اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
89262 |
نام:
افسانه
شهر:
تهران
تاریخ:
4/21/2012 6:06:38 AM
کاربر مهمان
|
از این دنیا خسته شدم دنیایی که حتی اگه بخوای خوب باشی مانع خوب بودنت می شن دیگه بریدم
|
|
89261 |
نام:
گل رز
شهر:
اردبیل
تاریخ:
4/21/2012 5:08:03 AM
کاربر مهمان
|
داستان کوتاه
زنى از مؤ منه ها به حال احتضار در آمد، دور او را گرفتند و به او تلقين مى كردند و او به طرف رف (طاقچه بالا) نگاه مى كرد كه در آن يك بشقاب چينى از جهيزيه اش بود.
اتفاقا آن زن نمرد و خوب شد به او گفتند: ما تو را تلقين مى كرديم و توبه سمت رف نگاه مى كردى ، گفت : يك هيكل سياهى در نظرم مى آمد تا مى خواستم لااله الاالله بگويم او مى گفت : اگر بگويى اين بشقاب را مى شكنم .
من چون آنها را دوست مى داشتم لااله الاالله نمى گفتم ، به ان زن گفتند: كه او شيطان بوده است پس آن زن بشقاب ها را شكست و گفت : ممكن است اسباب بى دينى من شود.
و نظيرش حكايت ساعتى است كه حضرت امام خمينى (ره ) در سخنرانيشان نقل كردند كه يكى از علماء در حال سكرات مرگ بود، به او گفتند: شهادتين را بگو، او سرش را بالا مى زد و نمى گفت ، بعد حال او خوب شد و نمرد، به او گفتند: چرا در آن موقع شهادتين را نمى گفتى ؟ او در جواب گفت : ساعتى بغلى داشتم كه به آن علاقه فراوانى داشتم ، شيطان جلوى چشمم مجسم شد و گفت : اگر شهادتين را گفتى ، ساعت تو را خرد مى كنم لذا من سرم را بالا مى زدم و نمى گفتم .
|
|
89260 |
نام:
شهاب
شهر:
امید به رحمت خدا
تاریخ:
4/20/2012 9:44:06 PM
کاربر مهمان
|
جمله جمله نه، واژه واژه تو را، اي سفر كرده گفتگو كرديم، كوچه كوچه نه، خانه خانه تو را، سالياني است جستجو كرديم، سوره سوره نه، آيه آيه تو را، در مناجات آرزو كرديم جمعه جمعه نه، لحظه لحظه تو را، ندبه كرديم و هاي و هو كرديم يا صاحب الزمان(عج).
|
|
89259 |
نام:
اکبر
شهر:
جیرفت
تاریخ:
4/20/2012 7:55:21 PM
کاربر مهمان
|
امشب وارد سایت شما شدم برای اولین بار پیدا کردم شما که ابرو دارید
پیش شهدا من را شفاعت کنید من بی معرفت غرق در دنیا شدم دنبال کار بچه ها و خرید خانه و......چکنم شرمنده شهدا هستم خجالت میکشم لیاقت شهادت را نداشتم شهید باکری یاد بخیر دارم دق میکنم شما بگوید چکنم اشک چشمم خشک شده پیر شدم ولی از اقایم خبری نشد نه مکه نه کربلا نه سوریه نه جمکران پس خیلی گناه کارم که محروم شده ام شما بگوئید به که شکایت کنم
عبد ذلیل خدا اکبر اتماس دعا
|
|
89258 |
نام:
حسین
شهر:
اهواز
تاریخ:
4/20/2012 7:16:05 PM
کاربر مهمان
|
سلام
انتظار داشتم وقتی سایت رو باز میکنم حداقل شما خبر شهادت این جوون پاک رو میذاشتید...
خبرگزاری ها بی معرفتی کردن، شما چرا؟...
.
معذرت که گلایه میکنم اما الان چهلم شهید حجت الله رحیمی گذشت و این دانشجوی بسیجی شهید هرروز مرامش بیشتر برای اطرافیان و مردم شهرشون هویداتر میشه...
شهید حجت الله رحیمی، مسئول حوزه بسیج دانشجویی دانشگاه آزادا اسلامی باغملک، چند روز مونده به عید نوروز تو کربلای شلمچه شهید میشه.
البته اگه خواستید مطلبی ازش بزنید به سراغ ناحیه بسیج دانشجویی خوزستان نرید که به سبب بی لیاقتیشون نیروی شهرستانی خودشون رو نمیشناختن و به مراسم ختم و چلمش هم نیومدن.
.
باغملک-مسجد سیدالشهدا (اینجا میتونید خونش رو پیدا کنید)
یا علی
|
|
89257 |
نام:
لیلا دیر باز
شهر:
قم
تاریخ:
4/20/2012 7:09:45 PM
کاربر مهمان
|
حرفهایی که مامیزنیم قبل ازاین که بیان کنیم به گوش امام زمان میرسد
آیت الله محمدتقی بهجت(ره)
|
|
89256 |
نام:
سهیلا احمدی
شهر:
بجنورد
تاریخ:
4/20/2012 7:01:12 PM
کاربر مهمان
|
روزهایی که مافکرمیکنیم هستیم شاید اصلا وجودنداشته باشیم
اما دیگران ازوجودمااگاهند.
|
|
89255 |
نام:
رقیه
شهر:
@@
تاریخ:
4/20/2012 6:58:26 PM
کاربر مهمان
|
سلام
امروز خوشحالم هرچندهنوز دعام مستجاب نشده ولی ی حسی تو وجودمه حس میکنم وجود خدارو یجورایی میتونم درک کنم هرچند میدونم با اون چیز واقعی هنوز خیلی فاصله دارم ولی همینکه خدارو توی خودم حس میکنم بدون درنظر گرفتن حاجتم ونیاز دنیاییم توی آسموناداررم پرواز میکنم همینکه باتموم وجودم تونستم به خدا بگم که خیلی دوسش دارم خیلی خوشحالم بیخیال تمام حسای بد گریها نادونیا................
|
|
89254 |
نام:
مريم
شهر:
دوکوهه
تاریخ:
4/20/2012 6:40:08 PM
کاربر مهمان
|
معلم برای سفید بودن برگ نقاشی ام تنبیهم کرد...
و همه به من خندیدند!
اما ...
من خدایی را کشیده بودم که همه می گفتند دیدنی نیست...!
خداجونم قربت نصیب منم بکن
|
|
89253 |
نام:
آزاده دانشفر
شهر:
محلات
تاریخ:
4/20/2012 4:28:43 PM
کاربر مهمان
|
سلام من رایانه ندارم ازطریق گوشیم باسایت شماآشناشدم خیلی دلم گرفته به اندازه آسمون ازاین دنیاخسته ام ازمردای که اسمشونوگذاشتن مردازخدادلم گرفته هرچقدرصداش میکنم جوابمو نمیده خدایاماکه به جزتوکسی رونداریم تنهامون نذارممنونم ازت که اینقدمهربونی.
|
|