شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
95452
نام: محمدرضاجوشقانیان
شهر: قم
تاریخ: 9/22/2012 3:22:39 PM
کاربر مهمان
  باسلام وعرض خسته نباشیدخدمت شما خواستم تشکر بکنم ازسایت عالی شمابنده به کتاب داستان راستان نیازشدیدی داشتم که درسایت شما پیدا کردم انشاالله که گمشده هایتان راهرچه سریعتر پیداکنید
95451
نام: جا مانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 9/22/2012 3:18:26 PM
کاربر مهمان
  به نام خداوند یکتا

سلام
به تک تک بچه دبستانی های قدیم



دلم برای خط کشی کنار دفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز ،
برای پاک‌ کن های جوهری و تراش های فلزی ،
برای گونیا و نقاله و پرگار و جامدادی ،
برای تخته پاک‌ کن و گچ های رنگی پایین تخته ،
برای سر صف ایستادن ها ،
برای مبصر شدن ، برای خوبها و بدها
برای ضربدر و ستاره ،
برای موشک های که قبل از آمدن معلم به کلاس به طرف هم پر می کردیم .
برای ترس از سوال معلم ،
برای تقلب های روز امتحان که با خودکار روی میز نیکمت چوبی می نوشتیم .
برای کارت صد آفرین ،
برای بیست توی دفتر با خودکار قرمز .
جاکتابی زیر میزها ، جا گذاشتن کتاب و دفترها ،
برای لیوان‌های قرمز ، آبی که تا می شدند
برای زنگ تفریح ،
برای فراش پیر مدرسه که چقدر از دست ما حرص می خورد .
برای تنبیهای آقای ناظم ،
برای دعا کردن برای نیومدن معلم ،
برای خوراکی های که یواشکی زنگ کلاس می خوردیم .
برای اردو رفتن ،
برای تمرین های حل نکرده و اضطرابش ،
برای جریمه های تا صبح باید به زور می نوشتیم .
برای روزنامه دیواری درست کردن .
برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بودند .
برای کارنامه ....... نمره انضباط
برای مُهرقبول خرداد ،
برای جایزه گرفتن از بابام ،
دلم برای خودم ،
دلم برای دغدغه و آرزو های کوچیکم ،
دلم برای صمیمیت سیال کودکیم تنگ شده !!

نمی دونم کدوم روز، پشت کدوم حصار بلند کودکیم رو جا گذاشتم !!

آهــــای ..............

یعنی کسی آن طرف حصار نیست !! که کودکی هایم را دوباره پرت کنه طرفم ؟؟


امروز هنگامی که می خواستم برم سرکار بادیدن بچه های کوچک که با چه عشقی همراه پدر و مادرشون با کیف و کفش ، لباس نو راهی مدرسه شده بودند ، یک هو دلم یاد گذشته ها و حال و هوای اون روزها را کرد .


در پناه خدا باشید .

یا حق
95450
نام: زينب سلامات
شهر: اصفهان
تاریخ: 9/22/2012 3:01:09 PM
کاربر مهمان
  شيطان و فرعون

فرعون پادشاه مصر ادعاي خدايي ميكرد روزي مردي نزد او امد و در حضور همه خوشه انگوري به او داد و گفت: اگر تو خدا هستي پس اين خوشه را تبديل به طلا كن فرعون يك روز از او فرصت گرفت شب هنگام در اين انديشه بود كه چه چاره اي بينديشد و همچنان عاجز مانده بود كه ناگهان كسي درب خوابگاهش را به صدا در آورد فرعون پرسيد كيستي؟
ناگهان ديد كه شيطان وارد شد شيطان گفت: خاك بر سر خدايي كه نميداند پشت در كيست سپس وردي بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد! بعد خطاب به فرعون گفت: من با اين همه توانايي لياقت بندگي خدا را نداشتم انوقت تو با اين همه حقارت ادعاي خدايي ميكني؟ پس شيطان عازم رفتن شد كه فرعون گفت: چرا سجده نكردي تا از درگاه خدا رانده شدي؟ شيطان پاسخ داد: زيرا ميدانستم كه از نسل او همانند تو به وجود مي ايد
95449
نام: امیر
شهر: کرمانشاه
تاریخ: 9/22/2012 2:50:02 PM
کاربر مهمان
  سلام اقا شهاب لطفا یه جزء به منم بده...اینجا گریه کردن خیلی صفا میده امیدوارم روز قیامت همه پشت سر امام حسین(ع) باشیم السلام علیک یا اباعبدلله و علی الارواح التی حلت بفنائک ...
95448
نام: نرگس
شهر: کرج
تاریخ: 9/22/2012 2:15:32 PM
کاربر مهمان
  با من اسمه دواء و ذکره شفاء ارحم من راس ماله الرجاء و سلاحه البکاء یا سابغ النعم و یا دافع النقم ...
مولای متقیان حضرت علی (ع)میفرمایند:
***بهترین و بزرگترین سیاست صداقت است***

اینقدر این قصه زیباست که حتی اگه شنیده باشین باز هم تکرارش دلنشینه:


دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت.


با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.


وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.


مادر گفت: تو شانسی نداری نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.


دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.


روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای میدهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد... ملکه آینده چین می شود.


دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.


سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید .


روز ملاقات فرا رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .


لحظه موعود فرا رسید.


شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.


همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.


شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند : گل صداقت...


همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!!!
95447
نام: مریم
شهر: مهم نیست
تاریخ: 9/22/2012 2:14:01 PM
کاربر مهمان
  سلام
وقتتون بخیر


لطفا برای من هم یک جز قرآن منظور بفرمایید.

التماس دعا
95446
نام: کنیز زهرا
شهر: کربلا
تاریخ: 9/22/2012 2:12:41 PM
کاربر مهمان
  سلام سید .سلام اهل دلی ها
دیروز امام زاده بودم برای همتون دعا کردم ان شاءالله مشکلاتتون حل بشه
دوستای گلم خواهش میکنم از ناامیدی نگین من که خیلی دلم میگیره از بعضی حرفاتون
آقا شهاب خدا قوت 2 جزء هم برای من در نظر بگیرین
در پناه حق
خدایا شکرت
95445
نام: ارمیا
شهر: تهران
تاریخ: 9/22/2012 1:47:18 PM
کاربر مهمان
  ای کاش بودی!جای تو در تک تک لحظه هایم خالیست.تنها صدای آرامش بخش زندگی.ومن چقدر بعد از تو تنها شدم... کاش تو خواننده ی این حرف ها بودی!بی تودنیای من خسته کننده است.تمام هیجانم تو بودی،همه ی لحظه های جالب زندگی!و حالا فاصله ای بین ما افتاده بس دراز!قلب من از خاطرت پر ایت. به یادم بیاور!من هنوز هم محتاج وجودت هستم!
95444
نام: عطيه
شهر: تهران
تاریخ: 9/22/2012 1:45:25 PM
کاربر مهمان
  گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن

گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم

گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم

گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن

گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن

گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن

گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه

گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان

گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن

گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم

گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن

گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان

گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن

گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم

95443
نام: منتظر
شهر: تهران
تاریخ: 9/22/2012 1:29:53 PM
کاربر مهمان
  میخواهم عوض شوم و هدف هایی که مکتوب کردم را عملی کنم.زندگی خیلی زیباست.ساقی هر چه ریزد لطف اوست.یا مهدی جان دلم تو را میخواهد جایت در این کره ی خاکی خیلی خالیست.بیا که همه جا بوی گند گرفته......آه که دلم تو را میخواهد.....
<<ابتدا <قبلی 9551 9550 9549 9548 9547 9546 9545 9544 9543 9542 9541 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved