شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
92052
نام: باران
شهر: تهران
تاریخ: 7/8/2012 9:55:31 AM
کاربر مهمان
  اقایم منتظرانت منتظرت هستند زود بیا
92051
نام: گمنام
شهر: گمنامي
تاریخ: 7/8/2012 9:34:55 AM
کاربر مهمان
  بنام ستارالعيوب

خواهرم سیده ازبابل
چرادختران محجبه بايد احساس ضعف نمايند.محجبه ها ارزشهاي زيادي دارند كه بايد به اونا افتخارنمايند.چراشمامحجبه ها پذيرفته ايد كه بدحجابها موقعيت اجتماعي برتري دارند. مادختران ايران زمين بايد به تمام ارزشها پايبند باشيم ومتعهد باشيم. خداوند گرانبها ترين گوهرها را در وجود ما به وديعه گذاشته بايد محافظت كنیم و نگذاريم افكاري كه ساخته دست شيطانه سراغ ما بيايد يادمان باشه ارزشها هميشه ارزشه وجامعه اسلامي به ان بها خواهد. توصيه ميكنم محل كارتان بمانيد وبراي ديگران الگو باشيد.
92050
نام: علی
شهر: شیراز
تاریخ: 7/8/2012 8:53:12 AM
کاربر مهمان
  بسم الله الرحمن الرحیم-نگرشی بر حق وباطل-موضوع حق وباطل از موضوعات بسیار حساسی در طول تاریخ بوده است که ذهن مردمان وحکومت مداران وسیاست مدران ودانشمندان رابخوداش جلب کرده است وبقدر حساس برای سیاست مداران بود ه ست در این مورد حتی دست به انواع حیله ها وتحمیلات میزدند وشکاف مصنوعی عمیقی بین نظریات خودشان واهل حق ایجاد میکردند وسرانجام سعی میکردند که مردمان حداقل نسبت به عقاید خودشان بی اعتنا وخنثی کنند ومتاسفانه تاریخ امروز شاهدپیروزی باطل بر حق بوده است وانقلابیون راستین همیشه در اقلیت بودند وان قدرتی که بتوانند حق رابرکسی قضاوت بنشانندرا دارا نبودند- حتی امروزه در کشورها بسیارپیشرفته مانند کاناداکه دانشمندان علوم انسانی از چند نوع اخلاق وفرهنگ استقبال میکنند وفدرال بودن به معنای که هر فرهنگ مسلط دارای چند زیر گروه فرهنگی باشداز ترس انکه یک نوع فرهنگ که ایرادی باقوانین ان مملکت ندارد ودراقلیت زیادی هم هست دراینده جایگاه خاصی پیدا کند دست به اقدامات خاصی میزنند- کینه اعراب باایرانیان ا زمانی اغاز شدکه بعضی ایرانیان طرفدار اهلبیت مکرم شدند وبه ایه قران که سرانجام ایرانیان به حق نائل میشوند وازان دفاع میکنند موردبغض وکینه ونفرت برادران اهل سنت شدند در زمان قبل از ان هم ایرانیان ومصریان وهم اهل شام بنام عجم مورد نفرت بودند زیرا با برادران اهل سنت همگامی نداشتند بلکه بر عکس موافق با اهل بیت مکرم بودند ولی باغلبه معاویه بر شام وسپس بر مصر تنها ایرانیان بعنوان یک اقلیت مبارز فعال برای اهلبیت مکرم شناخته شدند وهمچنان باقی ماندند و این امر به ایرانیانی که میخواهند مجوس را درقالبی جدید احیا کنند نسبت دادند-ادامه دارد
92049
نام: باران
شهر: دلتنگی
تاریخ: 7/8/2012 8:30:50 AM
کاربر مهمان
  خدایا! ...

هر روز تو نادیده می گیری..... من هم نادیده می گیرم.....

تو خطاهایم را ..... من عطاهایت را .....
92048
نام: غریب
شهر: همه جا
تاریخ: 7/8/2012 7:47:13 AM
کاربر مهمان
  کربلایی شدن خون می خواهد مثل باکری،پاوه وتجلایی

خواهرم سیاهی چادر تو از سرخی خون من رنگین تر است.

برای این غریبم که چادر هایتان را برداشته اید من احساس غریبی می کنم
92047
نام: امیر
شهر: سردرود
تاریخ: 7/8/2012 7:40:59 AM
کاربر مهمان
  کاش ماآن زمان بودیم می رفتیم
92046
نام: مممم
شهر: نا کجا اباد
تاریخ: 7/8/2012 7:34:16 AM
کاربر مهمان
  سلام
خسته شدمه از زندگی خدا واسه چی بختمو بسته اید خدا و اسه چی یه خواستگار ندارم واسه چی من زشتم واسه چی من ۲۳ سالمه باید مثل کلفتا کار کنم خدا خسته شدمه از زندگی خدا کی خواستگار برام میاد خدا زجر زیاد کشیدمه از دست بنده هات دیده زجرم نده با مریضی دیگه تحمل تموم شده
خدا منم دوس دارم زندگی کنم خدا خسته شدمه
خدا میدونم همه جا باهم بودی ولی چه کار کنم خدا تا الان هرچه خواسته بهم دادی دست رد ندادی ولی خواستگار و شوهر هر چه ال الا میزنم نمیدی واسه چی بهم خدا این چه منفتی داره که خودم نمی دونم بخدا خسته شدمه گناه دارم ارزو کربلا رفتن دارم نمی زاری برم
مشهد نرفتمه مکه دلم می خواد بیام
خدا اصلا مکه و کربلا نخواستیم بزارم برم مشهد میزاری
خدا چه کار کنم پول ندارم لیسانس دارم ۲۳ سالمشه نه کار دارم نه ÷ول نه زندگی از بنده هات خسته شدمه خدا حداقل بزار بیام پیش خودت اون دنیا تا از بنده هات پرتوقع راحت بشم میدونم پیش خودت جاهم امن غصه نمی خورم زنجر نمی کشم شیطن دیگه گول نمیده به فکر مادیات دیگه نیستم
خدا راحت شدم
92045
نام: مممم
شهر: نا کجا اباد
تاریخ: 7/8/2012 7:33:57 AM
کاربر مهمان
  سلام
خسته شدمه از زندگی خدا واسه چی بختمو بسته اید خدا و اسه چی یه خواستگار ندارم واسه چی من زشتم واسه چی من ۲۳ سالمه باید مثل کلفتا کار کنم خدا خسته شدمه از زندگی خدا کی خواستگار برام میاد خدا زجر زیاد کشیدمه از دست بنده هات دیده زجرم نده با مریضی دیگه تحمل تموم شده
خدا منم دوس دارم زندگی کنم خدا خسته شدمه
خدا میدونم همه جا باهم بودی ولی چه کار کنم خدا تا الان هرچه خواسته بهم دادی دست رد ندادی ولی خواستگار و شوهر هر چه ال الا میزنم نمیدی واسه چی بهم خدا این چه منفتی داره که خودم نمی دونم بخدا خسته شدمه گناه دارم ارزو کربلا رفتن دارم نمی زاری برم
مشهد نرفتمه مکه دلم می خواد بیام
خدا اصلا مکه و کربلا نخواستیم بزارم برم مشهد میزاری
خدا چه کار کنم پول ندارم لیسانس دارم ۲۳ سالمشه نه کار دارم نه پول نه زندگی از بنده هات خسته شدمه خدا حداقل بزار بیام پیش خودت اون دنیا تا از بنده هات پرتوقع راحت بشم میدونم پیش خودت جاهم امن غصه نمی خورم زنجر نمی کشم شیطن دیگه گول نمیده به فکر مادیات دیگه نیستم
خدا راحت شدم
92044
نام: عبدالله نادم
شهر: نجف آباد
تاریخ: 7/8/2012 7:12:28 AM
کاربر مهمان
  چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی .............

ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت ، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در را زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه اصغر حس و حال صف نونوایی نداشتیم.می گفت نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد، هیچ وقت.

دستم چرب بود، اصغر در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود . صدای اصغر از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد. ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. هم رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. خانواده ی اصغر اینجوری نبود، در می زدند ومیامدند تو،روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم اصغر نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.

آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم.. چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید. . اصغر توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم. گفت حالا مگه چی شده؟ گفتم چیزی نیست، اما … در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم .تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند .وقتی شام آماده شد پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.

چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با اصغر حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:» من آدم زمختی هستم». زمختی یعنی ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها .

حالا دیگه چه اهمیتی داشت این سر دنیا وسط آشپزخانه ی خالی چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد آه بکشم. آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر ا
92043
نام: محمد
شهر: باغین
تاریخ: 7/8/2012 6:02:58 AM
کاربر مهمان
  باسلام خیلی مطالب ارزنده و مهمی رااز این سایت یاد گرفتم . خداوند شما وهمه ی کسانی را که در این راه قدم گذاشته اند حفظ کند . برای تعجیل فرج آقا امام زمان(عج) هم دعا کنید .با تشکر . فی امان الله
<<ابتدا <قبلی 9211 9210 9209 9208 9207 9206 9205 9204 9203 9202 9201 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved