شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
95542
نام: محسن
شهر: ساري
تاریخ: 9/24/2012 4:32:52 PM
کاربر مهمان
  ای کاش من هم جزو شهدا بودم. خسته شدم از این دنیا&&&&&&&&&&&&&&&&&&
95541
نام: [جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 9/24/2012 4:24:02 PM
کاربر مهمان
  سلام سه شبه تو شهرمون به یاد روزای جنگ مانور عملیات های مختلف اون سال ها رو اجرا می کنن. واقعا خیلی کار قشنگیه.اینجوری خیلیا به خودشون میان.دیشب خیلیا رو دیدم که داشتن اشک می ریختن و شعار مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائیل می دادند.خدا رو واقعا شاکرم که یه ایرانیم.
95540
نام: «
شهر: ت[ؤآ«
تاریخ: 9/24/2012 3:57:07 PM
کاربر مهمان
  دیگه خسته شدم ولی دیگه تصمیم خودمو گرفتم.مطمئنم اندفعه موفق میشم واسم دعا کنید
95539
نام: mohammadhadi
شهر: kabul
تاریخ: 9/24/2012 2:57:57 PM
کاربر مهمان
  salam ba hama karkonan shahid aviny
95538
نام: نرگس
شهر: کرج
تاریخ: 9/24/2012 2:44:31 PM
کاربر مهمان
  حاجی ، حاجی ؛ سیٌد:

حاجی جان ! اروند طوفانی شده ،طناب رابط پاره شده ؛ بچٌه ها را آب برد .

"بچه هارااب برد"

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :

سیٌد جان ! آسمان دلها هم اینجا بد جوری ابری شده ، حال و هوای دل بچٌه ها هم طوفانی شده و اصلاً تعریف نداره. سیم ارتباطی خیلی ها قطع شده ؛امواج خروشان دنیا طلبی ، خیلی ها رو با خودش برده .

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد :

حاجی جان ! چند تا از غواص ها هنوز به اون ور اروند نرسیده ، قناسه زنهای عراقی ، خال ابرو برایشان گذاشتند !

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :

سیٌد جان ! اینجا زیر آبزنها زیادند ، همونها که جبهه نرفتند و حزب اللهی شدند ! وهنوز فرق توپ فوتبال و با توپ مستقیم تانک نمی دانند ولی...

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد :

حاجی جان ! بچٌه ها درگیر شدند ، به توپخانه خودی بگو نقل و نبات هایش را رو سرِ بچٌه های خودی نریزد!

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :

سیٌد جان ! بعضی از بچٌه ها بد جوری در گیر دنیا شدند ، توپخانه خودی هم که معلوم نیست دست نفوذی هاست یا عناصر بدلی ! که به جای حمایت داره اونها را بیشتر دنیایی میکنه!

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد:

حاجی جان ! سه واحد جیش الشعبی وارد کارزار شده ، صدای هل هله صدامشان را میشنوی ؟ دارند جلو میآند و به مجروحا تیر خلاص می زنند .

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :

سیٌد جان ! آقا زاده های بنده ی زر و زور دنیا هم وارد کارزار دنیا طلبی شدند ! هر کدام از بچٌه ها که در مقابلشان مقاومت کند ، یا خانه نشین است ، یا …

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد :

حاجی جان ! بچه ها از شدت گلوله باران عراقی ها زمینگیر شده ،ونمی تونند از زمین کنده بشند !

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :

سیٌد جان ! مانتوها و روسری های کوتاه ، لباسهای چسبان هم در اینجا خیلی ها را زمینگیر کرده ، که حتی نمی توانند از خانه خارج شوند !

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد :

حاجی جان ! وجب به وجب فاو را دارند با گلوله توپ و خمپاره می کوبنداینها کم بود هواپیما و هلی کوپتر ها هم اضافه شدند ، بدجوری داره ازمون تلفات می گیره .

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :

سیٌد جان ! دنیا طلبی و رفاه زدگی کم بود ، انواع و اقسام مفاسد اخلاقی هم به آن اضافه شده ، شمار تلفات از دستم خارج شده !

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد :

حاجی جان ! مجید و میثم و حسین ، پرواز کردند .

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :

سیٌد جان ! محمد و تقی و حسن هم رفتند رو مین دنیا…

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد :

بوی سیر میآد …گلوم داره می سوزه…

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :

بوی تعفن بعضی ها در اومده ! اینجا هم نگاه های هرزه ، چشم ها را میسوزونه … سیٌد جان ! بی خود نبود که می گفتی آدم شو تا لایق دیدار شوی ؛ موندن بعد از این تو میهمانی عذاب است ، عذاب.

حاجی ، حاجی ؛ سید :

حاجی جان دیگه گلوم نمی سوزه ، نفسم دیگه تنگ نیست.چه بوی خوشی میآد…

سیٌد ، سیٌد ؛ حاجی :

سیٌد جان ! اینجا هم هنوز می شود بوی خوش استنشاق کرد . اینجا هنوز می توان عاشق شد و عاشق ماند و لایق دیدار شد . هنوز پرچم در دست علی در اهتزازه ، هنوز هم می شود سبک بال شد ؛ فقط گلوله هاعوض شده ، فقط آدم شدن مشکل شده ؛ فقط...

حاجی ، حاجی ؛ سیٌد :

عجب بوی خوشی میآد . حاجی جان ! نام رمز عملیات را که یادت هست؟!عجب بوی خوشی میآد…
دلم از این همه بی حیایی از این همه بی توجهی نسبت به فداکاری شهیدای عزیزمون از این همه و همه به درد میاد خیلی خیلی خیلی...
کاری نکردم براشون شرمنده ام ، اقا سید شما که خیلی نفست گرمه برام دعا کن.

***السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)***

***السلام
95537
نام: جا مانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 9/24/2012 2:38:22 PM
کاربر مهمان
  به نام خداوند یکتا
سلام
به تک تک دوستان مهربانم

قسمت دوم

سال ها از آن ماجرا گذشت .
آن شهید کیست ؟؟
مزار این شهید کجاست ؟؟
این هادی منه ........ من با دستان خودم این کلاه را برای او بافتم . این هادی منه ...........

سال هاست عکسی از یک شهید را در صفحات مختلف اینترنتی ، وبلاگ‌ها ، سایت‌ها و حتی بر دیوارهای شهرها می‌بینیم . عکس شهیدی که با لباس بارانی آبی خود و کلاهی که به گفته مادرش او برای فرزندش بافته است ، از مظلومیت شهدایمان در دل صحراهای جنوب سخن می‌گوید .
هادی ثنایی ‌مقدم یازدهم تیرماه 1351 در شهرستان لنگرود بدنیا آمد . این نوجوان بسیجی روز 23 دی‌ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی (( شلمچه )) به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه بازنگشت. همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تیر می‌گویند یادآور می‌شوند که هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانس‌ها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانس‌ها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آورد ولی خبری از پیکر هادی نبود.
تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پیکر شهید هادی ثنایی‌مقدم چه آمده است ؟؟. عده‌ای می‌گویند احتمال دارد گلوله خمپاره‌ای به کنار پیکرش خورده و او را در زیر خاک پنهان کرده و همین امر باعث شده است که آمبولانس‌ها او را پیدا نکنند.
سال‌ها از این ماجرا گذشت و از هادی تنها یک مزار خالی در شهرمان باقی ماند . در یکی از روزها مادر شهید به زیارت مزار فرزندش به گلزار شهدا می‌رود و پس از دعا و فاتحه از جای خود بلند می‌شود . ظاهرا در گلزار شهدا ، نمایشگاه عکسی از شهدای کشورمان برپا بوده است . مادر شهید ثنایی‌مقدم به تصاویر شهدا نگاه می‌کند و به یک عکس خیره می‌شود و ناگهان فریاد می‌زند این هادی منه ......... این هادی منه ........
خانواده‌های شهدای حاضر در گلزار شهدا دور او جمع می‌شوند . کسی نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است . مادر شهید به سمت مسئول نمایشگاه می‌رود و می‌گوید این عکس را از کجا آورده‌اید ؟؟ چه کسی این عکس را گرفته است ؟؟ آنها نمی‌دانستند صاحب این عکس و عکاس آن کیست !! اما مادر شهید می‌گوید :
این هادی منه ........ من با دستان خودم این کلاه را برای او بافتم . این هادی منه ..............

*******************************
راستی دوستان خوبم ، من عکس این بزرگ مرد شهید را در همین سایت در قسمت گالری عکس مربوط به قسمت لحظه شهادت شماره نه دیدم .
برای شادی روح تک تک شهدا لطفا صلوات بفرستید .

