شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
89432
نام: عمار
شهر: تهران
تاریخ: 4/25/2012 3:26:28 PM
کاربر مهمان
  هر که دلآرام دید از دلش آرام رفت
چشم نداردخلاص هر که در این دام رفت
گر به همه عمر خویش با تو بر آرم دمی
حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت
89431
نام: مرضیه ۱۸ ساله
شهر: اصفهان
تاریخ: 4/25/2012 2:58:55 PM
کاربر مهمان
  خدا جونم به زهرای مرضیه قسمت میدم؛ منو مثل قبل دوست داشته باش
89430
نام:
شهر: سیرجان
تاریخ: 4/25/2012 2:48:05 PM
کاربر مهمان
  خدایاکاش میشد توفیق ان را به من میدادی زندگیم را در راه عبادت وخدمت به بندگانت سپری کنم
89429
نام: زهرا
شهر: شیراز
تاریخ: 4/25/2012 2:02:56 PM
کاربر مهمان
  یه روز یه نفر از خدا میپرسه خدایا تو که سرنوشت ما رو از قبل تعیین کردی پس چرا میگن ارزوکن؟خدا بهش جواب میده شاید قسمتی از سرنوشتش نوشته باشم هر چه ارزو کرد
89428
نام: شهره
شهر: تنهایی
تاریخ: 4/25/2012 1:56:14 PM
کاربر مهمان
  اشکِ گُل میخ

امیرالمؤمنین را _ ریسمان بسته و سر برهنه_ درکوچه می بردند و دختر پیغمبر، میان آتش و دود افتاده بود و در آن میانه، چهار کودک بی گناه، در پرده ای از دود و اشک، دو قدم به سمت مسجد می دویدند و دو قدم به سمت مادر بر می گشتند. متحیّر که به پیکرِ در آستانه افتاده مادر کمک کنند یا دنبال پدر به مسجد بروند.

آن روز که نجّار، چوب های در را کنار هم، قامت بست؛ به سمت میخ ها رفت و از میان میخ ها، مشتی برداشت. من هم در میان میخ ها بودم! خدا خدا می کردم که ای کاش مرا هم میان چوب ها بکوبد. میخ ها یک به یک، لابلای چوب های آن در، جاسازی شدند، امّا...

نجّار مرا استفاده نکرد! هرچه فریاد زدم و التماسش کردم، صدایم را نشنید. تمام آرزوهایم بر باد می رفت. سرم را

بالا گرفتم و اشک ریختم که :

خدایا! چه می شد اگر من هم یکی از میخ های درِ خانه زهرا بودم!

... خدای نجّار، صدای مرا شنید. نجّار عقب رفت و لختی درنگ کرد. بعد، از خودش پرسید: چیزی کم نیست؟ نگاهی به در انداخت و نگاهی به من. آن قدر شیرین بود آن پتک هائی که به سرم فرود می آمد؛ که به صاحب خانه قسم هیچ دردی حس نکردم. تا به خودم آمدم؛ میانه در، جا گرفته بودم. نزدیک کلون در. جایی که هرگاه رسول اللـه یا علی علیهماالسلام می خواستند در را بگشایند، دست مبارکشان را بر من می کشیدند و من، روزی ده ها بار، دست مبارکشان را می بوسیدم.

خوش به حال من! خوشا به حال من! چه کسی در این عالم هست که این قدر لبش به دست امیرمؤمنان رسیده باشد...

افسوس که این شادی، دیری نپائید.

من، بعد از شهادت رسول اللـه، ساعت به ساعت، به سرنوشت خود نزدیک تر شدم. سرنوشتی شوم! شاید هم نزول عذاب الهی! ننگ باد بر دل سیاه روزگار! بعد از واقعه، تاریخ رو سیاه، دیگر سر بلند نکرد. وای بر من.

ای کاش هیچ گاه یک میخ نبودم!

ای کاش صدایش می خشکید آن قنفذ نانجیب پست، آن قدر که پشت این در عربده زد. تمام کوچه را زیر پایش لگد کرد که: علی برای بیعت با خلیفه منتخب باید بیرون بیاید. جلوی چشم آن همه مرد نمای بزدل!

نفرین بر نجاّر که مرا به آرزویم رساند.

نفرین بر من که دیدم و نتوانستم کاری کنم
هنگامی که به در لگد می زد، ما میخ ها تمام توانمان را به کار گرفته بودیم که در را در مقابل ضربات سمّ آن پلید حفظ کنیم. تا از شکستن در ناامید شود و شد؛ فریاد زد هیزم بیاورند...

با شنیدن کلمه هیزم تمام وجودم را در صدایم ریختم و فریاد زدم:نمی گذارم به در خانه وحی آسیبی برسانید. آنقدر فریاد زدم که از هوش رفتم و نشنیدم ولوله مردم بزدل را که صداشان در آمده بود:

خاموش! فاطمه در این خانه است!

و نشنیدم جواب پر ستم آن یاغی را ...

هیزم؟!

بر درِ این خانه؟!

صحبت ملاقات های مکرّر رسول اللـه از این خانه نیست، یا سلام گفتن های بلندبلند خاتم المرسلین بر اهل این خانه، یا امّ ابیها شدن بی بی، یا دعاهای نیمه شبش که همه عالم را بهره می داد، یا دسداس کردن آردها آن قدر که دستش تاول زد، یا پاک کردن فضولات از صورت خسته محمدبن عبداللـه مرد اول تاریخ، یا دلداری دادن های جبرئیل به فاطمه علیهاالسلام بعد از شهادت رسول اللـه که امیرالمؤمنین صلوات اللـه علیه آن ها را خط به خط ثبت می فرمود، یا پیامبر را که...
89427
نام: زینب
شهر: دبی-امارات
تاریخ: 4/25/2012 1:54:17 PM
کاربر مهمان
  گاهی اوقات حرفهایی داری که به هیچ کس نمی تونی بگی حتی اون کسایی که همیشه درکت می کنن تو اون لحظه نمی تونن تو رو بفهمن و تو دنبال یه جایی می گردی که خودتو خالی کنی یهو یه جارو پیدا می کنی که نوشته:حرف دل.میری خوب نگاه می کنی اون وقت اعتماد می کنی و شروع می کنی به درد دل کردن و حرف دلتو زدن.آره حرف دل،حرف دل...آخه این حرف دل چیه که همه رو گرفتار می کنه؟کاش می شد باز میتونستم برم اونجایی که یه روزی تو زندگیم خیلی چیزارو بهم یاد داد،همونجایی که بهم گفت کسایی مثل شهید آوینی چی شدن؟کجا رفتن؟چرا رفتن؟کاش می شد یه بار دیگه، فقط یه بار دیگه بتونم برم اونجا، اونجا که پره عشقه، اونجا که هیچ کس جز خودت نمی تونه برات تعریفش کنه. بوی شلمچه،دو کوهه،طلائیه که واقعاً عجب طلائیه!!!
خدایا کمک کن یادم نره...
89426
نام: شهره
شهر: تنهایی
تاریخ: 4/25/2012 1:41:10 PM
کاربر مهمان
  یا فتاح.


از ابن عباس روایت شده (3) وقتی فاطمه سلام الله علیها چشم از جهان فروبست اسماء با اضطراب و نگرانی از خانه خارج شد که با امام حسن و امام حسین علیهماالسلام برخورد کرد. آن دو پرسیدند: مادرمان کجاست؟ اسماء پاسخی نداد. وارد خانه شدند دیدند که مادر در بستر است و حرکتی نمی کند. او را حرکتی داد و دریافت که مادر از دنیا رفته است. رو به برادر کرد و گفت: یا اخا آجَرَکَ اللهُ فی الوالدةهر دو یامحمدا و یا احمدا گویان از خانه خارج شده و خبر را امیرالمومنین علیه السلام که در مسجد بود رساندند. با شنیدن خبر امیرالمومنین علیه السلام از خود بیخود شد. به خود که آمد همراه حسنین علیهماالسلام به خانه بازگشت و دید که اسماء بر بالین فاطمه سلام الله علیها نشسته و اشک می ریزد.

علی علیه السلام آمد و پوشش روی صورت همسرش را کنار زد. نگاهش به نوشته ای افتاد که در کنار بالین او بود. در آن نظر کرد و دید نوشته است:

بسم الله الرحمن الرحیم

این وصیت نامه فاطمه دختر رسول خداست. شهادت می دهد که لااله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله و اینکه بهشت و جهنم حقند و قیامت آمدنی است و شکی در آن نیست و اینکه خدا کسانی را که در قبرها آرمیده اند محشور می کند.

بعد نوشته است:

یا علی انا فاطمة بنت محمد ؛ من فاطمه دختر رسول خدایم که خداوند مرا همسر تو قرار داد تا در دنیا و آخرت در کنار تو باشم. تو نسبت به دیگران بر من اولی تری بنابراین وصیت می کنم که:

حنطنی و غسلنی و کفنی باللیل ؛ مرا در شب حنوط کن غسل ده و کفن کن و بر من نماز بخوان و مرا شبانه به خاک بسپار و کسی را هم خبر نکن ...(4)

سلام خدا برآن بانویی که مرقدش همچنان مخفی است و سالهاست که دیده ها بر مظلومیتش اشکبار و دلها داغدار غربتش است.

tebyan.netمنبع

التماس دعا
89425
نام: محمد
شهر: گلستان-آزادشهر
تاریخ: 4/25/2012 1:37:31 PM
کاربر مهمان
  انتظار رابایداز مادر شهید گمنام پرسید ما چه می فهمیم دلتنگی غروب جمعه را؟
89424
نام: فاطمه
شهر: اهواز
تاریخ: 4/25/2012 1:37:27 PM
کاربر مهمان
  عشق بر دلداده فرمان می‌دهد

عاشق جان داده را جان می‌دهد


عشق باعث شد كه دل سامان گرفت

پشت درب خانه زهرا جان گرفت


عشق یعنی انقلاب فاطمه

از كبودی چشم تار فاطمه


عشق یعنی عشق ناب فاطمه

بیت الاحزان خراب فاطمه

89423
نام: مژگان
شهر: خرم اباد
تاریخ: 4/25/2012 1:32:58 PM
کاربر مهمان
  دارم دیونه میشم دیگه کم اوردم ای زمانه من ازین گردش توسیرشدم بسکه ازرده شدم خسته ودلگیرشدم ای مرگ چرادراغوش نمیگیری مرا؟بخیالت که جوانم؟بخداپیرشدم
<<ابتدا <قبلی 8949 8948 8947 8946 8945 8944 8943 8942 8941 8940 8939 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved