سپهدار عشق
شبي كه مطلع مهر از، طلوع زينب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
هزار رود نوا گر ز كوثر و تسنيم
روان به خانه زهرا،به بوي زينب بود
هزار چشمه خورشيد، از كرانه شب
دميده از دل مهتاب، و چشم كوكب بود
شكوفه بار لب مرتضي بباغ دعا
ستاره ريز دم مصطفي،به يارب بود
شراب نور زخمخانه سحر، جوشيد
كه جام سرخ شقايق،ز مي لبالب بود
اگر چه “زين اب ”و را نهاد نام، رسول
خداي داند، كاو زينب “ام و اب” بود
زني به همت و مردي، به مردمي سوگند
ضس از حسين، سپهدار عشق، زينب بود
تجلي كوثر
تا مونسم آيد ز ره من بيقرارى مىكنمبهر تماشاى رخش چشم انتظارى مىكنم
بهر صفاى مقدمش من لاله كارى مىكنم
تا كه شود غمخوار من هر گونه كارى مىكنم
من زاده زهرايم و نامم حسين ابن على است
عشقم براى زينبم در هر دو عالم منجلى است
حق عشق را همراه او يكجا عطايم كرده است
با نام زينب تشنه كرب و بلايم كردهاست
با صوت زينب از ازل يزدان صدايم كرده است
او را گرفتار و اسير و مبتلايم كردهاست
ما عاشقيم و بهر هم تا پاى جان استادهايم
تا عشق را رونق دهيم از لطف حق آمادهايم
حق بار ديگر كوثرى اهدا به طاها مىكند
عشقى كه دارد بر على اينگونه افشا مىكند
اين نازنين اين جمع را هم مست و شيدا مىكند
او چشم خود تنها به روى چشم من وا مىكند
با گريه آغازيش گويد حسين من كجاست
دارد اشاره در نهان نور دو عين من كجاست
گر او نمىآمد، ظهور من دگر كامل نبود
كس بر غريبى من و اولاد من قائل نبود
بى او چنين دلها به سوى كربلا مايل نبود
بى خلقت او در جهان عشقى ميان دل نبود
كرب و بلا از خون من با اشك او زيبا شود
از حرمت او مرقد من قبله زهرا شود
همراه زينب خواهرم من صاحب دلها شوم
از نالهاش در هر دلى چون پرچمى بر پا شوم
از حسن خطبه خواندش من تا ابد احيا شوم
با او شفيع عاشقان مادرم زهرا شوم
بى او خدا داند كه خون من اثر هرگز نداشت
از بعد عاشورا كسى از من خبر هرگز نداشت
او زينت بالاترين مخلوق اين عالم عليست
او همدم شير خدا و بهر او همدم عليست
او محرم غيب الغيوب و بردلش محرم عليست
در كوفه و شام بلا ذكر لبش هردم عليست
خَلقاً و خُلقاًمنطقاً همچون علىِ مرتضاست
از بعد زهرا مادرم دارم يقين خيرالنساست
او اولين زائر به صحن قتلگاهم مىشود
او بهرمند از آخرين برق نگاهم مىشوم
وقت جدايىِ سر از جسمم پناهم مىشود
حِصن حَصين كودكان و خيمهگاهم مىشود
مانند زهرا مادرم در شعلهها غوغا كند
تا حفظ جان رهبرى از عترت طاها كند