اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
94762 |
نام:
سيدعلي سالاري
شهر:
یزد
تاریخ:
9/5/2012 3:54:43 PM
کاربر مهمان
|
خدايا تو اين زمونه دارم آدمهايي رو مي بينم كه در بعضي ارگانها در رأس قدرت قرار دارن و جانماز آب مي كشن و همه جنايتي هم مي كنن و هيچ كي به اين آقا نميگه بالاي چشمت ابروست و جالب اينكه من و او درجمع كساني كه جمعه دعاي ندبه ميخونن در يك صف مي نشينيم. به قول استادمطهري مافكرمي كنيم خداامام حسين(ع) رو آفريد تا در روز عاشورا كشته بشه و ماهم براي كشته شدنش گريه كنيم و تو سربزنيم اما هيچ وقت در مقابل ظالم نمي ايستيم.
|
|
94761 |
نام:
یک هموطن
شهر:
خدا همواره به اعمال ما نگاه می کند
تاریخ:
9/5/2012 3:52:21 PM
کاربر مهمان
|
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاس جَمِيعاً
و هر كس انسانى را از مرگ رهائى بخشد چنان است كه گوئى همه مردم را زنده كرده است . سوره المائدة آیه 32
سلام خدمت تمامی هموطن ها خوبم ، می دانم هر کجا که هستند همواره به فکر همنوع خودشان هستند .
اگر چه مشکلات و سختی های بسیاری داشته باشند .
من از تمامی دوستان خوب برای نجات یک دختر بچه خردسال به نام نرگس ابراهیم آبادی که نیاز شدید به هفت نفر اهدا کننده پلاکت O+ دارد ، که دارای شرایط زیر می باشند کمک می خواهم .
1 - سالم
2 - بالا هجده سال داشته باشند
3 - کمتر از پنجاه سال داشته باشند.
لطفا کسی که می تواند کمک کند با این شماره تماس بگیرد . 09196425090
شما دوستان را به خدا خوب می سپارم.
با تشکر
یاعلی مدد
|
|
94760 |
نام:
علی
شهر:
دیار عاشقان
تاریخ:
9/5/2012 2:54:28 PM
کاربر مهمان
|
سلام یه بنده ی خدا میگفت وقتی شهید آوینی زنده بود خیلی دوست داشتم ببینمش ولی جور نشد که ببینیمش، میگفت یه شب خوابشو دیدم که بهم کفت فلانی فردا ساعت 8 صبح روی پل کرخه منتظرتم. صبح که از خواب بیدار شدم یه کم توی زنده بودن شهید شک کردم ولی رفتم، وقتی رسیدم اونجا ساعت 8:30 بود و دیدم کسی نیست و داشتم مطمئن میشدم که زنده بودن شهید فقط یه تفکر هست. رفتم نگهبانی که اون نزدیکی بود گفتم کسی رو با این مشخصات اینجا ندیدی؟؟ گفت آره اومد یه نیم ساعت هم منتظر بود نیومدی رفت. فقط یه چیزی با انگشت برات رو پل نوشت ، میگفت رفتم دیدم نوشته فلانی آمدیم نبودی وعده ی ما بهشت التماس دعا
|
|
94759 |
نام:
مرضیه ابهری
شهر:
تهران
تاریخ:
9/5/2012 2:52:02 PM
کاربر مهمان
|
سلام دوستان یه وب درست کردم در رابطه با شهدا با نام آسمانی ها www.asemaniha67.blogfa.com خوشحال میشم سر بزنید نظرتون رو بگین و برای بهتر شدنش راهکار بدین با سپاس فراوان از شما
|
|
94758 |
نام:
پوریا
شهر:
شهر رویاها
تاریخ:
9/5/2012 2:49:44 PM
کاربر مهمان
|
سلام .من بار اولمه وارد این سایت میشم . من سال دیگه کنکور دارم و دوس دارم برام دعا کنید بهترین رتبه رو بیارم و تو طی سال از گناه و هر چیز دیگه ای دوری کنم شاید خدا یادش بیوفته که من هم هستم و دوستون دارم پوریا
|
|
94757 |
نام:
نرگس
شهر:
کرج
تاریخ:
9/5/2012 2:46:53 PM
کاربر مهمان
|
نشستم جلوش
زُل زدم توی چشاش
گفتم: آقا معلم! برا همسرتون درسی ، پیشنهادی ، بحثی نداری؟
گفت: حالا دیگه خونه هم شده مدرسه؟
گفتم : استاد استاده ، چه توی خانه و چه توی مدرسه!
گفت: هر وقت خواستی توی زندگیت نذر کنی ، نذر کن ده شب نماز شب بخونی.
یکی دیگه هم اینکه سحرخیز باش
بچه ها رو هم از همین الان عادت بده به سحرخیزی و نماز شب.
راوی: همسر شهید کلاهدوزان
شادی روح شهدای ازاده حسینی سیرت صلوات...
|
|
94756 |
نام:
نرگس
شهر:
کرج
تاریخ:
9/5/2012 2:04:30 PM
کاربر مهمان
|
با سلام خدمت همه خوبان حرف دل و ارزوی پیشرفت هممون به سمت خوبیها به قول اقای سید ضیاء مراقب خوبیهامون باشیم...
روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید
که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است.
شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد…
شاگرد لب به سخن گشود و از بیوفایی یار صحبت کرد
و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده
و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است !
شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خودحفظ کرده بود
و بارفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند
باید برای همیشه باعشقش خداحافظی کند.
شیوانا با تبسم گفت :
اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد!؟
شاگرد با حیرت گفت:
ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!؟
شیوانا با لبخند گفت:
چه کسی چنین گفته است؟! تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی
و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است.
این ربطی به دخترک ندارد. هرکس دیگر هم جای دختر بود
تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی.
بگذار دخترک برود! این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست.
مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی .
معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد!
دخترک اگررفت با رفتنش پیغام داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد.
چه بهتر!
بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان
فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند! به همین سادگی!
کربلا از شهر مهم نیست خیلی ممنون از اینکه وقت میزاری برای خوندن داستانها امیدوارم همیشه تو همه مراحل زندگیت موفق باشی التماس دعا...
|
|
94755 |
نام:
-
شهر:
-
تاریخ:
9/5/2012 2:00:37 PM
کاربر مهمان
|
امشب برایم از دل بی همزبان بگو باید نماز گریه بخوانم، اذان بگو از کوله بار معصیت و جاده های زخم از شانه های مضطرب و ناتوان بگو از روزهای ابری و شب های سرد آه ... از غربت پرنده بی آشیان بگو باور کن ای عزیز که بالم شکسته است بالا نشین من! کمی از آسمان بگو رفتی کجا که دستِ نگاهم نمی رسد از آن کرانه ی آه ... از آن بی کران بگو در سفره جا نهاده ایم ایمان خویش را از زندگی بخاطر یک لقمه نان بگو
|
|
94754 |
نام:
سوگند
شهر:
امان از جدایی
تاریخ:
9/5/2012 1:55:06 PM
کاربر مهمان
|
" وعده ما بهشت "
یکی از فرماندهان جنگ روایت میکند: خدا رحمت کند «حاج عبدالله ضابط» را. برایم تعریف میکرد خیلی دلم میخواست سید مرتضی آوینی را ببینم. یک روز به رفقایش گفتم، جور کنید تا ما سیدمرتضی را ببینیم، خلاصه نشد. بالاخره آقا سید مرتضی آوینی توی فکه روی مین رفت و به آسمونها پر کشید.
تا اینکه یک وقتی آمدیم در منطقه جنگی با کاروانهای راهیان نور. شب در آنجا ماندیم. در خواب، شهید آوینی را دیدم و درد و دلهایم را با او کردم؛ گفتم آقا سید، خیلی دلم میخواست تا وقتی زنده هستی بیایم و ببینمت، اما توفیق نشد. سید به من گفت "ناراحت نباش فردا ساعت ۸ صبح بیا سر پل کرخه منتظرت هستم". صبح از خواب بیدار شدم. منِ بیچاره که هنوز زنده بودن شهید را شک داشتم، گفتم: این چه خوابی بود، او که خیلی وقت است شهید شده است. گفتم حالا بروم ببینم چه میشه.
بلند شدم و سر قراری رفتم که با من گذاشته بود، اما با نیم ساعت تأخیر، ساعت ۸:۳۰. دیدم خبری از آوینی نیست. داشتم مطمئن میشدم که خواب و خیال است. سربازی که آن نزدیکیها در حال نگهبانی بود، نزدیک آمد و گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم: بله، با یکی از رفقا قرار داشتیم.
گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم. گفتم: موهایش جوگندمی است. محاسنش هم اینجوری است. گفت: رفیقت آمد اینجا تا ساعت ۸ هم منتظرت شد نیامدی، بعد که خواست بره، به من گفت: کسی با این اسم و قیافه میآید اینجا، به او بگو آقا مرتضی آمد و خیلی منتظرت شد، نیامدی. کار داشت رفت اما روی پل برایت با انگشت چیزی نوشته، برو بخوان. رفتم و دیدم خود آقا مرتضی نوشته: آمدیم نبودید، وعده ما بهشت! سید مرتضی آوینی.
|
|
94753 |
نام:
فاطمه
شهر:
قاین
تاریخ:
9/5/2012 1:48:05 PM
کاربر مهمان
|
سلام نمیدونم چرا خدا صدامو نمیشنوه سوگندخانم مبارک باشه انشالله همیشه بچتون سالم باشه خانم غریب صبرکن خودکشی خیلی بده شاید روزی هم خدا صدامو نوشتید من روزی چندبارمیام اینجا باخوندن حرفای بچه ها اروم میشم خدایا صدامو بشنو و حاجتمو بده خیلی تنهام
|
|