اَیهَا الرّاکبُ الْمُجِدُّ رُوَیداً |
بِقُلُوبٍ تَقَلَّبَتْ فى جَواها
|
اى سوار تندرو مهلتى ده |
بر دلهائى که زیر و
رو شوند در سوز و گدازش
|
اِنْ تَرائَتْ اَرْضُ الْغَرِیینِ فَاخْضَعْ |
وَاخْلَعِ النَّعْلَ دُونَ وادى طُواها
|
چون نمایان گشت سرزمین نجف خضوع کن |
و کفش را
در بیرون دروازه شهر از پاى بیرون آر
|
وَاِذا شِمْتَ قُبَّةَ الْعالَمِ |
الاَْعْلى
وَاَنْوارُ رَبِّها تَغْشاها
|
و چون چشمت به گنبد عالم |
اعلى افتاد که
انوار پروردگارش پوشانده
|
فَتَواضَعْ فَثَمَّ دارَةُ قُدْسٍ |
تَتَمَنَّى الاَْفْلاک لَثْمَ ثَراها
|
فروتنى کن که آنجا خانه قدسى است |
که افلاک
آرزوى بوسیدن خاکش را کنند
|
قُلْ لَهُ وَالدُّمُوعُ سَفْحُ عَقیقٍ |
وَالْحَشا تَصْطَلى بِنارِ غَضاها
|
به او بگو با دیده خونبار چون عقیق سرخ |
و با
دلى سوزان به آتش فروزانش
|
یابْنَ عَمِّ النَّبىِّ اَنْتَ یدُ اللَّهِ |
الَّتى عَمَّ کلَّ شَىْءٍ نَداها
|
اى پسر عموى پیغمبر توئى دست خدا |
که فرا
گرفته سخایش همه چیز را
|
اَنْتَ قُرْآنُهُ الْقَدیمُ وَاَوْصافُ |
ک
آیاتُهُ الَّتى اَوْحاها
|
توئى قرآن قدیم حق و صفات تو |
آیه هاى آن
قرآن است که وحى کرد آن را
|
خَصَّک اللَّهُ فى مَاءثِرَ شَتّى |
هِىَ
مِثْلُ الاَْعْدادِ لا تَتَناهى
|
ویژه ات داشت خدا به افتخارات گوناگونى |
که
مانند اعداد بى پایان است
|
لَیتَ عَیناً بِغَیرِ رَوْضِک تَرْعى |
قَذِیتْ وَاسْتَمَرَّ فیها قَذاها
|
اى کاش چشمى که در غیر بوستان تو بچرد |
پر از
خاشاک شود و این خاشاک همچنان در آن بماند
|
اَنْتَ بَعْدَ النَّبِىِّ خَیرُ الْبَرایا |
وَالسَّما خَیرُ ما بِها قَمَراها
|
تو بعد از پیغمبر بهترین مردمى |
چنانچه در
آسمان بهترین اختران مهر و ماه اند
|
لَک ذاتٌ کذاتِهِ حَیثُ لَوْلا |
اَنَّها
مِثْلُها لَما آخاها
|
ذات تو چون ذات پیمبر است و اگر چنین |
نبود
هرگز تو را به برادرى خویش نمى گرفت
|
قَدْ تَراضَعْتُما بِثَدْىِ وِصالٍ |
کانَ
مِنْ جَوْهَرِ التَّجَلّى غِذاها
|
هر دوى شما از پستان وصالى شیر خورده اید |
که
غذاى آن از گوهر تجلى حق بود
|
یا اَخَا الْمُصْطَفى لَدَىَّ ذُنُوبٌ |
هِىَ
عَینُ الْقَذا وَاَنْتَ جَلاها
|
اى برادر پیامبر مصطفى مرا گناهانى است |
که
چون خارى در چشم منند و توئى جلا دهنده آن
|
لَک فى مُرْتَقَى الْعُلى وَالْمَعالى |
دَرَجاتٌ لا یرْتَقى اَدْناها
|
تو را در نردبان رفعت و برترى |
درجاتى است که
از پائین ترین آنها نتوان بالا رفت
|
لَک نَفْسٌ مِنْمَعْدِنِ اللُّطْفِصیغَتْ |
جَعَلَ اللَّهُ کلَّ نَفْسٍ فِداها
|
تو را جانى است که از معدن لطف حق پى ریزى شده |
و خدا هر جانى را فداى آن کند
|