در پناه خدا باشید .
یا حق
95536
نام: جا مانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 9/24/2012 2:21:30 PM
کاربر مهمان
  به نام خداوند یکتا
سلام
به تمامی دوستان خوبم

قسمت اول


حمید داود آبادی در آخرین پست وبلاگ خاطرات جبهه نوشت است :
اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان . همراه مسعود ده نمکی و فرزندانم سعید و مصطفی که آن موقع هفت ، هشت سال بیشتر نداشتند . خدمت مقام معظم رهبری بودیم . نماز جماعت مغرب و عشا در جمع کوچک مان به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد . تازه نشریه شلمچه ، به ضرب و زور (( عطاالله مهاجرانی )) وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود .
مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود ، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند . سررسید جالب (( یاد یاران )) با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود .
آقا ، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به صفحه زدن آن . برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید ، خاطره یا نکته ای می گفت . از شهید (( سیدمجتبی هاشمی )) که فرمود : آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت . تا شهید (( عباس بابایی )) که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود ، تعریف کرد .
شهید (( محمود کاوه )) که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و (( شهیدان دستواره )) که چند روز قبل از آن ، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و . …
هر کدام از تصاویر زیبا ، احساس آقا را با خود همراه داشت . مثلا عکس شهید (( علی اشمر )) - قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت ، که حاج منیف گفته بود : آقا ، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم . و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد ، (( محمد اشمر )) در عملیات مقاومت جنوب لبنان ، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست ، به شهادت رسیده بود .
از بقیه بگذریم .
همه اینها را گفتم تا به این جا برسم .
آقا در بین صحبت هایش فرمود :
تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم .
وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است ؟؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم (( فرزندش )) گفت که برود و آن عکس را بیاورد .
دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود ، آقا گفت :
حتما باید شما اون عکس رو ببینید .
سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت : شما برو اون عکس شهید رو از اطاق من بیار .
که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد .
کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی ، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود .
آن عکس را قبلا دیده بودم . عکسی بود که (( موسسه میثاق )) منتشر و پخش کرده بود . زیر آن هم نام شهید را نزده بودند .
عکس را که آورد ، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد . همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود ، فرمود :
شما به چهره این شهید نگاه کنید ، چقدر معصوم و زیباست …. الله اکبر …. من این را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم .
ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم (( حسین بهزاد )) افتادم .
چندی قبل از آن ، حسین همان عکس را نشانم داد و نکته بسیار مهمی را تذکر داد . آن شهید جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود و .....
به آقا گفتم :
آقا ، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند .
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست ؟؟ که حرف حس
95535
نام: سعید
شهر: سبزوار
تاریخ: 9/24/2012 12:56:47 PM
کاربر مهمان
  سلام کاش که هنوز هم بودند شهدا
95534
نام: زينب سلامات
شهر: اصفهان
تاریخ: 9/24/2012 12:37:48 PM
کاربر مهمان
  سلام دوستاي حرف دلي ميخوام خوابي كه هر سال ميبينم براتون تعريف كنم هر كي تعبيرش ميدونه جوابم بده خوابم اينه يه مردي لباس سفيد به تن كرده سراغم مياد و دستش برگه و خودكار هس و ميخواد ازم امتحان بگيره ولي برگه توش چيزي نوشته نشده و اون اصرار داره جواب سوالا بنويسم و من هر چي بش ميگم تو برگه چيزي نوشته نشده و جواب چي رو بدم اون بهم ميگه نوشته هس ولي نمي بيني بعد خودم از ترس شروع ميكنم به نوشتن ولي باز هم نوشته خودم پيدا نيس و برگه سفيد هست اخرش اون برگ ازم ميبره و بهم ميگه قبول شدي و شيريني بابت قبول شدنم بهم ميده موندم معني خوابم چيه مادرم ميگه اين نتيجه اعمالت تو اون دنيا شايد كار بدي نكردي و اون مياد هر سال سراغت
95533
نام: رز
شهر: اردبیل
تاریخ: 9/24/2012 12:26:28 PM
کاربر مهمان
  با سلام
سوگند جان خیلی وقت بود مثل من کمرنگ بودین و میشه گفت ستاره سهیل شده بودی خوشحالم بازم اومدین
<<ابتدا <قبلی 9560 9559 9558 9557 9556 9555 9554 9553 9552 9551 9550 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved