شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
97822
نام: ارمیتا
شهر: .........
تاریخ: 11/13/2012 12:37:37 PM
کاربر مهمان
  به اسمون نگاه میکنم تو اوج زیبایی

به دریا نگاه میکنم اونم تو اوج زیبایی

به درختا چه سبز باشن چه خشک اونا هم تو اوج زیبایی اند

خدا به هرچه نگاه می کنم جز زیبایی نیست
پس چرا من
این همه غریبم

حس اسارت میکنم اخه جسمم حبس تو چهار دیوار
روحم هم حبس تو جام ارزوهام

خدایا یاریم کن
هرچه میگذره بیشتر میدونم دنیا با هم زیبایش ...........
97821
نام: هادی
شهر: همدان
تاریخ: 11/13/2012 12:33:01 PM
کاربر مهمان
  سلام به همه من یه سوال پرسیدم ولی کسی جوابمو نداد که این اقا شهاب کیه که هر جز قران رو واسه یک نفر ثبت میکنه حتی خودش هم جواب نداد من هنوز منتظرم
97820
نام: فاطمه
شهر: قاین
تاریخ: 11/13/2012 12:27:11 PM
کاربر مهمان
  سلام الهام خدا بزرگه همیشه از خودش کمک بخواه اون کمک میکنه به بچه ات محبت کن هر محبت پدریه چیز دیگه ای و گفتن بابا یه دنیا ارزش داره
غریب امام هادی باماقهری میدونی ازکی منتظریم بیای چقدر خوشحال بودیم تو رفتی کربلا
بچه هااینقدر اسم زینب رو نبرین با اسم زینب دلم میگیره اشکم میریزه چون که اسم خواهرم زینب بود.
ای خدا محرم نزدیکه میشه یکی ازبچه های اینجا بیاد بگه مشکلم حل شد یا حاجتم روا شد یا بگه مریضم شفا پیدا کرد
97819
نام: حسين
شهر: تهران
تاریخ: 11/13/2012 12:14:22 PM
کاربر مهمان
  پشت هركوه بلند سبزه زاريست پر از ياد خدا و در آن باغ كسي ميخواند كه خدا هست دگر غصه چرا آرزو دارم خورشيد رهايت نكند غم صدايت نكند ظلمت شام سياهت نكند و تو را از دل آنكس كه دلت در تن اوست حضرت دوست جدايت نكند.
97818
نام: فاطمه
شهر: تهران
تاریخ: 11/13/2012 12:02:19 PM
کاربر مهمان
  سلام زینب سلامات عزیز چشم ... واسه همه بچه های حرف دل میخوام دو رکعت نماز بخونم زیر گنبد امام حسین(ع) آخه میدونی دو جا هست که اگه دعا کنی محاله دعات مستجاب نشه یکیش مسجد کوفه یکیش هم زیر گنبد امام حسین(ع) خیلی دوست داشتم براتون لحظه لحظه تعریف کنم ولی نمیشه ولی میدونی میخوام خاطراتم رو از لحظه خروج از کشور تا برگشت بنویسم. حتما تو حرف دل مینویسم شما هم منو تو ایام محرم از یاد نبرید از زیارت عاشورا خیلی کمک بگیرید .
97817
نام: پشتیبان ولایت فقیه
شهر: ایران
تاریخ: 11/13/2012 11:58:35 AM
کاربر مهمان
  هوالقادر همه ما به خدا توکل داریم.اما کمتر کسی پیدا می شود. به خدا اعتماد داشته باشه. سعی کنیم اگر لب پرتگاه قرار گرفتیم و هیچ راه برگشتی نبود.بازم به خدااعتمادکنیم.چون یا ما رو از پشت خواهدگرفت. یاپرواز کردن رابه ماخواهداموخت.
97816
نام: الهام
شهر: یزد
تاریخ: 11/13/2012 11:47:56 AM
کاربر مهمان
  سلام به همه ی کسانی که حاضرند با دیگران درددل کنند یا درددل دیگران را گوش کنند.

اول از همه به آرزو از شهر امید:
تسلیت مرا بپذیر ممنون از اینکه با من حرف زدی و درکم می کنی بعد از رفتن او من ماندم با کوله باری از درد ورنج و بدهی و زخم زبان خانواده اش هزاران تهمت زدند و مرا قاتل او خواندند در شرایطی که باید پشتم باشند نه فقط تنهایم گذاشتند بلکه حتی زیر آزار واذیت هایشان مرا به جنون کشاندند. دختری که تا دیروز عزیزشان بود بعد از مرگ پدرش به فرزندی همان پدر قبول نداشتند. یک روز او را می گرفتند وروز دیگر اصلا فرزند آنها نبود در یک مرداد گرم انگار برفی باریدن گرفت برفی که تا عمق وجودم را سوزاند سرمایی که هنوز دستانم را کرخت وبی حس کرده است.
چه کسی باور می کرد من که تا این حد برای او دارای عزت واحترام بودم بعد مرگش به خواری و بیچارگی بیافتم؟ اما اتفاق افتاد و خانواده اش مرا قاتل پسرشان خواندند بعد مرگ او هر چیزی که نام و نشانی از او داشت را بردند و من خواهش کردم فقط یک لباس یک لباس از او برایم به یادگار بگذارند وقتی رفت من ویک بچه شش ماهه بدون هیچ پشتوانه ای راهی خانه پدر شدیم آنها از همان روز اعلام کردند که قرار نیست برای فرزندم خرجی تقبل کنند و من با توکل به خدا و تنها به امید او راهی خانه پدر شدم و ان زمان بود باز هم دست یاری اش یه سوی من دراز شد انگار یک نفر از غیب آمد همسن خودم بود یک فرزند داشت که همسن مهدیس من بود تک دختر یک خانواده ثروتمند بود و شد حامی فرزند من!
کسی که نمی شناختمش و اکنون آمده بود تا حداقل از لحاظ مادی مهدیس مرا تامین کند هر چیزی که برای دخترش خرید می کرد یکی هم برای مهدیس می خرید و این در حالی بود که خانواده همسرم در هر تولدش فقط صد هزارتومان خرجی به او میدادند که بعد از دو سال آن هم تمام شد اکنون نزدیک به چهار سال است که عشق من زیر خروارها خاک خوابیده است کار کردم بدهی هایش تمام شد از لحاظ مادی تامین شدم بدون اینکه دستم جلوی کسی دراز شود اما هنوز از لحاظ روحی در عذابم.
پدخترم گریه زیادی می کند به گونه ای که هیچ کس حوصله اش را ندارد بداخلاق است و تنها من می دانم از عقده کمبود محبت ونداشتن پدر است اما من خسته شدم دیگر به انتها رسیده ام من که یک روز حافظ قرآن بودم اکنون حتی فرصت نمی کنم یک سوره بخوانم از این همه بی کسی وتنهایی از این همه مصیبت ورنج خسته شدم خسته ام خسته خسته اای کاش من هم همراهش رفته بودم هیچ کس نمی فهمد چقدر دوستش داشتم هیچکس وسعت تنهایی ام را حس نکرد باز هم برایم دعا کنید شاید...
97815
نام: رحمت
شهر: گرگان
تاریخ: 11/13/2012 11:45:16 AM
کاربر مهمان
  حرف دل من اینه من بیکارم خانمم لیسانس تربیت بدنی بیکاره این حرف دلمه.پارتیم نداریم .دیگه نمیدونم چی بگم
97814
نام: زينب سلامات
شهر: اصفهان
تاریخ: 11/13/2012 11:17:45 AM
کاربر مهمان
  سلام خدمت فاطمه از تهران متنت خوندم گريم گرفت احساس كردم خودم بودم چه سعادت خوبي نصيبت شده اونجا برا همه دعا كن بنده هم يادت نره كاش ميشد هر وقت ميرفتي اونجا در ارتباط باشيم و از حال و هواش بگي لحظه به لحظه انشاالله بت خوش بگذره هر جا رفتي سلامم برسون بگو زينب بدجور دلش شكسته ولي از در رحمتت نااميد نميشه همچو باران بر سرم ميباره انشاالله بسلامت بري برگردي
97813
نام: شادی
شهر:
تاریخ: 11/13/2012 11:16:58 AM
کاربر مهمان
  ای خدا خسته شدم از این همه بدبختی
<<ابتدا <قبلی 9788 9787 9786 9785 9784 9783 9782 9781 9780 9779 9778 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved