شهید آوینی

سفر گزید از این کوچه باز همنفسی ...
" بهزاد سپهر " شاعر دفاع مقدس به همسنگرانش پیوست
" بهزاد سپهر " شاعر دفاع مقدس ساعت 2 بامداد امروز در بیمارستان عیوض زاده تهران جان به جان آفرین تسلیم کرد.

آخرین خواسته این شاعر ، طلب دعا از شنوندگان و مخاطبان شعرش بود ... او در آخرین لحظات زندگی اش به خبرنگار ما گفت : هر کس شعرهای مرا شنیده ، از خدا بخواهد کوله بار آخرت مرا سرشار کند... 
پیکراین رزمنده شاعر ، فردا از مقابل لشکر حضرت رسول ( ص ) تشییع می شود.

اتل متل یه بابا
که اون قدیم قدیما
حسرتشو می خورن
تمامی بچه ها

*

اتل متل یه دختر
 دردونه باباش بود
بابا هرجا که می رفت
دخترش هم باهاش بود

*

اون عاشق بابا بود
بابا عاشق اون بود
به گفته بچه ها:
بابا چه مهربون بود

*

یه روز آفتابی
بابا تنها گذاشتش
عازم جبهه ها شد
دخترو جا گذاشتش

*
 
چه روزای سختی بود
اون روزای جدایی
چه سالهای بدی بود
ایام بی بابایی

*
چه لحظه سختی بود
اون لحظه رفتنش
ولی بدتر ازاون بود
لحظه برگشتنش

*

هنوز یادش نرفته
نشون به اون نشونه
اون که خودش رفته بود
آوردنش به خونه

*

زهرا به او سلام کرد
بابا فقط نگاش کرد
ادای احترام کرد
بابا فقط نگاش کرد

*

خاک کفش بابا را
سرمه توچشاش کرد
بابا جونو بغل زد
بابا فقط نگاش کرد

*

زهرا براش زبون ریخت
دو صد دفعه صداش کرد
پیش چشاش ضجه زد
بابا فقط نگاش کرد

*

اتل متل یه بابا
یه مرد بی ادعا
براش دل می سوزونن
تمامی بچه ها


*

زهرا به فکرباباست
بابا توفکر زهرا
گاهی به فکر دیروز
 گاهی به فکر فردا

*

یه روز می گفت که خیلی 
براش آروز داره
ولی حالا دخترش
زیرش ، لگن می ذاره

*

یه روز می گفت : دوست دارم
عروسیتو ببینم
ولی حالا دخترش
می گه به پات می شینم

*

می گفت : برات بهترین
عروسی رو می گیرم
ولی حالا می شنوه
 تا خوب نشی نمی رم

*

وقت غذا که میشه
 سرنگ را بر می داره
یک زرده تخم مرغ
توی سرنگ می ذاره

*

گوشه ی لپ بابا
سرنگ رو می فشاره
برای اشک چشمش
هی بهونه میاره 

*

عضه نخوره بابا جون
اشکم مال پیازه
بابا با چشماش میگه :
خدا برات بسازه

*

هر شب وقتی بابا رو
 می خوابونه توی جاش
با کلی اندوه و غم 
می ره سرکتاباش

*

" حافظ" رو برمی داره
راه گلوش می گیره
قسم می دهد حافظو
" خواجه ! " بابام نمیره

*

دو چشمشو می بنده
خدا خدا  می کنه
با آهی از ته دل
حافظو وا می کنه

*

فال و شاهد و فالو
به یک نظر می بینه
نمی خونه ، چرا که
هر شب جواب همینه

*

اون شب که از خستگی
گرسنه خوابیده بود
نیمه شب  ، چه خواب
قشنگی رو دیده بود

*

تو خواب دیدش تو یک باغ
تو یک باغ پر از گل
پر از گل و شقایق
میون رودی بزرگ

*

نشسته بود تو قایق
یه خرده اون طرف تر
میان دشت و صحرا
جایی از اینجا بهتر ...

*

بابا سوار اسبه
مگه میشه محاله ...
 بابا به آسمون رفت
تا پشت یک در رسید....

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo