شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
99742
نام: شهاب
شهر: اُمید به رحمت خدا
تاریخ: 12/12/2012 4:46:19 AM
کاربر مهمان
 
.:: یَاحَـــیُّ یَاقَیّـــوم ::.


« شب های شیدایی »


بر آستان جانان ، سرهای بندگی بین

در جانهای عاشق ، غوغای زندگی بین


شور اذانم در گلو ، مستی جانم در سبو

روحم پراز آواز او ، دیدار یارم آرزو


آمد نشان از بی نشان ، شبهای شیدایی رسید

درهای عالم باز شد ، پایان تنهایی رسید


در بادهای بی طرف ، روحم رها ، جانم وزان

روح از تو می گیرد خبر ، جان از تو می جوید نشان


مست از تو شد جانم مگر ، بوی گل آواز تو بود

بی تابی پنهان من ، از نغمه ی ساز تو بود


دور از تو بارانی مرا ، تا مرز ویرانی کشید

در لحظه های بی کسی ، عشقت به فریادم رسید


آمد نشان از بی نشان ، شبهای شیدایی رسید

درهای عالم باز شد ، پایان تنهایی رسید


در بادهای بی طرف ، روحم رها ، جانم وزان

روح از تو می گیرد خبر ، جان از تو می جوید نشان


عبدالجبّار کاکایی


* * *


* دلشکسته ی گرامی از شهر غریب ، سلام.

خوبی این شعر که با ذوق و شوق تمام به حرف دلی ها توصیه فرمودید بخونن و پیش تشویقی هم داشتید در مورد قشنگیش اینه که تلنگر خوبیه واسه ما.

از قالب طنز و هرزه گوییهای آشکار و نهان این شعر که بگذریم ، شاعر محترم آن که شاعری طنز پرداز و با سابقه ی همکاری با گل آقای باغیرت دینی و ملّی بوده اند و ششم فروردین سال 80 دار فانی را وداع گفته اند ، به نظر بنده ؛ به نحو تابلویی سعی نموده اند احیاناً مفاهیم عمیق و بلندی مثل «نماز» ، «دین» و ... رو کمی به باد استهزاء بکشن در حالیکه نه تنها به این امر نیل نفرموده اند بلکه خود شعر باعث استهزاء خود این شعر و طبیعتاً شاعر آن شده است ، می گید نه؟! ملاحظه بفرمایید:

{توضیح پیش نیاز1: این نقد بنده کمی هم جنبه ی طنز داره و ان شاء الله به روح شاعر بر نمی خوره ، پس شما سخت نگیرید.

توضیح پیش نیاز2:از حق که نگذریم ، چون حق نداریم بی دلیل ایشون رو به طور کامل تایید یا رد کنیم چند بیت این شعر از جمله این تک بیت اوّل ، بر عکس نیّت احتمالی ای که شاعر داشته ، خوب و به جا سروده شده اند.}

آنجا که شاعر فرموده:

با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد

بر خلاف جهت اهل ریا رفتم وشد

از اصرار شاعر بر کراوات و چشم پوشی ایشان از امر خونرسانی به مغز که کراوات مثل دکمه بالایی بعضی دیگر یکی از موانع این امر حیاتی است و این که آیا ایشان واقعاً به سبک مسیحی های محترم با لباس رسمی و کراوات دفن شده اند چشم پوشی که کنیم ، می رسیم به این که هر دو مصرع دارای معناست چون علاوه بر تأکید بر این موضوع که باید با لباس مرتّب و نیکو به دیدار خدا و عبادت او رفت بر مذمّت ریا هم تأکید می کنه و به امر عبادت نرغیب و تشویق می کنه ، خدا خیرش بده وروحش شاد باشه الهی.

ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ

همچنان آینه با صدق و صفا رفتم وشد

وقتی این بابا داشته صاف و صوف می کرده فکر مورچه ها رو نکرده که تو مرحله ی قبر اگه بوکس و باد کنن و عصبی بشن ادب رو به کناری میندازن و با عصبانیت تمام می رن سراغ مغز فردی که مرحومیده و اگه چیزی یافت کنن تو سه سوت ترتیبشو می دن! و... دیگه مراعات صدق و صفاشو نمی کنن و حسابی صفاشو می دن!

با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم

عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد

چه خوب به توصیه های مؤکّد آن مهربان بر تمامی جهانیان ، حضرت محمّد مصطفی(ص) که استفاده از عطر می باشد توصیه کرده! نور به قبرش بباره!

تا اینجاش یه خط در میان قابل تامّل و پذیرش بود!

و امّا ببینیم در ادامه...
99741
نام: خادم الشهداء
شهر: دزفول -بیاد عاشورائیان مسجد ابوالفضل العباس ع جمشید آباد
تاریخ: 12/12/2012 3:59:06 AM
کاربر مهمان
  سلام بیاد۴۵ شهیدعاشورایی مسجد ابوالفضل العباس صلوات
السلام ای که صاحب عزایی یوسف فاطمه در کجایی
در مدینه نجف سامرایی یا که در کربلای حسینی
بر سر نعش گل های حیدر یا که با فاطمه محلآ محلا
یا صاحب الزمان
خوش به حال شهدایی که
رفتن خرب راه جنوب
سینه زنایی که یا حسین
گفنت رفتن غرف خون
سلام ای خواهر یا برادر تو رو خدا اینقدر به فرهنگ غرب دل نبندید خواهر جان حجاب تو کوبنده تر از خون شهداست وبرادر نگاهت را کنترل کن که برابر با خاک کردن شیطان و یه چیز بگم شهدا مثل امامزاده هستند شاید هم از این درجه هم بالاتر باشن اگه تو کارتون گره ای هست متوصل شید به شهدا که واسطه عالی هستن
م.ی از خوزستان - دزفول-مسجد ابوالفضل العباس جمشید آباد
99740
نام: سرگردان
شهر: عجایب
تاریخ: 12/12/2012 3:14:19 AM
کاربر مهمان
  سلام دوستان حالم خیلی عجیب وغریبه هم خوبه هم بد تو این چند ماه اخیر خدا هی بهم ضدحال زده بعدش به طرز شگفت آوری راحت باهاشون کنار اومدم وبعد پشت سر هم خدا بیشتر بهم حال داده هی اتفاقایی میفته که نمی دونم خوبه یا بد ولی همش احساس میکنم خدا خیلی بهم کمک میکنه نمی دونم اصلا چی کار کنم فقط دلم می خواد گریه کنم نمیدونم چرا اصلا این حرفارو اینجا نوشتم ممنون مدیر حرف دل
99739
نام: شهاب
شهر: اُمید به رحمت خدا
تاریخ: 12/12/2012 2:03:19 AM
کاربر مهمان
 
.:: یَا اَرحَمَ الرّاحِمین ::.


* سلام حرف دلی های محترم.


چند روز پیش که در تایید نظر آقا سامان پاسخی رو نوشتم تو مخم هم نمی گنجید و احتمالش رو هم نمی دادم که یه همچین پیامی امروز به دستم برسه ،

قبلنا یه همچین چیزایی واسم اومده بود و در جا هم پاکشون کرده بودم همه رو از دم امّا این دیگه آخرشه!!!

انقده اعصابم ریخت به هم که پاک کردنش رو به تأخیر افتاد وبعدش گفتم عینش رو براتون بنویسم که مشخص بشه چه وضعیتیه؟!

ملاحظه بفرمایید:


" سلام ، آرزوتو از خدا بخواه و 3 بار تکرار کن ،

بعد آیه زیرو بخون:

بسم الله الرحمن الرحیم

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

این پیامو به 9 نفر بفرست آرزوت قبول میشه ،

منم اولش باور نمی کردم ولی واقعا قبول شد ،

اگه پاک کنی و نفرستی خدا آرزوتو قبول نمی کنه .

ساعتتو نگاه کن ، 9 دقیقه بعد یه اتفاق خوب خوشحالت می کنه . "


قبول دارید که آخرشه؟! خیلی ضایع است خدایی! ، نه؟!

تازه ضایع ترش اینه که این پیام رو یه آدم خیر سرش تحصیل کرده و مثلاً مذهبی و معتقد واست فرستاده باشه!

لابد اگه می گفتن به جای 3 بار 9بار تکرار کن بعدشم 9 تا معلّق هم بزن ، باید بزنیم دیگه! چون پیامک گفته و ما نباید از هوش و عقل و درایتمون استفاده کنیم دیگه! درسته؟!

باید آکبند نگهش داریم!

جالبش اینه که تکرار کردنش رو می گه 3 بار تکرار کن امّا ارسالش رو می گه به 9 نفر بفرست ، می دونید یعنی چی؟!

یعنی معطلش نکن ، زودتر بفرست!!! شاید مسائل مالیش رو هم تو این پیامک لحاظ کرده و این که باید زودتر به سودش برسه!

نمی دونم ما بچه مذهبی ها و اونایی که فکر می کنیم خیلی معتقدیم چرا باید اسیر این بازی ها و این پیامک های پوچ با ظاهری مذهبی بشیم!

والله اینایی که این جور پیامک ها رو می سازن ما رو به بازی گرفتن و به ما و همه چیزمون دارن نیشخند اونم از ته دل می زنن و ریسه می رن واسه خودشون!

وای به حال مردم عوامی که تحصیلکرده ها و خواصشون اینا باشن!

جیب ایرانسل و همراه اوّل و ... رو هم پر می کنن!

کی می خوایم متوجه بشیم ، الله اعلم!

با این همراهانی که ما داریم هر چی سرمون بیاد باور بفرمایید که حقمونه!!!

نظرتون چیه؟

99738
نام: شهاب
شهر: اُمید به رحمت خدا
تاریخ: 12/12/2012 1:02:13 AM
کاربر مهمان
  .:: یَاحَـــیُّ یَاقَیّـــومُ ::.


* یاد خدا را جدّی بگیریم.


گاهی وقت ها از زمین و زمان شکایت داریم، نداشته های مان را زیر ذره بین می گذاریم و داشته های مان را فراموش می کنیم.

یادمان می رود که به دنیا آمده ایم تا ساخته شویم تا بزرگ شویم تا انسان باشیم .

یادمان می رود بودنمان نامحدود است اما زمان کمی مهمان دنیا هستیم. گاهی وقت ها خیلی چیزها را فراموش می کنیم اما از آنجا که خداوند مارا فراموش نمی کند ، چیزهایی را در مسیرمان قرار می دهد تا تمام آن چیزهایی را که فراموش کرده ایم را به ما یاد آوری کند . دست هایمان را ، پاهایمان را ، نعمت راه رفتنمان را ، چشم هایمان را ، تونایی هایمان را . شاید این عکس ها یکی از همان یاد آوری ها باشد:

http://www.ayehayeentezar.com/thread25773.html#post192294

...خـــداجـــون شکـــرت...


99737
نام: نسرین نصرتی
شهر: قم
تاریخ: 12/12/2012 12:53:23 AM
کاربر مهمان
  شتابان به سوی خیمه ها روانه می شوم. سکوتی طاقت فرسا حکم فرماست. در پس این سکوت جانکاه صدایی می شنوم. گوشم را به زوزه های باد می سپارم.صدای هق هق گریه ی کسی گوشم را می خراشد.
پاهایم مرا به جلو می کشانند. زنی را می بینم زانو بغل کرده. گرد و غبار این بیابان چشم هایم را خفه کرده است. به چشمانم بیشتر فشار می آورم تا او را ببینم. آری زینب است. شناختم او را...گویا با خدای خود نجوا می کند همین جا پشت یکی از خیمه ها پنهان می شوم و به سمت صدا خیز بر می دارم. غربتی دارد این خیمه ها. کاش به زبان می آمدند و احوال روز وشب های فرداهایشان را برایم نقل می کردند.....
زینب به چه می اندیشد؟ از چه پیش خدای خود گله می کند؟ غم چه کسی را در دل دارد؟ شاید از خدا صبر طلب می کند برای تنهایی که در پیش دارد. شاید هم از خدا می خواهد در بلای کربلا همراه برادرش خدایی شود. نمی دانم با خدایش چه می گوید ولی هر چه می گوید، سوز گریه هایش دلم را می سوزاند.
از خیمه ها بگویم. انگار می دانند فردا چه خواهد شد.همه شان سیاه پوش شده اند و عزادارند. از خاک کربلا بگویم. دوان دوان خود را به خیمه ها رسانیده اند. تلی از خاک جلوی خیمه سر خم کرده اند. منتظرند تا برای آخرین بار قدم های مبارک مولایم صورت شان را نوازش کند. از آسمان بگویم. آسمانی که فردا خون گریه می کند و ماهی که از غم، خم می شود.و ستارگان آسمان امشب چه بی حیا شده اند. چشمشمان به خیمه هاست. گویی امشب خواب به چشمشان نمی آید. و لحظه ای چشم بر هم نمی زنند. نورانی تر از همیشه جلوه گر می شوند. از هم دیگر سبقت می گیرند تا زودتر آقایشان را ببینند و با نوازش صورت تابناک حسین لبیک گویان، با وی وداع کنند. آنها هم می دانند که فردا دیگر نوری ندارند و فروغی. از چه بگویم. از صدای صحرا. صدایش به صورتم سیلی می زند. به یادم افتاد سیلی زدن ها و گوشواره از گوش کشیدن ها. غرق در افکارم شدم. حق و باطل رو به روی همدیگر. چه کسی پیروز این رزم نابرابر است؟ ان که می کشد یا آنکه کشته می شود؟ آنکه همه چیز دارد الا خدا یا آنکه هیچ چیز جز خدا همراهش نیست. روایت تلخ شیرینی است کربلا. صدای تشنگی در امواج صحرا غوطه ور است.چه کسی سقا می شود؟ حتما برادری وفادار است. راهی فرات می شود و دستانش را به حسین می سپارد. آب در کف دستانش می بوسد دستان نازنینش را. شاید تا دقایقی دیگر دستی به زمین بیفتد. چه صحنه زیبایی است. چشم در چشم برادر دوخته است و آخرین نجوای عاشقانه او را با برادرش می شنوم. چه زیبا ارادتش را نشان می دهد.....
و حسین عاشقانه هایش را دفن می کند و به قلب سپاه دشمن می تازد. می بینم شرمندگی اسبان از پایمال شدن بدن حسین و بی شرمی دشمن از کشتن خون خدا.
آیا هنوز کسی هست که از حقانیت حسین دفاع کند؟
دست بسته ای بین اسرا توجهم را جلب می کند. چهره اش آشنا به نظر می رسد. همان زنی است که کنار خیمه ها می گریست. آری زینب است. چه کوبنده سخن می گوید و پیام سرخ عاشورا را به زیبایی بر زبانش جاری می سازد.«ما رایت الا جمیلا» زیبایی را در چه می بیند؟ او حق وحقیقت را با دیده اش لمس کرده بود. او واقعیت را زیبا یافته بود....
و هنوز در کوچه پس کوچه های دلهای عشاق می پیچد صدای کربلا که فریاد می زند: حماسه ی حسینی زنده است تا ابد...


99736
نام: صبا
شهر: خرمشهر
تاریخ: 12/12/2012 12:27:08 AM
کاربر مهمان
  سلام بچه ها سلام به همگي امشب خرمشهر واقعا شلوغ بود. حال واحساس عجيبي داشتم وقتي ضريح جديد امام حسين(ع) را ديدم تمام تنم شروع به لرزيدن كرد. بخصوص پاهام احساس مي كردم تو هوا معلق بودم احساس عجيبي عجيب كاش بوديد و مي ديديد بااينكه خيلي شلوغ بود ولي جاي تك تك شما خالي بود ضريح را پياده همراهي ميكرديم بااينكه سه تا بچه هام باهام بودند يكي روي دستم و دوتاي ديگه دستم گرفته بودند ولي احساس خستگي نميكنم براي همه عاقبت بخيري را دعا كردم التماس دعا يا حسين
99735
نام: مریم
شهر: .
تاریخ: 12/11/2012 11:29:56 PM
کاربر مهمان
  سلام سلام به سید عزیزم سلام به همه دوستان گلم دلم برای همتون تنگ شده بود.
روزی چند بار به اینجا سر میزنم و دلنوشته های شما عزیزان رو می خوندم و آرام میشم و واسه همتون دعا می کنم. تو محیط کارم نمی تونم بنویسم الان هم یه فرصت استثنائی بهم دست داده.
زمانی که برای اولین بار به طور اتفاقی وارد این سایت شدم یه دختر بودم با اعتقادات معمولی، ولی انگار خود خدا خواسته بود، چون بعد از اولین اشنائی با این سایت یعنی سال ۸۷ همه چیز برام عوض شد دیدگاهم، زندگیم خلاصه صدو هشتاد درجه عوض شدم.
اون موقع کسایی دیگه ای اینجا می نوشتن فقط از اونا اقا شهاب مونده و عطیه جان .
تمام امیدم این بود که بیام سرکارو از این سایت خوب استفاده کنم و انصافا خیلی روم موثر بود.
در همون اوان بایکی از همکارم که قصد ازدواج داشت اشنا شدم و قرار شد با هم ازدواج کنیم ، حتی یادمه انموقع بعضی دوستان هم بهم مشاوره می دادند ولی افسوس که حرفشون رو گوش ندادم و با وجود اینکه من و همکارم خیلی همدیگه رو دوست داشتیم من یه دروغی بهش گفتم و دیگه روم نشد بهش راستشو بگم.
ولی خیلی عذاب وجدان داشتم و خیلی ناراحت بودم و از طرف دیگه خیلی هم بهش علاقه داشتم، با همه این وجود اون پسر منو تنها گذاشت و رفت و من به شدت بیماری روحی گرفتم و همون موقع بود که پام به بهشت زهرا و گلزار شهدا باز شد و سید منو دعوت کرد و تنها کسی که منو اروم می کرد و نجاتم داد سید و شهدا بودن. طوری شده بود که هر هفته میرفتم پیش شهدا (منی که در تمام طول عمرم به اندازه انگشتای دستم رفته بودم بهشت زهرا.
یادش بخیر.
اون موقع ها خیلی می نوشتم و خیلی التماس دعا داشتم مخصوصا برای ازدواجم. همیشه از خدا و ائمه و شهدا یه همسر با معرفت و مومن واقعی می خواستم. خلاصه یه همچین پسری سراغم اومد کسی که هر هفته جمکران میره ولی بعد از عقد فهمیدم که این ها فقط دروغی بیش نبوده و این پسر فقط یک ظاهر موجهی داشته و خیلی بداخلاق و بددهن و بسیار عصبی بوده.
از موقعی که عقد کردم یعنی چهار ماه افسردگی گرفتم و فقط برای خودم ارزوی مرگ می کنم چون این پسر خیلی اذیتم می کنه علیرغم اینکه ادعای مذهبی بودن هم می کنه،اصلا نمی دنم چی کار کنم از زمانی که فهمیدم این پسر اینجوریه تو ایمان هم دچار تزلزل شدم ازهمه چیزمو از دست دادم و اعتقادم خیلی کم شده.
نه راه پس دارم نه راه پیش . دوستان عزیز حرف دل ازتون می خوام که برام دعا کنید تا یه جوری ازش راحت شم چون دیگه طاقت ندارم. بیشتر از همه ناراحت اینم که دین و ایمونم بخاطر این پسر خیلی خیلی ضعیف شده .
التماس دعا
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
99734
نام: اسماعیل...
شهر: شیراز
تاریخ: 12/11/2012 11:03:44 PM
کاربر مهمان
  پرسيدم ... چطور ، بهتر زندگي کنم؟ با كمي مكث جواب داد : گذشته ات را بدون هيچ تأسفي بپذير ، با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ، و بدون ترس براي آينده آماده شو . ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز . شک هايت را باور نکن ، وهيچگاه به باورهايت شک نکن . زندگي شگفت انگيز است ، در صورتيكه بداني چطور زندگي کني
الهم عجل لولیک الفرج(التماس دعا)
99733
نام: نا امید
شهر: اصفهان
تاریخ: 12/11/2012 10:48:08 PM
کاربر مهمان
  یا صاحب الزمان خودتون گفتید که من روزی هزار بار شما را یاد می کنم .
هزار بار پیش کش آقا سالی یک بار مارا یاد کند داریم از بی کسی میمیرم .
تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
<<ابتدا <قبلی 9980 9979 9978 9977 9976 9975 9974 9973 9972 9971 9970 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved