شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
97022
نام: مریم
شهر: ۸۶۷
تاریخ: 10/28/2012 8:35:46 AM
کاربر مهمان
  خدایا با توام... حواست هست...
خدایاچرا کاری انجام نمیدی چرا میخوای همه چیز خراب بشه من که چیز زیادی ازت نمیخوام...
97021
نام: عاشق شهدا
شهر: شهدا
تاریخ: 10/28/2012 8:21:16 AM
کاربر مهمان
  بنام رب المهدی (عج)
سلام به همه دوستان امیدوارم در زیر سایه ایز منان با ارامش و دلی خوش زندگی را پشت سر بگذرانید
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد
زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.
معلم با عصبانیت گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت:
اونوقت شما ازش بپرسید......
سلام و خسته نباشید به اقا شهاب لطفا یک جزءقران به اسم من ثبت کنید
97020
نام: حمید
شهر: تهران
تاریخ: 10/28/2012 4:14:54 AM
کاربر مهمان
  بسم الله الرحمن الرحیم
هنوز نیمی از راه مانده.
آنچه برایت واگو می کنم یک تصور، خواب ، وهم یاخیال نیست یک واقعیت است،یک حقیقت است.
آنروز ها ما دقیقا در نقطه اتصال حقیقت با واقعیت بودیم . انجا که می شد حقیقت را به صورت واقعی دید جایی که حجاب ها برداشته می شد وحقیقت هویدا .
جاذبه فضای جنگ چنان بود که همه را به سوی خود می کشد، پیرمرد ها ،جوانان وحتی نوجوانانی همچو من را ، ومن که هنوزپانزده بهار را از زندگی نمی گذراندم پس از اتمام امتحانات سوم راهنمایی بامشقات زیاد وهمراهی دوستم عباس وپارتی باری ودست بردن توی شناسنامه خود را به جبهه رساندم .فضای ذهن من از جبهه همان بود که در فیلم ها دیده بودم وتصور ذهنی من از درگیری همان بودکه در دوران کوتاه آموزشی در بسیج دیده بودم. عشق برگشتن وپزدادن به دوست هایم،عشق جیب خشاب بستن وکلانش تاشوداشتن وهیبت یک رزمنده داشتن همه داشته های ذهنیم بود انگار که جنگ تنها می خواست تصویر بازی های کودکانه رابرایم کامل کند.
وباچنین تصوری به مقر گردان رفتیم عباس که یکبار جبهه راتجربه کرده بودبهتر می دانست چکار باید کرد اسم هایمان رادر چادر پرسنلی نوشت . لباس هایمان رااز تدارکات تحویل گرفتیم وپوتین هایی بادوشماره بزرگترولباس هایی باچندشماره بیشتر.
منتظر بودم تا زودتر خودم رادر هیبت یک رزمنده ببینم.به سرعت خودمان رابه خیاطی مقرمان رساندیم منتظرشدیم تالباسهارا تحویل بگیریم لباس هاراپوشیدم فانوسقه رامحکم به کمربستم ، بند حمایل وبه سرعت دم درب چادرتسلیحات حاضرشدم اسلحه راتحویل گرفتم جیب خشاب را،کلاه وقمقمه رابندهای پوتینم رابستم وحالاشدم آن بسیجی رزمنده که آمده بادشمنان بجنگد. دشنمان اسلام، دشمنان خدا،دشمنان دین،دشمنان میهن،دشمنان باورها،اعتقاداتمان ومن هر روز بیشتر می فهمیدم که برای چه آمده ام . تصور قبلی من داشت بهم می ریخت وهر روز که به فلسفه حضورخودم در جبهه بیشتر پی می بردم متوجه می شدم که دارم روز به روز بزرگتر می شوم . فضای روحانی گردان وفرشته هایی که عضو آن بودنداخلاص وتقوای حاکم بر روح بچه های گردان هر روز کمکم می کردتاخودم بادست خودم تصورات خیالی گذشته راخط بزم. کم کم داشت تصوری جدید در ذهنم شکل می گرفت که زیباتر بود. دیگر نمی خواستم پزدهم .در تصویر جدیدگمنامی خیلی زیباتر بود. دیگر نمی خواستم کسی بداندمن کجاهستم،چکارکردم. تصور قبلی ذهنم (لباس ،خشاب،تفنگ ،هیبت )مایه شرمندگیم شده بودندمن شرمنده بود پیش آن کسی که اکنون می دانستم می بایست تنها به خاطراومی دآمدم. نه خودم،می بایست برای اوهیبت می بستم نه خودم .
روز های طلایی به سرعت می گذشت وحقیقت هر روز هویداترمی شد. آموزشها به پایان رسیده بودم وگردان درآمادگی کامل نظامی وروحی بود. یک روزحنا آوردند. اول نمی دانستم برای چه؟ دیدم بچه ها رفتندوحنابستند.بعضی سر وبعضی ها هم انگشتان خودرا،فضای گردان ومقر آسمانی تر شده بود.خنده های بچه ها ، شوخی های بامزه آن ها ، چهره های برخی نورانی تر شده بود.
مقداری حنا برداشتم،غرق در تفکر بودم،من چه می کنم ، من می خواهم زیباتر شوم؟ می گویند رسم است که وقت وصال یار حنا می بندند.
یار من کیست؟ یاور من کیست؟ خالق من،معبود من،محبوب من،خدایامن باکه حرف میزنم؟ آیا من دارم خودم را برای توزیبا می کنم؟ یعنی می شود که مرا بپذیری؟ مرا راه بدهی به درگاهت؟به سرایت؟به یکباره دیدم حنا روی انگشتانم خشک شد دستانم راشستم.رنگ زیبای حنای روی دستانم رانگاه کردم.من می بایست آن زیبایی راتا آخر حفظ می کردم.
شب شد...همه چیز داشت رنگ حقیقت می گرفت،آن شب رامعروف بودک
97019
نام: malih
شهر: esf
تاریخ: 10/28/2012 2:30:04 AM
کاربر مهمان
  به نظرتون عاشق شدن توی دنیای مجازی کار اشتباهیه؟من عاشق یک پسر شدم .قصه ما از 22 اسفند 90 شروع شد با یک دنیای مجازی چون کوچیک تر من بود قرار شد دمثل خواهرش باشم ولی پنج ماه بعد بهم دروغ گفت و رابطه مون تموم شد بعد یک ماه گفت کنمیخوام خواهرم باشی عاشقتم منم واقعا دوسش دارم حالا بعد هشت ماه میترسم عشقش دروغ باشه.اون پسر قبل از دروعش دختر باز بود ولی بعد اینکه گفت عاشقه گفت گذاشته کنار.اون 4 سال از من کوچیکتره و اهل تهرانه و من اصفهان زندگی میکنم.میترسم دوباره بهم دروغ بگه میترم عشقش دروغ باشه حرفاش همه دروغ باشه میترسم ولم کنه .من عاشقشم واقعا دوسش دارم موندم با اون و قلبم چه کنم میدونم اگه بگم تموم کنیم نابود میشم.به نظرتون اون به من راست میگه؟امروز حس کردم دروغ میگه حس ردم براش مهم نیستم.به نظرتون من با احساسم چکار کنم که نمیتونم تمومش کنم.به نظرتون جطوری میتونم بفهمم دوسم دتره ؟چه زوری بفهمم راست میگه یا نه لطفا کمکم کنید من موندم و یک احساس و کلی شک و تردید میدونم اگه دروغ گفته باشه نابود میشم
97018
نام:
شهر:
تاریخ: 10/28/2012 12:59:14 AM
کاربر مهمان
  مریم خانم از 867 سلام..
کی گفته نامزدی باید در دوسال تموم بشه و شما برید سر خونه و زندگیتون...ای بابا...
الآنه نامزدی ها 4 ساله هم میشه...مگه مشکلی پیش میاد؟!
هم شما و هم خانوادتون باید کاملا همسرتون رو درک کنید,الآن وضعیت اقتصادی کشور ما بحرانیه...بحرانی!..
الآن همه باید دست به دست هم بدیم تا وضعیت کشورمون رو در حالت عادی نگه داریم,این وظیفه شرعیه..انشاالله خدا به مسئولامون کمک کنه راه درستی رو انتخاب کنند تا وضعیت از این حالت خارج بشه...
یکم واقع بین باشیم...بله انشاالله خدا کمک کنه فرجی باشه...برای زندگی همه مون!
این قدر هم همسرتون رو تحت فشار نذارید..
این چه کاریه تا تقی به توقی می خوره,طلاق...
عادت کردیم یادمون بره...طلاق عرش خدا رو به لرزه درمیاره..بعد با افتخار بگیم ما پیرو شیعه علی و مسلمانیم!..
-------------------------
دوست عزیز دلشکسته از سمنان..
این صحیح هست که شما باید هوای پدر و مادرتون رو نگه دارید...از طرفی همسرتون هم باید بدونند تنها را نفوذ بر دلها این هست که مثل شهدا عمل کنیم,مثل شهید بابایی!...نه با اخم وناراحتی..با اخلاق شایسته و نیکو...مثل بزرگان دین..
چند تا کتاب بگیرین...در مورد حجاب و احادیث و آیات مختلف رو مثل کارت تبریک هدیه کنید به خانواده تون و کتاب شهید بابایی و کتب شهیدان عاشق رو هم بگیرید,هدیه کنید به همسرتون..!
با اخلاق نیکوتر و آگاهی بخشی..
انشالله حل بشه!
یاحق!
97017
نام: مرضیه
شهر: مشهد
تاریخ: 10/28/2012 12:34:15 AM
کاربر مهمان
  چقدر دلم گرفته.روزها و شب ها چقدر زودگذر و بی برکت شده اند.
97016
نام: دلسوخته
شهر: بیداری
تاریخ: 10/28/2012 12:14:01 AM
کاربر مهمان
  سلام میشه بپرسم این آقا سید کیه که بعضیها میان و بهش سلام میکنن.من که تاحالا توی بچه های حرف دلی کسیرو به این نام ندیدم.
97015
نام: سید علی
شهر: مشهد
تاریخ: 10/28/2012 12:05:43 AM
کاربر مهمان
  بسم رب المهدی
اسیر نفسمو،نفسم مرا امان ندهد*
برای توبه نمودن بمن امان ندهد
خدا کند که خدا نامه ی بد من را*
ببخشدو به امام زمان نشان ندهد.

سلام سرتونو بدرد نمیارم فقط اومدم تا ازتون بخوام برام دعا کنین.
97014
نام: ناصر جعفری
شهر: ارومیه
تاریخ: 10/27/2012 11:49:16 PM
کاربر مهمان
  عاشقان را سرشوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است
بی نهایت متشکرم
97013
نام: زينب سلامات
شهر: اصفهان
تاریخ: 10/27/2012 11:12:44 PM
کاربر مهمان
  سلام خدمت خواهر عزيزم راستين غريبم خدا رو شكر خوبم فقط چند وقتي هس دلم گرفته و همچنين برا خواهرم تنگ شده دوس دارم ببينمش دعا كن محرم بياد
<<ابتدا <قبلی 9708 9707 9706 9705 9704 9703 9702 9701 9700 9699 9698 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved