شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
87652
نام: بسیجی
شهر: شلمچه
تاریخ: 2/26/2012 3:51:11 PM
کاربر مهمان
  چه بدکه زمان شمانبودیم وصدافسوس که هستیم وهیچ کاری نمیکنیم داداشای گلم واسم دعاکنیدخیلی چاکریم به امیداینکه روزیم که روی سنگ قبرمون بنویسن شهیدگمنام
87651
نام: رویا
شهر: اسلامشهر
تاریخ: 2/26/2012 3:27:24 PM
کاربر مهمان
  خداوندا کفر نمی گویم پریشانم چه می خواهی تو از جانم مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداوندا تو مسئولی خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن دراین دنیا چه دشوار است چه زجری می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است. خداوندا تو تنهایی و من تنها تو یکتایی و بی همتا ولیکن من نه یکتایم نه بی همتا فقط تنهای تنهایم
87650
نام: مریم
شهر: نزدیکی خدا
تاریخ: 2/26/2012 1:08:49 PM
کاربر مهمان
  به یاد مهربانترین...او که با دل آرام گیرد به یادش...

آقا سید سلام

خیلی حرف نگفته دارم برای گفتن...یه بغض...یه راه پر پیچ و خم...یه حس عجیب...

هر چه مرور می کنم حال دلم را می بینم که حرف های بسیاری است که برای گفتن و نگفتن دارم

... دعایمان کنید...
یا علی

*************************************
عرض سلام و ادب خدمت حرف دلی های بزرگوار

***
پشت هر کــوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خــــدا! و در آن باغ کسی می خواند؛ که خـــــدا هست، دگر غصــه چــــرا؟
***

آقای علیرضای بزرگوار بسیار ممنونم از همت خیر و نیت آسمونیتون ...اجرتون با صاحب الزمان(عج)...انشاءالله

ممنونم می شم اگه جزء 25 را به نیت عاقبت بخیری و موفقیت همه جوونا به نامم ثبت کنید.

امیدوارم لایق این نیت باشم...

التماس دعای خیر
یا حق
87649
نام: خادم الشهدا
شهر: قوچان
تاریخ: 2/26/2012 12:51:03 PM
کاربر مهمان
  خدایا دیگر نمیدانم چگونه این دنیای غم انگیز و زشت را تحمل کنم

ازتو درخواستی دارم اگر به درخواستم جواب نمیدهی حداقل به خاطر شهداوبخاطر امام عزیزم امام سید علی خامنه ای اجابت کن درخواستم را

الهی به حق شهداکربلا وبحق امام خامنه ای عجل شهادت فی سبیلک فی الیوم الیام
الهی.....
87648
نام: مریم
شهر: تهران
تاریخ: 2/26/2012 12:03:21 PM
کاربر مهمان
  با سلام و عرض ادب و احترام خدمت همه دوستان وبزرگواران حرف دل
هر روز چند مرتبه میام اینجا و مطالب شما عزیزان رو میخونم ولی خودم چیزی ندارم که بنویسم نه اینکه چیزی نداشته باشم اتفاقا دلم خیلیم پره دردو حرف، منتها نمیدونم چه جوری و از کدومش بنویسم.
چند روز پیش که یه سری اینجا زدم دیدم اقای علیرضا از آشنای غریب یه ختم قران زحمت کشیدند و گذاشتند اولش تو دلم گفتم شرکت کنم بعد بیخالش شدم ، گذشت تا اینکه شب خوابیدم و تو خواب دیدم که تو یه مسجدی هستم و و مراسم ختم قران هست که برگه جزء ۲۵ رو به من دادند.
برادر بزرگوارجناب علیرضا گرامی از اشنای غریب لطف کنید جزء ۲۵ رو برای بنده ثبت بفرمائید. ممنون و متشکر
خداوند همتون رو عاقبت بخیر بکنه.
برای سلامتی اقا و رفع گرفتاری و براورده شدن حاجت همه ۳ تا صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم
87647
نام: مسافر
شهر: نمیدونم
تاریخ: 2/26/2012 11:22:05 AM
کاربر مهمان
  سلام به رسم ادب به رسم وفا

دوستان عزیز سلام مدتها بود نبودم و دلتنگ اینجا شدم اما خب نت ندارم دیگه

مادربزرگ دوست خوبمون سرباز گمنام مریض شدن گویا
از من خواسته تا اینجا بگم به همگی که لطفا برای زودتر خوب شدنشون دعا کنیم

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

برای شفای همه ی بیمارا دعا کنیم.
یاعلی
87646
نام: مجنون مهدي(عج)
شهر: دربه دريار
تاریخ: 2/26/2012 11:07:29 AM
کاربر مهمان
  سلام بر همراهان حرف دل....

جناب عليرضا از آشناي غريب لطف كنيد جز۱۸ را بنام بنده ثبت كنيد.
التماس دعاي فرج



آقاجان يابن الحسن...عزيز دلم!....
آنقدر دیر کردی که عده ای کوته بین، بودنت را انکار می کنند...
آنقدر دیر کردی که برخی گفتند: تو اصلا به دنیا نیامده ای!
آنقدر دیر کردی که عده ای گفتند: امام حسن عسکری(ع) جانشینی برای خود انتخاب نکرده است.
آنقدر دیر کردی که عده ای اروپا نشین گفتند: مسیح برمی گردد اما امام زمانی وجود ندارد!
آنقدر دیر کردی که در دل مسلمانها هم غریب شدی!!!

آنقدر دیر کردی که تصور کردیم هر چه برای غربت و غیبتت اشک ریخته ایم کافی است و جزء منتظرانت شده ایم.
آنقدر دیر کردی که دیگر فراموش می کنم باران که می بارد برای آمدنت دعا کنم.دعايي ازاعماق دل...دعاي فرج ودعاي گشايش گرفتاريها كه كليدحل همه مشكلات وگرفتاريها دردستان پرمهرتوست...
آنقدر دیر کردی که یادمان رفت کنعان ما یوسف می خواهد...
آنقدر دیر کردی که كم كم قحطي محبت وانسانيت وعدالت هم گسترش پيدا كرده ...
واين روزها پدر رفته و تو تنها مانده ای میان جماعتی انبوه که شاید پشت سیمایشان حیله ی عمر و عاصها نهفته است و نفاق عبدا... بن ابی ها .
یتیم شده ای اما به من بگو چرا بار سفر بسته ای مگر هر کس یتیم می شود باید بار سفر ببندد و برود. مگر نه اینکه آن روز احمد بن اسحاق از پدرت سراغ جانشینش را گرفت و پدر تو را نشانش داد، مگر نه اینکه خدا هیچ امتی را بدون حجت رها نمی کند....
می دانم که تسلیم امر خدایی و تو باید بروی تا منتظرانت غربال شوند پس برو ای مهربانم، سفر سلامت اما یادت باشد که زودتر برگردی، یادت باشد که امام عصر ما تو هستی و ما نیت پیمان شکنی در سر نداریم وهميشه برايمان دعا كن هرچه هستيم پيمان شكن نباشيم...
آقا امروزهم مانند خيلي روزها مي گذرد وچيزي جز آه دربساط نداريم ونم اشكي كه بايد به اجباربافراق ودوري سركنيم...
دلتنگيها وگله ها بسيارندسكوت مي كنم كه توبه هراسراري آگاهي وعالم....
اللهم عجل لوليك الفرج

التماس دعاي فرج
87645
نام: راحله
شهر: تهران
تاریخ: 2/26/2012 10:56:22 AM
کاربر مهمان
  سید شما پیش خدا رو سفیدی برام دعا کن دعا کن سید تا حاجتمو از خدا بگیرم خدا بهم رو کنه منم خوب بشم سید فقط برام پیش خدا دعاکن باشه سید تا خوب بشم.
87644
نام: حافظ
شهر: اهواز
تاریخ: 2/26/2012 10:14:43 AM
کاربر مهمان
  باسلام خدمت همه عزیزان گرامی از همه هموطنان خواهش میکنم که درانتخابات۱۲اسفندشرکت کنندتاغیرت ایرانی رو به همه بدخواهان ایران وایرانی نشون بدیم چراکه شهدای مااینکار رو انجام دادند و ماهم در مقابل خون شهدا مسولیم.
87643
نام: عطیه
شهر: کربلا
تاریخ: 2/26/2012 10:01:32 AM
کاربر مهمان
  باسلام وصلوات برمحمد وآل محمد
درود وسلام بردوستان واهالی حرف دل

سال 1371 ، روزي براي خريد كتاب به ميدان انقلاب رفته بودم. درحال قدم زدن جلوي كتاب فروشي‌ها بودم كه مردي جلو آمد و مرا صدا كرد: سلام آقاي زنجاني. نگاهي كردم و جواب سلامش را دادم. گفت: مرا مي‌شناسيد؟ گفتم: نه متاسفانه به خاطر نميارم.

جايي كه ايستاده بوديم داخل پاساژ بود و تقريباً خلوت بود. گفت: شما سال اول راهنمايي معلم بوديد.

متوجه شدم كه جريان مربوط به سالهاي خيلي دور بود. من در اوايل خدمتم معلم رياضي راهنمايي بودم. گفتم: خوب الان چكار مي‌كني؟

گفت: داستانش طولاني است آقاي زنجاني! آرزو داشتم يك روز شما را ملاقات كنم و از شما تشكر كنم. گفتم: چطور؟

داستانش را شروع كرد و گفت: در آن سالي كه شما معلم رياضي ما بوديد من شاگرد زرنگي نبودم و درسم خيلي ضعيف بود. همين موضوع باعث شده بود تا اكثر معلم‌ها و حتي همكلاسيهايم مرا تحويل نگيرند و به من بي‌محلي كنند. من هم گوشه‌گير شده بودم و...

يك روز برگه‌هاي تصحيح شدة امتحان رياضي را به من داديد تا آنها را بين همكلاسي‌ها توزيع كنم. نمي‌دانم چرا... ولي من از اين كار شما اينطور برداشت كردم كه شما من را دوست داريد. در آن لحظه احساس خيلي خوبي داشتم. اين احساس روز به روز نسبت به شما و درسم بيشتر شد و همين موضوع باعث شد تا براي اينكه هم محبت شما را جبران كرده باشم و هم نظر شما را نسبت به خودم منفي نكرده باشم، تصميم گرفتم تا در درس رياضي خودم را تقويت كنم. اين تصميم تحقق پيدا كرد و هر بار نمرات بهتري از درس رياضي مي‌گرفتم.


اين تلاش در تقويت دروس ديگر نيز بي‌تاثير نبود و من كم‌كم به شاگرد زرنگ كلاس تبديل شدم.

در آن سالها من پدرم را از دست داده بودم و مادرم براي امرار معاش در منزل مردم كارگري مي‌كرد و زندگي ما به سختي ميگذشت. از آنجايي كه من اولين بچه خانواده بودم و قدرت كار كردن نداشتم كس ديگري نمي‌توانست اين مسئوليت را به عهده بگيرد و مادرم به تنهايي خرج من و دو برادر و يك خواهر ديگرم را در مي‌آورد.

بعد از آن سعي كردم به برادرها و خواهرم نيز كمك درسي كنم تا درس آنها هم مثل من تقويت شود. كمي كه بزرگتر شدم در حين تحصيل كار هم مي‌كردم تا كمك حال مادر و خانوده‌ام باشم ولي اين خيلي تاثير نداشت و زندگي روز به روز بر ما سخت‌تر مي‌شد.

حالا ديگر مادرم هم در اثر كار زياد خيلي مريض و ضعيف شده بود. در آن موقع من داشتم ديپلم مي‌گرفتم. بعد از امتحان كنكور در دانشگاه تهران رشته رياضي قبول شدم. اين رشته را به خاطر علاقه‌ام كه از همان موقع ايجاد شده بود انتخاب كردم.

مادرم هم در همان سالها در دنيا رفت و حالا ديگر من مرد خانه بودم. در كنار درس دانشگاه كار مي‌كردم و از برادرها و خواهرم مراقبت مي‌كردم. آنها هم يكي پس از ديگري در دانشگاه قبول مي‌شدند.

من درسم را تا دكتراي رياضي ادامه دادم و الان استاد دانشگاه تهران هستم. برادرها و خواهرم نيز همگي تحصيل كردند و دكتر يا مهندس شده‌اند.

واقعيت اينه كه آقاي زنجاني، من تمام اين اتفاقات را مديون شما هستم و همش از لحظه درخواست شما براي توزيع برگه‌ها شروع شد. من در تمام اين سالها دوست داشتم يك بار ديگر شما را ملاقات كنم.

آقاي زنجاني در آن سالها دبير جبر بود و اين خاطره را در سال 1371 وقتي كه سال سوم دبيرستان بودم براي ما تعريف كرد.

به اميد اينكه هر كدام از ما بتوانيم با يك رفتار سازنده...
<<ابتدا <قبلی 8771 8770 8769 8768 8767 8766 8765 8764 8763 8762 8761 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved