شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
94932
نام: غریب
شهر: غربت
تاریخ: 9/9/2012 3:45:47 PM
کاربر مهمان
  خدایا دلم هوای گریه کردن داره خدایا تو که بزرگی چراچرا عشقمو ازم گرفتی گذاشتی هرموقع یادش بیفتم گریم بگیره آرومم کن دارم دیونه میشم خودت بزرگی ومهربانی پس آرومم کن
94931
نام: بوی سیب
شهر: مطلع الفجر
تاریخ: 9/9/2012 3:16:56 PM
کاربر مهمان
  حجت الاسلام و المسلمين پناهيان در دوران دفاع مقدس: جوان رزمنده ی را در جبهه دیدم ، بهش گفتم : دیر آمدی، گفت: کنکور شرکت کرده بودم یک کمی دیر شد، همین جوری که گفت کنکور شرکت کرده بودم یک کمی دیر شد، فکر کردم خب قبول نشده ، که بلند شده برگشت به جبهه، گفتم قبول نشدی؟ گفت چرا قبول شدم.

همچین گفت قبول شدم، گفتم خب حتماً یک رشته‌ای قبول شده که نمی‌ارزیده برود دانشگاه، حالا دیگر آمده جبهه بجنگد و ببیند به شهادت می‌رسد یا نه؟ گفتم چه رشته‌ای قبول شدی؟ گفت پزشکی دانشگاه تهران قبول شدم. با تعجب گفتم خب این را که این جوری نمی‌گویند که، گفتم پزشکی دانشگاه تهران قبول شدی خب چرا نرفتی؟ گفت آخِ من اصلاً دانشگاه نمی‌خواستم بروم، این را شرکت کردم برای مامانم اینها، چون میدانم تو این عملیات من شهید می‌شوم، بعد بعضی از فامیل‌هایمان هستند زیاد موافق با شهادت و اینها نیستند، آنها بچه‌هایشان دیپلم هم نتوانستند بگیرند، بعد دوست دارم بعد از من مادرم سرش را بالا بگیرد کنار جنازه من بگوید: بچه من رفت به شهادت رسید در حالی که پزشکی دانشگاه تهران هم قبول شده بود.
94930
نام: جا مانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 9/9/2012 2:53:42 PM
کاربر مهمان
  به نام خداوند یکتا

سلام
به تک تک دوستان جدید و قدیم حرف دل

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست .

چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد .
یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت .
هر بار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت .

مرد دو سال تمام همین کار را می کرد .

کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد .

اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواند نصف وظیفه اش را انجام دهد .

هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است .

کوزه پیر آن قدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : از تو معذرت می خواهم.

تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای .

فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای .

مرد خندید و گفت : وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن .

موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده .

یعنی سمت خودش ، گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند .

مرد گفت : می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است ؟؟
من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم .

این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی .

به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام .

اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی ؟؟


در پناه خدا باشید .

یا حق
94929
نام: راستین
شهر: غریبم
تاریخ: 9/9/2012 2:49:01 PM
کاربر مهمان
  سلام سوگند گرامی و غریب بزرگوار ممنونم که بهم دلداری میدین به خدا بچه های اینجا بیشتر به فکرمن تا اطرافیانم...شماها نبودین چیکار میکردم...نماز میخونم براش قران میخونم اما دلم آروم نمیشه باورش برام غیر ممکنه...خدایا باورم نمیشه...مدیر محترم حرف دل،درد دل سوخته م رو نذاشتین رو صفحه عیب نداره صاحب اختیارین منم دیگه انقد تلخ نمی نویسم یه جای دیگه پیدا میکنم واسه ضجه ها و مویه هام... خداااا من و تو باهم دوست بودیم با معرفت تو دیگه چرا...
94928
نام: مهشید
شهر: دلتنگی
تاریخ: 9/9/2012 2:41:24 PM
کاربر مهمان
  خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
میدونم خیلی ازت دور شدم ترا به قداست آیه های قرآن قسمت می دم منو به خودت نزدیک کن. منو برگردون به همونی که بودم.
غریب عزیز از شهر تنهایی مرسی از نظرت ولی دلم میسوزه که یه عمر به فکر ازدواج بودم و تمام آرزوها و خوشی ها و شادی های زندگیمو گذاشته بودم برای این دوران اما الان شاد نیستم وقتی بهش فکر می کنم به جای اینکه دلم براش تنگ بشه و حس دوست داشتن داشته باشم، بدتر دلم میگیره حسرت می خورم چرا من مثل تازه عروسا خوشحال نیستم آخه چرا من تمام عمرم باید حسرت همه چیرو بخورم چرا نباید یه روز کامل خوش باشم تا میام یه ذره احساس شادی کنم و از زندگیم راضی باشم یه موردی پیش میاد و خوشیمو ازم میگیره حالاهم که اصلا نمیدونم مشکلمو چطوری باید حل کنم.
آخ خدا جونم آخ خ خ خ خ که چقدر دلم گرفته است با هیچی هم آروم نمیشه.من یه عمر ازت زندگی خوب و بخت خوب خواستم یعنی این بخت خوب منه ه ه ه ه
94927
نام: توبه کننده
شهر: ورامین
تاریخ: 9/9/2012 2:30:32 PM
کاربر مهمان
  شاید بپرسی از خودت/کجامو در چه حالیم
برای دلخوشیت میگم/خوش باش عزیزم عالیم
اما حقیقت اینه که/بدون تو شکسته ام
تو مرز مرگ و زندگی/بدون تو نشسته ام
شاید بپرسی از خودت/چی شد کجا رفته صدام
حق بده بهم که بعد تو/نخوام بادنیا راه بیام
شاید بپرسی از خودت/چی شد که بی نشون شدم
برای دل کندن ازت/ندیدی نصف جون شدم...

حسین دلتنگتم.کجایی حال و روزمو ببینی؟
یعنی میشه این نوشته رو بخونی؟؟؟
94926
نام: غریب
شهر: غربت
تاریخ: 9/9/2012 2:27:49 PM
کاربر مهمان
  سلام آقاشهاب لطفا یه جزئ نیز به من تازه مسلمان بده
94925
نام: تنها
شهر: باغملک
تاریخ: 9/9/2012 2:10:56 PM
کاربر مهمان
  خیلی دلم گرفته خدایا تورو بحق فاطمه ی زهرا قسم میدم بهم کمک کن یا فاطمه بحق مهدی کمکم کن خوشبخت شم وگذشتم رو فراموش کن به همه ی اونایی که مشکل دارن کمک کن یا صاحب الزمان یا حسین تشنه لب یا علمدار دشت کربلا التما س دعا
94924
نام: غریب
شهر: غربت
تاریخ: 9/9/2012 1:43:40 PM
کاربر مهمان
  سلام و خسته نباشی خدمت بچه ها
من چند روزیه که در حال خوندن حرف هایتان هستم و خیلی از آن ها استفاده کردم ممنونم از شما
با تشکر از بچه های حرف دلی
غریب
94923
نام: زهره
شهر: اصفهان
تاریخ: 9/9/2012 1:39:41 PM
کاربر مهمان
  خدایا خدای من امشب خیلی خسته ام….

فردا صبح بیدارم نکن….
<<ابتدا <قبلی 9499 9498 9497 9496 9495 9494 9493 9492 9491 9490 9489 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved