شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
89122
نام: عبدالرضا
شهر: تهران
تاریخ: 4/16/2012 11:28:01 AM
کاربر مهمان
  دعا کنید زیارت کربلا قسمتم شود
89121
نام: عطیه
شهر: کربلا
تاریخ: 4/16/2012 11:19:44 AM
کاربر مهمان
  باسلام وصلوات برمحمد وآل محمد
درود و سلام بردوستان واهالی حرف دل

من کربلا میخواهم

برام دعا کنید
89120
نام: پرستوی مهاجر
شهر: تهران
تاریخ: 4/16/2012 10:53:52 AM
کاربر مهمان
  الهی!... ما در دنیا معصیت میکردیم دوست تو محمد (ص) غمگین میشد و دشمن تو ابلیس شاد

***

الهی!...اگر فردای قیامت عقوبت کنی باز دوست تو محمد (ص) غمگین شود و دشمن تو ابلیس شاد

***

الهی!...دو شادی به دشمن مده و دو اندوه بر دل دوست منه
89119
نام: غرق رکناه
شهر: یزد
تاریخ: 4/16/2012 10:38:52 AM
کاربر مهمان
  سلام
باکلی گناه که دارم دیگه روم نمیشه توبه کنم ازخدا هم خجالت زده ام فک میکنم بخاطر گناه هایی که داشتم منو نمی بخشه برام دعا کن سید وساطتمو بکن تاخداهم نیم نگاهی بهم بندازه.
89118
نام: صاعقه
شهر: دل
تاریخ: 4/16/2012 10:14:35 AM
کاربر مهمان
  ...بسم رب المهدي...

مثل هرروز، روز خانه ما
با قنوت تو می‌شود آغاز
بعد آغوش می‌گشایی و ما
به هوای بهشت در پرواز
جدّمان گفته بود بوی بهشت
از پَر چادرت گرفته وجود
راست می‌گفت، صبح‌ها پیداست
که بهشت برین نگاه تو بود
دل مظلوم حضرت مولا
شور می‌زد در این مدینه تو
یادمان هست جدّمان احمد
بوسه می‌زد به دست و سینه تو
مثل هرروز زندگی جاری است
تو و دستان نازک و دستاس
با سرانگشت خود بیا و شانه بزن
به سر دختران پراحساس
ناگهان در سکوت خانه ما
با صدای مهیبِ دقُّ الباب
به خودم آمدم . . . و ترسیدم . . .
مادرم رفت سمت در بی‌تاب
کیست آن سوی در . . . نمی‌داند
خانه مرتضی است این خانه
با غلاف غضب که می‌کوبد؟
بر شکوه و جلال کاشانه
نعره می‌زد که تازیانه کجاست؟
مادرم پشت در سپر شده بود
آتش از خانه‌مان زبانه گرفت
باز هم مادرم پدر شده بود
ناگهان لحظه در سکوت شکست
چشم‌ها را به‎سمت ماه کشید
میخ آتش گرفته و پهلو
رنگ مادر پرید و آه کشید
فضه! آغوش درد را بگشا
رفت انگار مادرم از دست
فضه! . . . آرام‌تر . . . تو را به‌خدا
به‎گمانم که پهلویش بشکست
کاش آتش گرفته بود تنم
تا نمی‌دیدم ماجرای تو را
ریسمان بر دو دست بابا بود
تازه می‌فهمم دردهای تو را
مثل هرروز نیست امروزم
تا همیشه پُر است از هجران
با دو دستش قنوت . . . نه یک دست
آه در بازویش نمانده توان
رنگ توفان گرفت بغض پدر
اشک می‌آمد از دو چشم ترم
تا کبودی صورتت را دید
رو گرفتی دوباره از پدرم
گفته بودی که داغ تو تلخ است
قصه‌ام هرم و دود دارد و من
مخزن ‌العشق فاطمه انگار
داغ‌های کبود دارد و من
عطر چادر نماز مادر من
بوی پس‎کوچه‌های بارانی است
این نماز نشسته‌ات مادر
چقدر بی‌قرار توفانی است
آستین در دهان گرفته‌ام و
گریه‌هایم امان نمی‌دهد امشب
بعد این چند سال می‌فهمم
که چرا زود پیر شد زینب
ارث بردم من از تو داغت را
کربلا انتهای کوچه توست
آه آتش گرفته پهلویم
روی نی کربلای کوچه توست
کربلا داغ‌ها مکرّر شد
آمدم کربلا شهید شدم
روی نیزه بلند می‌گویم
پیش داغ تو روسپید شدم

سروده حامد حجتی

اللهم ارزقنا رويت قائم ال محمد
التماي دعا...يامهدي*
89117
نام: صفر سعادت
شهر: اروميه
تاریخ: 4/16/2012 9:57:12 AM
کاربر مهمان
  كاشكي من هم باتعدادي ازدوستانم كه رفتند وخداقبولشان كرد ميرفتم اين روزها دلم خيلي هواشان را كرده
89116
نام: امیر
شهر: تهران
تاریخ: 4/16/2012 9:19:14 AM
کاربر مهمان
  خدایا چه کنیم که در کار خیر یا { جار } زدیم یا { جا } زدیم.
عاقبت بندگانت را بخیر بگردان
89115
نام: مریم
شهر: تهران
تاریخ: 4/16/2012 8:36:04 AM
کاربر مهمان
  سلام.دلم گرفته اماازخودم.حس میکنم ازخدام دورشدم حس میکنم خدادیگه بهم نگاه نمیکنه حرفاموگوش نمیده ارزوهامو براورده نمیکنه.توروبه قران قسمت میدم پیشه خداوساطتمو بکن تابه حرفام گوش بده تا ارزوهام براورده شه/به حضرت عباس پیغام بده که زودترناممو بخونه وجوابمو بده/بهش بگوفقط یه بار فقط یه شب بیادبه خوابم کلی باهاش دردودل دارم
89114
نام: محمد
شهر: همدان
تاریخ: 4/16/2012 8:17:38 AM
کاربر مهمان
  آنان اهل این دنیا نبودند . معامله اصلی آنها با خدا بوده ... ونه غیره.....
89113
نام: سکینه
شهر: جنوب غربی ایران
تاریخ: 4/16/2012 8:12:42 AM
کاربر مهمان
  گاهی فکر می کنم یه آدم خوشبخت هستم که خیلی ها دوست دارن موقعیتی مثل من داشته باشن که هم دانشجو باشن هم کارمند باشن هم یه خانواده ی خوب که تفریحات و سرگمیم سر جاش. یه آدمی که همه از نظر اعتماد به نفس منو تحسین می کنن. دانشجوی نسبتاً موفقی هستم درکارم خوبم دختر خوبی هم برای پدرمادرم هستم وقتی فکر می کنم می بینم هرکس با این مشخصات یه آدم نسبتاً خوشبخت اما گاهی فکر می کنم نه من یه پوچ هستم که دربرابر خدای خودم خجلم از این که هستم. از نظر اعتقادی همه منو تحسین می کنن اما در خودم گاهی به دین و ایمانم شک میکنم.....
<<ابتدا <قبلی 8918 8917 8916 8915 8914 8913 8912 8911 8910 8909 8908 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved