کرد و آ نان به اموال، اعراض و ناموس مردم تجاوز کردند و آنچه که وصفش ناگفتنی است انجام دادند. بعد از آن واقعه بچههای بسیاری که پدرانشان ناشناخته بودند به دنیا آمدند و ...
در این واقعه اهل بیت عصمت و طهارت سالم ماندند و ضربهای نخوردند زیرا اولاً امام سجاد(ع) با پسر حنظله و شورشیان همکاری نکرد و زن و فرزند خود را به دهکده ینبع برد. ثانیا یزید به هر علت در نامه خود به مسلم بنعقبه نوشته بود که متعرض علی بنالحسین و اهل او نشوند. (ر.ک: تاریخ الطبری، 4/367 تا 379)
حال اگر امام حسین(ع)، تنها با جوانان هاشمی به جنگ یزیدیان میرفت کاری چون اهل مدینه انجام میداد و در پی آن اهل بیتش مورد تعرض قرار میگرفتند ولی این کار امام حسین(ع) و همراه بردن آنان، اگر چه سختیها و ناهنجاریهایی برای آنان داشت ولی آنان را از هر گونه تعرض و هتک حرمت حفظ کرد. و شاید به همین جهت به آنان فرمود: بعد از این خواری نمیبینید.
لاترون هونا بعد هذا الیوم ابدا.
38- ر.ک: پیام زن، شماره 69، عاشورا، حفظ کرامت و حجاب زن.
39- سوره شعراء، آیه 214. «و خویشان نزدیکت را هشدار ده.»
40- سوره تحریم، آیه 6، خود و خانوادهتان را از آتشی که سوخت آن مردم و سنگ است حفظ کنید.»
41- ر.ک: موسوعة کلمات الامام الحسین، 499. انا الحسین بنعلی آلیت ان لا أنثنی احمی عیالات ابی امضی علی دین النبی.
پدیدآورنده:احمد عابدینی
سایت: حوزه