جون؛ غلامى عاشق و وفادار
"جون" مدتى در محضر ابوذر غفارى خدمت مىكرد، پس از شهادت ابوذر به خاندان على(علیهالسلام) پیوسته بود، همراه كاروان امام حسین(علیهالسلام) به كربلا آمد، روز عاشورا امام به او فرمود: تو به خاطر عافیت، همراه ما بودى، اكنون آزاد هستى هر جا مىخواهى برو، او با شنیدن این سخن منقلب شد و اشك از چشمانش فرو ریخت، در حالى كه با قلبى صاف و روحى خالص، دست و پاى امام را مىبوسید عرض مى كرد:
"آیا هنگام آسایش، كنار سفره شما باشم و هنگام سختى از شما دور گردم؟ نه هرگز! من داراى سه عیب هستم:
1ـ بدنم بد بو است 2ـ منسـوب بـه خانـدان پسـت هستم 3ـ پوست بدنم سیاه است، آیا نمىخواهى با پیوستن به شما به بهشت روم و در نتیجه خوشبو و سفید رنگ، و منسوب به خاندان بزرگ گردم؟ سوگند به خدا از شما جدا نگردم تا خون سیاهم با خون درخشان شما آمیخته شود."
امام حسین(علیهالسلام) به او اجازه نبرد داد، او به میدان رفت و قهرمانانه با دشمن جنگید و پس از كشتن بیست و پنج نفر از دشمن، عروس شهادت را در آغوش گرفت.
امام به كنار آن غلام صافدل و عاشق آمد و در بالین او نشست و برایش چنین دعا كرد: «اللهم بیض وجهه، و طیب ریحه، واحشره مع الابرار، و عرف بینه و بین محمد و آل؛ خدایا چهره این غلام را نورانى، و بوى بدنش را خوش كن، و او را با نیكان محشور گردان، و بین او و آل محمد، شناسایى قرار بده.»
بر اثر این دعا، بدن جون آنچنان خوشبو شد، كه هر كس از كنار پیكر پاكش عبور مىكرد بوى خوشى كه خوشتر و پاكیزهتر از بوى مشك بود، از پیكر او استشمام مىكرد.
امام سجاد(علیهالسلام) فرمود: "مردم (بنى اسد) بعد از گذشت ده روز از شهادتش، پیكر او را خوشبو یافتند، رضوان خدا بر او باد."
به این ترتیب آن غلام با گزینشى الهى، و عرفانى بى شائبهف به ملا اعلى رسید، و به لقاءالله پیوست.(1)
پی نوشت:
1- نفس المهموم، ص150/ بحارالانوار، ج45، ص23.
سایت تبیان