شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
93142
نام: جامانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 7/29/2012 3:03:27 PM
کاربر مهمان
  به نام خداوند یکتا و آمرزنده گناهان
سلام
به تک تک دوستان مهربانم در حرف دل
قسمت اول
گفت : باید راه ما را ادامه بدهید . من تا پای دژ بیشتر باشم نیستم . آنجا می افتم و شهید می شوم .
همه با تعجب نگاهش کردند .
******************************
بیسیم خش خش کرد و سکوت رادیویی شکسته شد . علی ساعتش را نگاه کرد . درست یک بعد از نیمه شب بود.
صدای بیسیم بلند شد : (( بسم الله الرحمن الرحیم !! یا زهرا ، یا زهرا ، یا زهرا !! )) .
نفس راحتی کشید . انتظار به پایان رسیده بود . سلاحش را انداخت پشت سرش و همان طور راه افتاد اطراف دریاچه . از میان زمین گل آلود گذشت و وارد آب شد . آب سرد بود ، چنان سرد که اصلا تصورش را هم نمی توانست بکند . مدتی طول می کشید تا به آن عادت کند . هنوز عمق چندانی نداشت . نمی توانستند سر پا حرکت کنند . نفراتی یکی یکی داخل آب می شدند . ابتدا سرما نفس شان را بند می آورد و بعد عادت می کردند . عراقی ها هنوز متوجه چیزی نشده بودند . خط آرام بود . آهسته گفت : ( بردار ها سریع تر !! )) . دیگر همه داخل آب بودند و به سختی جلو می رفتند . علی نشسته نشسته برگشت عقب ستون . ( (کسی جا نماند . عقب نیفتید . )) . دوباره برگشت و خود را رساند به اول ستون . حالا آب تا سینه بالا آمده بود . وقتی دوباره پشت سر را نگاه کرد ، دید یکی از افراد بلند تر از دیگران دیده می شود . به چشم هایش فشار آورد . نه ، اشتباه نکرده بود . یکی داشت راست راست راه می رفت . با عجله خود را رساند به آنجا ، کمی عصبانی شده بود .
(( کیست که دارد این جوری حرکت می کند ؟؟ مگر نگفتم پا مرغی حرکت کن بردار ؟؟ کی هستی ؟؟ )) .
(( منم ..... حاجی ؟؟ )) . صدا آشنا بود ، صدایی که سرما آن را بریده بریده کرده بود . رفت جلوتر . (( تویی بلند نظر؟؟ !! )) .
( شهید ) بلند نظر سرش را انداخت پایین . (( بله حاجی )) . (( چرا ایستاده راه می روی ؟؟ )) . (( شرمنده حاجی !! ترکش پایم اذیت می کند . نمی توانم پامرغی بروم )) . جلوی بلند نظر ایستاد . نمی دانست چه باید بکند . آیا به کسی که به جای شرکت کردن در علمیات ، الان باید استراحت کند ، می تواند بگوید بی خود می کنی که سر پا راه می روی ؟؟ بی آن که چیزی بگوید ، برگشت به اول ستون . همان طور که جلو می رفتند ، هی بر می گشت تا بلند نظر را ببیند و گاهی می دید و گاهی نمی دید . مطمئن بود که او تمام تلاش را در پا مرغی رفتن به کار می گیرد و تنها وقتی بلند می شود که درد غیر قابل تحمل بشود . خبر رسید که چند تا از بچه ها سنکوب کرده اند . سرمای آب نفس شان رابریده بود و قلب شان به یک باره از حرکت ایستاده بود . لباس های غواصی نتوانسته بود زهر آب رابگیرد . همین جور که جلو می رفتند ، کم کم عمق آب بیشتر می شد . حالا به راحتی می شد سیاهی دژ را دید . می دانست که پشت سر آن نیز ، خاکریز دیگری است . خاکریزی که شمال دریاچه را به پاسگاه کوت ، در جنوب دریاچه وصل می کرد و خط دوم حساب می شد . خط سوم و مقصد نهایی ، کانال پرورش ماهی بود . کانالی در انتهای دریاچه و در عمق چهار کیلومتری . چه کسی به آنجا می رسید ؟؟
بر گرفته از کتاب : در باد آمد ، در باران رفت
در پناه خدا باشید
یاحق
93141
نام: محمد رامز
شهر: هرات.افغانستان
تاریخ: 7/29/2012 2:48:00 PM
کاربر مهمان
  خیلی دوست دارم که از مطالب شما استفاده کنم.
93140
نام: كيميا
شهر: اهواز
تاریخ: 7/29/2012 2:20:25 PM
کاربر مهمان
  سلام به خداي خوبم..........دلم سخت واسه روزاي خوبي كه با مامانم بودم تنگ شده خدايا تو خوابم بياد و بوسش كنم دستها و صورتشو ببوسم و بهش بگم بيادتم تا قيامت.........
93139
نام: عبدالله
شهر: کرمان
تاریخ: 7/29/2012 2:02:36 PM
کاربر مهمان
  به قول بزرگی،ای کاش در زندگیمان طریقت را با شریعت تطبیق دهیم...
93138
نام: گمگشته
شهر: گمشدگان
تاریخ: 7/29/2012 1:15:20 PM
کاربر مهمان
  هرجمعه بگویندبه تعجیل ظهورش صلوات
کاش این جمعه بگویند به تبریک ظهورش صلوات
<<اللهم عجل لولیک الفرج >>
93137
نام: فرشته
شهر: مشهد
تاریخ: 7/29/2012 1:00:52 PM
کاربر مهمان
  خدایا منو به کسی که میخوام برسون نمیتونم بدون اون زندگی کنم دارم میمیرم تورو به دست های جداشده ی عباس منوبهش برسون
93136
نام: بنده ي خدا
شهر: جزيره ي مجنون
تاریخ: 7/29/2012 12:57:07 PM
کاربر مهمان
  بسم الله الذي خلق النور من النور
السلام عليك يا ابا صالح المهدي(عج)

با سلام و آرزوي قبولي اطاعتها و عبادتها

آقا رضا از كوير سلام اخوي

باز هم مثل سالهاي قبل ، ماه هاي رمضون شد و چشم ما به نوشته هاي شما روشن شد

التماس دعاي فراووووووووووون دارم از حضورتون

يا علي مددي
93135
نام: باران
شهر: کرمان
تاریخ: 7/29/2012 12:39:26 PM
کاربر مهمان
  سلام ........................

از تصادف جان سالم به در برده بود و می گفت زندگی خود را مدیون ماشین مدل بالایش است

و خدا همچنان لبخند می زد
93134
نام: فرانک
شهر: دختر ایران زمین
تاریخ: 7/29/2012 12:34:01 PM
کاربر مهمان
  دل من انقد پر که نمی دانم چی بنویسم فقط خدایا کمکم کن خـــــــــــــــــدایا تو رو به حق زهرا دعای مارم صلاحه مید ونی برآورده کن۰به هیپ کجای دنیا بر نمی خوره یه نگاهیم به ما کنی.دوستتـــــــ دارم خداجون
93133
نام: بهرام
شهر: قائمیه
تاریخ: 7/29/2012 12:18:41 PM
کاربر مهمان
  اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
<<ابتدا <قبلی 9320 9319 9318 9317 9316 9315 9314 9313 9312 9311 9310 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved