مطلع جمال خداوندى
ناصر خسرو قباديانىآوخ ز وضع اين كره و زكارش
زين دايره بلا و زپرگارششمس وجود احمد و خود زهرا
ماه ولايتست ز اطوارشدخت ظهور غيب احد احمد
ناموس حق و صندق اسرارشهم مطلع جمال خداوندى
هم مشرق طليعه انوارشصد چون مسيح زنده زانفاسش
روح الامين تجلى پندارشهم از دمش مسيح شود پرّان
هم مريم دسيسه ز گفتارشهم ماه بارد از لب خندانش
هم مهر ريزد از كف مهبارشاين گوهر از جناب رسول الله
پاكست و داور است خريدارشكفوى نداشت حضرت صديقه
گرمى نبود حيدر كرارشجنات عدن خاك در زهرا
رضوان ز هشت خلد بود عارشرضوان به هشت خلد نيارد سر
صديقه گر به حشر بود يارشبا كش ز هفت دوزخ سوزان نى
زهرا چو هست يار و مدد كارش