ویژه نامه سالروز شهادت اسدالله پازوكی
زندگی نامه ای کوتاه از شهید
در دوم اردیبهشت ماه سال 1366 در روستای «کمردشت» چشم به
جهان گشود. دوران شیرین کودکی او در میان دشتهای زیبای
زادگاهش سپری شد و برای آموختن علم راهی روستایی پاکدشت
گشت. با پایان سال سوم دبیرستان (1351) تحصیل را رها کرده
و به یاری پدر شتافت. کار در مزرعه، کارگاه آهنگری و شرکت
او را از مطالعه کتاب بازنداشت به طوریکه تمام اوقات فراغت
اسدالله به مطالعه ميگذشت. پازوکی برای مدتی کوتاه در
ارتش فنون تکاوری و چتربازی را آموخت و با اوجگیری انقلاب
اسلامی در صف سربازان روحالله (ره) قرار گرفت.
پس از پیروزی انقلاب به عضویت نهاد مقدس سپاه درآمد و
حفاظت از بیت امام (ره)را بر عهده گرفت. غائله کردستان
پازوکی را به جبهههای غرب کشاند وی پس از مراجعت از
کردستان با دوشیزهای مؤمنه ازدواج کرد و برای قرائت خطبه
عقد به نزد امام خمینی (ره) رفت.
او در سال 1361 به عنوان فرمانده گردان صف در عملیات
والفجر1 شرکت نمود. و دست راست خویش را بر اثر اصابت تیر
از دست داد. وی برای مدتی در سنندج خدمت نمود. اما بار
دیگر به لشگر 27 محمدرسولالله (ص) پیوست و فرماندهی گردان
حمزه (ع) را در عملیات خیبر بر عهده گرفت. پازوکی در طول
سالهای دفاع مقدس در عملیاتهای بيشماری با سمتهای
مختلف حماسه آفرید.
سرانجام جوان غیور ایران پاک اسلامی فرمانده محور عملیات
در تاریخ 10/12/1364 در عملیات والفجر8 در میان نوای
اللهاکبر مؤذن در منطقه فاو بر اثر اصابت ترکش خمپاره در
سن 28 سالگی به شهادت رسید. پیکر پاک اسدالله را در
شهرستان وارمین به خاک سپردند.
عصر تسبیح
پازوکی آرام و با طمأنینه خیره به سویی مينگریست. امام
(ره) هر روز در یک ساعت مقرر در حیاط قدم ميزد. اسدالله
نیز هر روز به نظاره مولای خویش مينشست. او از چندی پیش
حفاظت از بیت امام (ره) را بر عهده گرفته بود. چنان محو
تماشای او ميشد که حتی پلک نميزد. امام (ره) با مهربانی
به او نگریست و به طرفش رفت. قلب اسدالله در سینه به تندی
ميتپید. ناگهان حضرت (ره) را مقابل خویش دید. دستان امام
(ره) را بوسید. اشک در چشمانش حلقه زد. بياختیار تسبیح را
از جیب درآورد تا با تماس با دستان امام (ره) آن را متبرک
بسازد. رهبر انقلاب بوسه بر پیشانی او زد و تسبیح را
متبرک ساخت و دوباره به راه افتادند. پازوکی مات و مبهوت
به امام (ره) مينگریست. باورش نميشد. نگاهی به تسبیح
انداخت و با تمام وجود آن را بوئید
مردترین مردان
پدرم به سختی مجروح بود، باید مورد عمل جراحی پیوند پوست
قرار ميگرفت. اما خودش اطلاعی نداشت. وقتی پزشکان
بیمارستان او را در جریان قرار دادند سریع با یکی از
دوستانش تماس گرفت و گفت، او را به تهران منتقل کنند. پس
از اتمام عمل باید دو ماه در بیمارستان ميماند. اما هنوز
یک هفته نگذشته بود که اعلام کرد ميخواهم به جبهه
بازگردم. همه دوستان و آشنایان با این کار مخالفت کردند و
گفتند:«در جبهه با این وضعیت یک نفر باید مراقب شما باشد»
بهتر است که استراحت کنید، اما پدر طاقت ماندن در آسودگی
شهر را نداشت. با صلابت گفت:«من ميتوانم راه بروم» دوست
دارم کف چادر بچههای بسیجی را جارو کنم». و بالاخره به
جبهه رفت.
همیشه اینگونه است، مردترین مردان روزگار آسایش خویش را
فدای امنیت همکیشان خویش ميکنند سخت است اما عاشقان
ثارالله (ع) اینگونهاند
وصیت نامه
انالله یحبالذین یقاتلون …
خدانکند انسان پیش از آنکه خود را بسازد جامعه به او روی
آورد و در میان مردم نفوذ و شخصیت پیدا کند، که خود را
ميبازد. خود را گم ميکند، قبل از آنکه عنان اختیار از
کف شما ربوده شود، خود را بسازید و اصلاح کنید…
آنها که کمر بستهاند برای حفظ اسلام باید اشخاصی باشند که
اگر همه رفتند بمانند حضرت امیر (ع) فرمود: اگر همه بروند
من ميمانم. اگر انسان مشغول کاری شد، البته مشکلات دارد و
کسی اگر ميخواهد مشکلی در کار نباشد باید مثل مردهها
برود قبرستان، یا مثل درویشها منزوی شود. ما ميخواهیم که
سپاه و ارتش جندالله باشند و دستهبندی نداشته باشند و
جهالت سیاسی را کنار بگذارند.(امام خمینی (ره))…
ای خدای کریم! این خواسته ما را برآورده ساز تو کربلا را
یک روز به عقب افکندی تا حر نیز این لازمه را داشته باشد
پس این آمادگی را نیز در ما ایجاد بفرمائید.
اگر به رئیس جمهور با مرکب سیاه خودکار رأی دادهایم به
خمینی کبیر (ره) ولی فقیه زمان با جوهر سرخ خون که در
خودکار رگ جریان دارد رأی دادیم. مرکب سیاه خودکار را با
خون سرخ خود پاک خواهیم کرد. (در رابطه با بنيصدر)
منبع: سایت صبح