اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
99762 |
نام:
صبا
شهر:
خرمشهر
تاریخ:
12/12/2012 2:22:20 PM
کاربر مهمان
|
سلام بچه هاي حرف دلي ها ناراحت نشيد از حرفام ولي قشنگترين كاري كه در اين سايت وجود داره ختم قران است كه متاسفانه مدتيه ميبينم خيلي كمرنگ شده مگه ما زيباتر از كلام حق كلام ديگري هم داريم؟ در ضمن يادتون نره كه قران يكي از دو امانتي است كه پيامبر نزد ما امانت گذاشته قران گنج وروشنايي خانه هرمؤمن است
|
|
99761 |
نام:
سیستانا
شهر:
شوش
تاریخ:
12/12/2012 2:02:10 PM
کاربر مهمان
|
سلام خسته نباشی من دختری هستم بامشکلات فراوان امدم تادرددلمواینجابگم تازه وارد حرف دل شدم منوهم به جمع خودتون بپذیریدخداقوت میگم بهتون
|
|
99760 |
نام:
خاک پای مولا
شهر:
بوستان مهدی
تاریخ:
12/12/2012 1:53:47 PM
کاربر مهمان
|
"یاحق" با نام او و با اجازه او
ادامه: پس از پایان مراسم، از بلندگوی پایگاه، اسم مرا صدازدند! مرا به دفتر فرماندهی فراخواندند! یعنی با من چه کار دارد؟! وقتی به دفتر فرماندهی رفتم، با نهایت ادب و احترام ایستاد و مرادر آغوش گرفت و جای خودش نشاند، از من برای اینکه درصف رزمندگان آنگونه رفتار کرده بود عذرخواهی کرد و گفت: آنموقع من در جایگاه فرمانده بودم و باید باتمام رزمندگان رفتار یکسانی می داشتم چرا که همه ی آنها به یک اندازه برایم عزیز بودند ولی اکنون من در جایگاه دوست شما هستم و از این منظر اگر کوتاهی ار من دیده اید حلالم کنید! آنجا بود که دلیل آن رفتار ش را فهمیدم . چقدر انسان می تواند روح بزرگی داشته باشد که چنین رفتاری از خود نشان دهد. فرماندهی که با یک یک سربازانش سلام میکند و احترام می گذارد ، چقدر بزرگ است این فرمانده کوچک ما! خیلی کم پیش می آمد که به مرخصی برود،در اکثر این موارد هم به زور او را به مرخصی می فرستادند، حتی زمانیکه تیر به پایش خورده بود مثل تیرهای دیگری که در بدنش بود و پشتکارش، درد را به زانو درآورده بود. یکسال شده بود که از شهادت برادر بزرگش می گذشت، تمام تلاشش را می کرد که راه برادرش نا تمام نماند چرا که راه او همان بود که امامش فرموده بود. بالاخره به مرخصی آمده بود. زن عمو در راه مسجد او را می بیند. هنوز چند ماه نگذشته بود که فرزندش محمد شهید شده بود ولی هنوز جسمش در آغوش مادر آرام نگرفته بود. همان پسر عمویی که جسمش را پس از ده سال به خانواده اش رساندند. زن عمو با اشک به خانه ی آنها می رود و به مادرش می گوید: رضا که آمد به صورتش نگاه کنید! خیلی نورانی شده، او هم حتما این بار که برود شهید می شود... "ادامه دارد..."
|
|
99759 |
نام:
عطیه
شهر:
کربلا
تاریخ:
12/12/2012 1:25:03 PM
کاربر مهمان
|
باسلام وصلوات برمحمد وال محمد درود وسلام بردوستان واهالی حرف دل زمینه های رخدادهای کربلا : نقش جاه طلبی در حادثه عاشورا، از دو زاویه قابل تأمّل و بررسی است:
الف) ریشه های تاریخی پیش از زمان وقوع حادثه، (پیش زمینه ها).
ب) بررسی زمان رخداد و حادثه، (زمینه ها).
کمتر حادثه مهمّ تاریخی را می توان یافت که به صورت اتفاقی و بدون زمینه های پیشین واقع شده باشد. معمولاً رخدادهای مهمّ اجتماعی تاریخی در بستر زمانی طولانی و با پیش زمینه های قبلی رخ می دهند. حادثه کربلا نیز از این قاعده مستثنا نبوده، بلکه حوادث بسیار ناگواری چون: انحراف خلافت از مسیر اصلی، دنیازدگی برخی از صحابه، عوام فریبی، بدعت گذاری و خانه نشینی علی علیه السلام که همگی بدون تردید از جاه طلبی و حبّ مقام نشأت گرفته بود در زمینه سازی جریان عاشورا دخالت داشتند. با اطمینان می توان اذعان داشت که اگر حوادث مزبور واقع نمی شد؛ هرگز حادثه خونبار عاشورا پیش نمی آمد.
آری، واقعیت این است که بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم به سرعت جریاناتی در جولانگاه سیاست پدید آمد که هریک از آنها برای ایجاد حادثه ای مانند عاشورا کافی بود.
وادامه در : http://sorooshdel.blogfa.com
|
|
99758 |
نام:
خاک پای مولا
شهر:
بوستان مهدی
تاریخ:
12/12/2012 1:04:42 PM
کاربر مهمان
|
"یاحق" السلام علی المهدی"عج" و علی آبائه به نام او و با اجازه ی او 17 ساله بود، هیچکس از اعضای خانواده و هم محلیهایش نمیدانستند، دوستانش هم به طور اتفاقی فهمیده بودند که او فرمانده است. همان روزی که تازه به جبهه آمده بودند و به پایگاه شهید صدوقی در دانشگاه جندی شاپور اهواز اعزام شده بودند ، از بلندگو اعلام شد که همه خبردار بایستند فرمانده پایگاه برای سخنرانی تشریف می آورند، همانجا بود که دوستانش حس کردند چهره ی فرمانده شان برایشان آشناست و حسشان درست بود، آری خودش بود ولی چرا به هیچکدام از ما نگفته بود که در جبهه چه کار میکند؟!چرا نگفته بود فرمانده است؟! فرمانده پس از ایراد سخنرانی باشکوه، به سمت صفوف طولانی رزمندگان رفت، با یک یک آنان دست داد و سلام کرد،مگر فرمانده ها هم از این کارها می کنند؟! خوب است وقتی به من نزدیک شد از او بپرسم چرا به ما که دوستان و هم محلیهایش بودیم نگفته که فرمانده است! آرام آرام با متانت و وقار از پس این صفوف طولانی به ما نزدیک میشود، حتما وقتی به ما رسید ما را در آغوش می گیرد و از احوالات محله از ما می پرسد! اولین باری است که میبینم دوستم فرمانده ام است. به من نزدیک شد ولی درست مثل بقیه فقط دست داد و سلام کرد و گذشت، من دوستش بودم ولی با من هم همان رفتار را کرد که با بفیه ی رزمنده ها می کرد!!چرا؟؟؟ از این رفتارش خیلی ناراحت شدم، یعنی من را نشناخته؟ مگر میشود؟ ما از بچگی باهم بودیم چطور می شود؟!!نکند حس غرور از سمت فرماندهی باعث شده وانمود کند که مرا نمیشناسد؟!اینها سوالاتیست که مثل موریانه مغزم را می خورد و پاسخی برای هیچکدامشان نداشتم... "ادامه دارد..."
|
|
99757 |
نام:
علی
شهر:
گرگان
تاریخ:
12/12/2012 1:02:34 PM
کاربر مهمان
|
احساس خستگی و ناامیدی می کنم. آدم بی عرضه و احمقی هستم. زندگی را عذاب آور می دانم. کارم را دوست ندارم. خرج خانواده ام را به زحمت در می آورم. مدتی است که دیگر دعا نمی کنم و به مسجد نمی روم. نمازم را سرسری می خوانم. از توسل هم گریزانم. احساس تنهایی می کنم. کسی نیز دوست ندارد حرفهای یک بیمار روانی را بشنود.
|
|
99756 |
نام:
هستی
شهر:
بی وفایی
تاریخ:
12/12/2012 12:50:35 PM
کاربر مهمان
|
سلام سیف اله از شهر قدس،می خوام واسم استخاره بگیرید۰
|
|
99755 |
نام:
بوی سیب
شهر:
مطلع الفجر
تاریخ:
12/12/2012 12:00:05 PM
کاربر مهمان
|
صلی الله علیک یا اباعبدالله
باسلام به همه حرف دلی های محترم
دوباره این پیامک تکراری چند وقت اخیر را در حرف دل دیدم.
*جناب محمد از جویبار بهتر است ابتدا جدا از ظاهر قشنگ این پیامک اهدافی که با این زیبایی نشانه رفته را ببینیم. این سخن ظاهراً حکیمانه است: "منظران مهدی به هوش که حسین را متظرانش کشتند"این سخن درست نیست؟ آنان که کمر همت به قتل مولا بستند منتظرش نبودند! آنان در میانهی میدان در مقابل امام اعتراف کردند که دلیل جنگشان با او، بغض پدر ایشان -علی بن ابیطالب علیه السلام - بوده است.بیشتر آنان منتظر سیدالشهداء نبودند. بلکه مردمانی بودند که امامشان شمر و یزید و معاویه بود و بس.قاتلین امام، منتظر قتل امام بودند نه منتظر وجودش. آنان در انتظار، برای حضور نبودند، در انتظار برای جنگ و خون و نزاع بودند.کینه کجا و انتظار کجا؟ پیرو معاویه بودن کجا و منتظر امام بودن کجا؟ خانهی دل آنان از پایبست ویران بود، کجا میتوانستند منتظر امام باشند؟! در آن خانههای ویران، قلبشان مالامال از نفاق بود. قلب پر نفاق حتی ادعای انتظارش هم بوی نفاق میدهد، به گونهای که هر کودکی آن را خواهد فهمید. از چه رو میگوئی امام را منتظرانش کشتند؟ توئی چنین براین طبل میکوبی، نه انتظار را شناختهای و نه دشمنان امام حسین علیه السلام را. از دیگرسو آنان که نامه نوشتند، الزاماً در برابر امام برای جنگ نایستادند. بسیاری از نویسندگان آن نامهها همچون توابین به سرکردگی سلیمان بن صرد خزاعی بودند که میدان را خالی کردند ولی بر امام شمشیر نکشیدند. گرچه خالی کردن میدان اوج جهلشان بود، ولی همانند کردنشان با قاتلین امام حسین علیه السلام حرف نادرستی است.افسوس به این نادانی که نشستهایم تا یکی حرفی پرطمطراق بگوید، آن را برای این و آن بفرستیم! افسوس براین فرهنگ غنی! کربلا خون داشت، حرف داشت، فریاد داشت، اسطورهی تاریخی داشت، فداکاری داشت و همهی اینها آنقدر زیاد بود که گاندیهایی نامسلمان را هم به تعظیم وادار نمود.کربلا فرصتی برای سوء استفاده کنندگان هم داشت. همانهایی که همیشه و همهجا منتظر یک موقعیتاند. همانهایی که خوبیها را به نام خود میزنند، تغییر میدهند و از آنان برای تاخت و تاز استفاده میکنند. آنهایی که شعارهای -فقط- احساسی را سرلوحهی عربدههاشان قرار میدهند و در لباس روشنفکری، به فکر دامی هستند برای این فرصتهای نیکو.آنها سیگارشان گوشهی لبانشان بود و هست و دود و خاکستر را حوالهی حقایق میکنند تا آن را مکدر کنند و سپس از حقیقت پنهان شده در دود، برداشتی دلبهخواهی درست کنند. آنان شعور کربلا را نمیخواهند، بلکه شعارش را طلب میکنند تا با آنها بر کرسی شهرت بنیشینند و دیگران را وادارند تا برایشان هورا بکشند.آنها تمام شعور کربلائیان را به تهمت گرفتند و به آنهمه شعور که فاقد شعارهای شهوت آنان بود گفتند:"شور مذهب"! عزاداری را "صفوی" خواندن و گریستن را در برابر "نگاه و نگریستن" قرار دادند. اما نمیدانند، هنوز هر گلی در این دیار میروید، در محرم وجودش مشکی میشود.
|
|
99754 |
نام:
لیلی
شهر:
شیراز
تاریخ:
12/12/2012 11:56:24 AM
کاربر مهمان
|
شعری از مرحوم قیصر امین پور یاد دارم یک غروب سرد سرد
میگذشت از کوچهمان یک دوره گرد
دوره گردم دار قالی میخرم
دسته دوم، جنس عالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی زد و بغضش شکست
اول سال است و نان در خانه نیست
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟
سوختم، دیدم که بابا پیر بود
خواهر کوچکترم دلگیر بود
بوی نان تازه هوشم را ربود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خم شده آن قامت افراشته
دست خوش رنگش ترک برداشته
مشکل ما درد نان تنها نبود
فکر میکردم خدا آنجا نبود
باز آواز درشت دورهگرد
پرده اندیشهام را پاره کرد:
دوره گردم دار قالی میخرم
دسته دوم جنس عالی میخرم
خواهرم بی روسری بیرون دوید
آی آقا، سفره خالی میخری؟؟؟
آی آقا، سفره خالی میخری؟؟؟
|
|
99753 |
نام:
محمد
شهر:
جویبار
تاریخ:
12/12/2012 11:13:32 AM
کاربر مهمان
|
محرم و صفر زمان بالیدن است نه فقط نالیدن بساطش آموزه است نه موزه تمرین خوب نگریستن است نه خوب گریستن نماد شعور مذهب است نه فقط شور مذهب. تلنگری دگر: منتظران مهدی(عج) به هوش باشند که حسین (ع) را منتظرانش کشتند.
***************************** با عرض سلام و خیرمقدم به شما
در مورد جمله ای که نوشتید و در یک ماهه اخیر به طور گسترده در فضای مجازی و بصورت پیامکی منتشر شده در بخش حرف دل نیز بطور کامل بحث شده است. برای اینکه دوباره این موضوع را توضیح نداده باشیم توجه شما را به حرف دل یکی از دوستان جلب می نمایم: - حرف دل شماره 99381 در صفحه 9939
همچنین در برنامه سمت خدا نیز این موضوع پاسخ داده شده است که انشالله بر روی سایت قرار خواهد گرفت.
ومن الله التوفیق
|
|