اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
86952 |
نام:
خسته
شهر:
بی سرزمین تر ازباد
تاریخ:
2/4/2012 4:34:36 PM
کاربر مهمان
|
سلام
جزء۶
|
|
86951 |
نام:
نرگس
شهر:
بیکسی
تاریخ:
2/4/2012 3:13:13 PM
کاربر مهمان
|
به رسم عاشقی سلام
شده تا حالا ته خط باشید ولی وانمود کنید که هیچ اتفاقی نیوفتاده نمیدنم چیکار منم این روزا انگار هرچی دعا میکنم شاید درست دعا نمیکنم به قول دوستم فکرت صد جاست دل نمیدی بهش وگرنه اکه با دل بری سراغش حتماً مستجاب میشه
از خدا میخوام به همه دلی بده که فقط تو اون دل جای خودش باشه
الهی وربی من لی غیرک
|
|
86950 |
نام:
مهدی
شهر:
لاهیجان
تاریخ:
2/4/2012 2:36:59 PM
کاربر مهمان
|
سلام به دوستان عزیز حرف دل. از طرفدارهای دو اتیشه این سایت و همه رفقام..خودمم هر وقت دلم میگیره میام نظر میدم و ارووم میشم با خوندن نظرات بقیه..خیلی خوبه اینجا و البته نو..جای دیگه سراغ ندارم چنین چیزی باشه...
هرکس دنبال کار خیره بیاد یه کار خیری که این دنیا و اون دنیاشو تامین کنه دارم براتون..
|
|
86949 |
نام:
دلم گرفته
شهر:
ناکجا اباد
تاریخ:
2/4/2012 2:23:59 PM
کاربر مهمان
|
خدایا کمک کن از زندگی خستم ازبیکاری از گناه از این زمونه از این ادما چرا همه جا باید پارتی بازی بشه تواین جامعه که اسلامی عدالتش کجاست کسایی که رفتن جونشون دادن اینجور جامعه میخواستن
عدالت امام علی تواین جامعه کجاست اسلام ناب محمدی تو این جامعه کجاست این همه حق ناس این همه پارتی بازی اشنا بازی کسی که با دیپلم میره توبانک کار میکنه با کسی که این همه درس خونده این همه هزینه کرده اما بیکار دلیلش چیه چرا پارتی بازی
چرا ناعدالتی چرااااااااااااااااااا
امام زمون بیا بیا عدالت برقرار کن
|
|
86948 |
نام:
گمنام
شهر:
عشق آباد
تاریخ:
2/4/2012 1:58:50 PM
کاربر مهمان
|
در لحظه لحظه زندگيم در اين دنيا به ياد توآم تا مبادا يك لحظه از ياد تو غافل شوم،خدايا;خداوندا يارم باش،قرارم باش،جهان تاريكي محض است ميترسم،كنارم باش.
***************************************************************خداوند من.امروز نفس باد کمی سوزناک تر شده. قاصدک ها نوید برگ ریزان میدهند.بو ی اشتیاق تمامی موجودات رادر اغوش گرفته.همه مبهوت جمال و جلالت هستند.تپش قلبها جور دیگریست.درختان اماده جدایی.بادی سوزناک تر از قبل.شاخه ها دستانشان راسوی تو دراز کرده اند.گلها صورتشان غرق درعرق شبنم.برگهادر برابرعظمتت تاب ایستادن ندارند به پایین میریزند.سکوت جنگل رابلعیده.ابرها تعظیم کرده به کناری رفته اند.اسمان صاف.خبری از مروارید های صدف باران نیست.فراموش کرده اند.عشق نیاورده اند.مورچه هاتمشک وگیلاس از انبارخانه هایشان اوردند.سنجاب قلموی نرم، همان دم زیبایش رادرمخلوط فرو میبرد و برگی زرد و بی روح ازدرخت را جان میبخشد.برگ رارها می کنند وهمه پشت سرو به انتظار مینشینند.رهگذری نزدیک.چشمش به سرخ برگ پاییز افتاد.در دستانش.رو به اسمان کرد.تشعشع نگاهش به انتهای اسمان میرسید.نور قلبش دیدگان همه را خیره کرده بود.پالتویش را باز کرد سرخ برگ را روی قلبش گذاشت.در گوش قاصدکی که روی شانه هایش بود جمله ای زمزمه کرد.و در مقابل دیدگانش به اسمان فرستاد.کسی نپرسید رهگذر چه چیزی زمزمه کرد.همه میدانستند ستایش تنها برای خداست.
|
|
86947 |
نام:
سید مهدی حسینی برزی
شهر:
تهران
تاریخ:
2/4/2012 1:03:41 PM
کاربر مهمان
|
سلام در این شهر غریبیم بین این مردمی که نام صداقت را حماقت و دزدی را زرنگی میدانند ای کاش در دوران جنگ کارمان تمام میشد و از جانب مردم و مسئولین مورد تمسخر واقع نمی شدیم دوستان خوش به حالتان که رفتید خوش به حالتان. یا علی مدد
|
|
86946 |
نام:
ساحل
شهر:
همدان
تاریخ:
2/4/2012 1:02:39 PM
کاربر مهمان
|
ربَنا امنـّـا بفضــلـک و لا تُعاملنــا بعدلِــک
خدایا با فضل و کرمت با ما رفتار کن،نه با عدل و عدالتت
آمین
|
|
86945 |
نام:
خروش!
شهر:
همين دور و برا
تاریخ:
2/4/2012 12:33:29 PM
کاربر مهمان
|
سلام
در سي و سومين سالگرد پيروزي انقلاب خونبارمان،ياد و خاطره ي لاله ها و امام لاله ها گرامي...
بر ملت تازه رَسته از دام و کمند
آن بردگي گذشته، يارب مپسند
اين در که بهروي ما گشودي از مهر
بار دگر از قهر، خدايا تو مبند...
ياعلي...ياعلي...
|
|
86944 |
نام:
خسته
شهر:
بی سرزمین تر ازباد
تاریخ:
2/4/2012 9:44:05 AM
کاربر مهمان
|
سلام
فرشته خانوم شما میگید که خیلی در حقتون نامردی کرده وخیلی هم بهتون دروغ گفته یه بارم رهاتون کرده دوباره برگشته شما ببینید دلیل این رفتاراش چی بوده حرف یه عمر زندگیه شوخی نیست نمیشه هر روز یه چیزی بگه یه روز بگه برو یه روز بگه بمون جدی باهاش صحبت کن نزار از احساست سوء استفاده کنه اگه واقعا مرد زندگیه به پات بمونه کسی که نامردی کرده باشه به نظرت میشه بهش اعتماد کرد؟احساسی تصمیم نگیر محکم باش بگو هر چی خدا بخواد نزار ضربه روحی بخوری بازم میگم از رو احساس تصمیم نگیر عقلایی فکر کن(موفق و خوشبخت باشی)راستی اگه از حرفام ناراحت شدی ببخش.
هر روز کشم من زتو آزار دگر
هر روز خورم من زتو تیمار دگر
من خوی تو دانم واین دل ساده کند
هر بار شفاعتی که این بار دگر(برا فرشته خانوم)شعر:افضل کرمانی
|
|
86943 |
نام:
عطیه
شهر:
کربلا
تاریخ:
2/4/2012 8:59:42 AM
کاربر مهمان
|
باسلام وصلوات برمحمد وآ ل محمد
درود وسلام بردوستان واهالی حرف دل
سه درس از بهلول
آوردهاند که شیخ جنید بغدادی، به عزم سیر، از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او.
شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند: او مردی دیوانه است.
گفت: او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و سلام کرد.
بهلول جواب سلام او را داد و پرسید: چه کسی هستی؟
عرض کرد: منم شیخ جنید بغدادی.
فرمود: تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد میکنی؟
عرض کرد: آری..
بهلول فرمود: طعام چگونه میخوری؟
عرض کرد: اول «بسمالله» میگویم و از پیش خود میخورم و لقمه کوچک برمیدارم، به طرف راست دهان میگذارم و آهسته میجوم و به دیگران نظر نمیکنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمیشوم و هر لقمه که میخورم «بسمالله» میگویم و در اول و آخر دست میشویم.
بهلول برخاست و فرمود: تو میخواهی که مرشد خلق باشی؟ در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی. سپس به راه خود رفت.
مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است.
خندید و گفت: سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید.
بهلول پرسید: چه کسی هستی؟
جواب داد: شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمیداند.
بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را میدانی؟
عرض کرد: آری. سخن به قدر میگویم و بیحساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میکنم و چندان سخن نمیگویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت میکنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.
بهلول گفت: گذشته از طعام خوردن، سخن گفتن را هم نمیدانی. سپس برخاست و برفت.
مریدان گفتند: یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟
جنید گفت: مرا با او کار است، شما نمیدانید.
باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه میخواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟
عرض کرد: آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیهالسلام) رسیده بود بیان کرد.
بهلول گفت: فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی. خواست برخیزد که جنید دامنش را بگرفت و گفت: ای بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربهالیالله مرا بیاموز.
بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.
جنید گفت: جزاک الله خیراً!
و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد وگرنه هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد.
و در خواب کردن اینها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد هیچ بشری [دوست، همسر، فرزند، والدین، همکار، ....] نباشد
|
|