اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
85782 |
نام:
ارمیا
شهر:
طلائیه
تاریخ:
12/24/2011 2:11:03 PM
کاربر مهمان
|
امام صادق (ع):
هرکه درحال انتظار ظهور امام مهدی(عج) بمیرد همچون کسی است که با او ودر خیمه ی او باشد، بلکه بالاتر، مانند کسی است که درکنار پیامبر خدا جنگیده باشد.
بحارالانوار،ج54 ،ص146
|
|
85781 |
نام:
مسکین
شهر:
شهر خون و قیام
تاریخ:
12/24/2011 1:50:04 PM
کاربر مهمان
|
شهید حفیظی:
هرکس ابتدا باید مبارزه را با نفس خویش آغاز کندو طوری مبارزه کند که شیطان توان مقابله با او را نداشته باشد. به یاد خدا باشید.
|
|
85780 |
نام:
عطيه
شهر:
كربلا
تاریخ:
12/24/2011 1:33:54 PM
کاربر مهمان
|
ادامه خاطرات ازهمرزمان شهيد حسن مقدم
اگربه یقین رسیدی، عمل کن
اگر قرار بود برای یگان یا تیپی فرمانده ای انتخاب کند، وقتی به جمع بندی می رسید، حتی اگر طرفش یک جوان بیست ساله بود، به او میدان می داد و در واقع یکی از مهمترین دستاوردهایی که حسن از خود بجا گذاشت، همین پرورش مدیران و فرماندهان توانمند بود. یکبار در اوج جنگ مشکلی برای سیستم آماده سازی موشکها بوجود آمد که دیگر نمی شد سوخت به آنها تزریق کرد. هر کار کردیم نشد و در نهایت پیشنهادی دادیم که دارای ریسک بود. حسن ابتدا مخالفت کرد اما به او گفتیم این روش حتما جواب خواهد داد. او گفت من متقاعد نمیشم ولی اگر تو به این یقین رسیدی برو و انجام بده. این یک تصمیم بسیار سخت بود و شاید اگر من جای او بودم چنین اجازه ای نمی دادم. ما رفتیم این کار را کردیم و به شکر خدا جواب هم داد.
از سال ۶۳ تا آخرین روز حیاتش کاری جز در عرصه موشکی نکرد
در اولین روزهای جنگ که بکارگیری تسلیحات سبک برای ما یک فناوری محسوب می شد و همه به دنبال سلاح های سبکی مثل آر.پی.جی و تیربار و کلاش بودند، حسن به همراه شهید شفیع زاده در آبادان دنبال خمپاره بود.
وقتی در سال ۶۰، ما بواسطه توپهای غنیمتی که از عراق گرفتیم، به اوج امکانات در آن روزها رسیدیم، دیگر حسن، خمپاره را کنار گذاشت و رفت به دنبال تاسیس توپخانه تا اینکه در سال ۶۳، موضوع موشکی مطرح شد و از همان سال تا آخرین روز حیاتش هیچ کار دیگری جز کار موشکی نکرد.
صیاد همیشه می گفت مراقب حسن باشید
اخلاق و زبان حسن، حلال مشکلات و برطرف کننده موانع بود. در همان سال ۶۱ که مسئولیت توپخانه را به همراه شفیع زاده برعهده گرفت، بیشترین ارتباط و نزدیکی را با شهید بزرگوار صیاد شیرازی داشت به گونه ای که در طول سال های دفاع مقدس، هروقت صیاد شیرازی، بنده و دیگر دوستان را می دید می گفت مراقب حسن باشید. شهید صیاد می گفت من حسن را خیلی دوست دارم چون تعصب او به نظام و تعصب ملی او، فراتر از تعصب سازمانی است. در واقع حسن تنها به فکر سپاه و نیروهای مسلح نبود بلکه تمام نظام و بلکه اسلام را در نظر می گرفت و بارها هم به ما تاکید می کرد که اگر این تعصب را داشته باشید، تعصب سازمانی هم در درون آن هست.
اولین کاتیوشا را سال ۶۳ ساختیم
وقتی توپهای عراقی را به غنیمت گرفتیم، به دلیل شرقی بودن این توپها و اینکه برادران ما در ارتش، آموزش توپهای آمریکایی را دیده بودند، ما چندان تخصص و آموزشی برای بکارگیری آنها نداشتیم اما یکی از کارهای بزرگ حسن در سال ۶۱، تاسیس مرکز تحفیقات فنی توپخانه در خوزستان بود که ۷ ماه بعد تبدیل به مرکز تعمیرات توپخانه شد و بعدها نیز آن را به تهران منتقل کردند.
بواسطه اقدامات او بود که در اواخر سال ۶۲ و اوایل ۶۳ امکان ساخت کاتیوشا را پیدا کردیم و اولین سامانه نیز با مدیریت خود او ساخته و به صنعت حدید وزارت سپاه که تحت مسئولیت سردار مصطفینجار بود تحویل گردید.
مسابقات فوتبال رزمندگان در کوران جنگ
در آن سالها تکیه اصلی ما بر نیروهای بسیج بود که این عزیزان در مقاطعی که عملیات نبود، به مرخصی می رفتند درحالی که می بایست یگانهای تخصصی را هم بر عهده همانها بگذاریم. برای مثال، اوج کار توپخانه، در عملیات بود ولی با اتمام عملیات که بسیجی ها کاری نداشتند و به مرخصی می رفتند، کار توپخانه تمام نمیشد و باید پدافند خط را انجام می داد. حسن برای حل این مشکل، مسابقات فوتبالی را ترتیب داد میان آتشبارها و گردانها و با این کار، عملا از پایان این عملیات تا شروع عملیات بعدی که
|
|
85779 |
نام:
سیده
شهر:
دلیجان
تاریخ:
12/24/2011 12:21:51 PM
کاربر مهمان
|
سلام بچه ها خوبید
خدایش بعضی وقتا دلم میگیره از صبح تا شب هرکاری دلمون میخاد انجام میدیم و این خدای تنهای ما هیچ اعتراضی نمی کنه فقط کافیه جواب یه درخواستمون نده زمین و اسمون بهم میدوزیم
اگه یکی ازمون جدامیشه مطمئن باش حکمت داره فقط عاشق باش و به عشقت ایمان داشته باشم که خدا بهترین هارو برامون میخاد
|
|
85778 |
نام:
مهدیه
شهر:
جیرفت
تاریخ:
12/24/2011 11:42:20 AM
کاربر مهمان
|
انگار انسانها جایی رامی نگرند که چیزی جز مادیات نیست همه فکر ماشین های مدل بالا خانه وکاشانه صبح که طلوع می کند فکر لقمه نان شاید فکر حساب بانکی شاید فکر ......... هزاران چیز اما چیزی جز خدا انگار یادشان رفته است که پای آن کاج بلند لای آن شب بوها نگاهی کمی دورتر شاید نزدیکتر خدایی است که اگر خوب توجه کنند آرامشی است که دم در هیچ بانکی دم درهیچ اداره ای دم درهیچ اتاق رئیسی توی هیچ جایی نخواهند یافت اگر همه بدبختی های دنیا بهت روی آورد ناراحت نشو اگر همه انسانها دست به دست هم دادند خواستند ذره ای تورا ناراحت کنند غمگین نشو میگذرد ولی خداوند متعال به خاطرش میسپارد روزی کسی انسان مرا آزرد دل رئوفی داشته باش حتی اگر تمام بدبختی های دنیا سرت آوار شد بدان آور این غم ها گذراست چون این روز میگذرد اما غم دل تو نمی گذرد در دل تو جایی است کسی است که اگر تنهاترین کس باش تمام هستی ات است اگر دوروبرت رانگاه کردی کسی را یار خودت ندیدی ناراحت نشو ندای هل ناصر من ینصرانی مولایت حسین را سرده مطمئن باش ساقی دستت رامیگیرد فقط یه خاطر داشته باش تو دادگاهی داری که وکیلت خداست حتی اگر مجرم تنهایی هایت شناخته شوی اگر انسانی باشی جایی باشی که همه دست دردست هم دهندبخواهند توآنجا نباشی به خاطر داشته باش که این انسانها نیستند که جایی شاید لقمه نانی شاید قسمتی از این کره خاکی را بین انسانها تقسیم می کنند خداست که خدایی می کندخدایی که تو می خوانی اش که توآن خدایی را داری که کس بی کسونه به خاطر داشته باش کرم تازه به دنیا آمده درته ته اقیانوسها روزی رسانش خداست هیچ غمگین مباش از غمی که این انسانها به تو می رسانند./.
|
|
85777 |
نام:
ندا
شهر:
رفسنجان
تاریخ:
12/24/2011 11:11:47 AM
کاربر مهمان
|
باسلام میخوام ازبی معرفتیه مردم زمونه بگم کاش همونطورکه دوست دارن ارزوی خودشوبراورده بشه میفهمیدن دیگران هم ارزودارن کاش هیچوقت جای پای شهدا خالی نمیشدکه اگراینطوربودذات مردم این زمونه اینقدر بدنبودازشمایی که این مطلب رومیخونیدمیخوام که سنگ جلوی پای جوونانندازید
|
|
85776 |
نام:
عطیه
شهر:
کربلا
تاریخ:
12/24/2011 10:54:12 AM
کاربر مهمان
|
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطراتی از شهید تهرانی مقدم از زبان همرزمانش:
تنها خواص سپاه او را می شناختند
روحیه حسن اینطور بود که خودش می خواست گمنام باشد و همین، کار دوستانش را سخت می کرد. البته ما شهدای زیادی داشتیم که مردم آنها را می شناختند و دوستان و نزدیکان آنها، فقط قدری اطلاعات بیشتر از آنها می دادند اما حسن از اول دوست داشت گمنام باشد و این گمنامی هم به گونه ای بود که غیر از خواص سپاه، کسی او را نمی شناخت.
ما در سی سالی که با حسن بودیم، چیزهای زیادی از او یاد گرفتیم و اولین موضوع که برای ما از همان سالهای اول جنگ، مشهود بود اینست که هر کار او تنها برای رضای خدا بود و دیگران را هم به این کار توصیه می کرد.
اینکه می گویم "هر کاری" یعنی حتی ورزش کردن، غذاخوردن و دعا کردنش هم تنها برای رضای خدا بود و این را در عمل نشان می داد.
پایی که در کوهستان شکست
در همان روزگار و در سالهای پس از آن، یک برداشت مشترک بین ما و همه دوستان نزدیک حسن وجود داشت و آن اینکه وقتی به چهره اش نگاه می کردیم، مطمئن بودیم که به یک چهره بهشتی می نگریم.
انرژی که حسن برای کارش می گذاشت، در سال ۵۹ و ۶۰ تا همین اواخر در سال ۹۰ هیچ فرقی نداشت، با همان انرژی و روحیه کار می کرد و زمانی که کار به مراحلی میرسید که باید وقت جدی می گذاشت، این کار را می کرد.
ویژگی های خاص او تنها منحصر به عرصه نظامی نبود، او علاوه بر اینکه که انسان مومنی بود که ادعیه فراوانی را حفظ داشت، یک ورزشکار حرفه ای هم بود و برای مثال در عرصه کوهنوردی اکثر قله های مرتفع ایران را فتح کرده بود و یا اینکه بارها مسیر تهران تا شمال را از مسیر کوهستان، با یک گروهی که خودش آن را رهبری می کرد، پیاده طی کرده بود.
اما در اوج کارهایش، حتی زمانی که در ارتفاعات کوهستان، یک متر برف زیر پایش بود، نماز اول وقت را ترک نکرد.
یک بار یکی از دوستان تعریف می کرد که حسن را در نزدیکای قله دماوند دیده بود درحالی که پایش شکسته و بدجوری ورم کرده بود. می گفت به حسن گفتم چرا با این وضع آمدی کوه؟ و حسن گفته بود می خوام روی این پایم را کم کنم! این طور خودش را تربیت کرده بود.
فرمانده ای که با نام کوچک صدایش می کردند
حسن در رعایت اخلاق سرآمد بود و این برخورد خوش با اطرافیان به گونه ای بود که هرکس با حسن آشنا می شد فکر می کرد بهترین و صمیمی ترین دوست اوست. اینقدر با دیگران صمیمی می شد که همه او را با نام کوچک صدا می کردند و این روحیه را از همان سالهای ابتدایی دفاع مقدس داشت.
باید توجه داشته باشیم که این رفتار خاکی و صمیمانه از طرف کسی بود که اگر بخواهیم به لحاظ موقعیت جایگاهی و فرماندهی، رده او را بدانیم باید بگویم حسن در سطح فرماندهان طراز اول جنگ مثل شهیدان خرازی، همت، باقری و کاظمی بود.
شاید ما بواسطه مسئولیتی که داریم، سرو کارمان با موضوعات مهم، ما را نسبت به برخی مسایل دیگر غافل کند اما حسن اینطور نبود. سربازانش را با اسم کوچک صدا می کرد و من در مراسم تشییع او بسیاری از دوستان قدیمم را دیدم که بواسطه حسن آمده بودند. یکی از این دوستان، راننده پایه یکی بود که در ایام دفاع مقدس، نیروی حسن بود و ما بعد از بیست و چهار سال او را می دیدم. یکی دیگر می گفت من در مرز افغانستان بودم که خبر شهادت حسن را شنیدم و آمدم. بسیاری از این دوستان حتی از سپاه هم رفته بودند اما علاقه به حسن، آنها را در یک نقطه جمع کرده بود.
اگر به یقین رسیدی، عمل کن
اگر قرار بود برای یگا
|
|
85775 |
نام:
ندا
شهر:
رفسنجان
تاریخ:
12/24/2011 10:15:41 AM
کاربر مهمان
|
ازبدی وخودخواهیه مردم زمونه میگم کاش میفهمیدن همونطورکه اوناارزودارن ودوست دارن به ارزوشون برسن دیگران هم دوست دارن به ارزوشون برسن ازشمایی که اینومیخونین خواهش میکنم سنگ جلو÷ای جوونا نندازین
|
|
85774 |
نام:
عطیه
شهر:
کربلا
تاریخ:
12/24/2011 8:45:45 AM
کاربر مهمان
|
باسلام وصلوات برمحمد وال محمد ودرود وسلام بردوستان واهالی حرف دل
آرزوهایی که حرام شدند
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا .......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!
شل سیلوراستاین
|
|
85773 |
نام:
۷۷۷
شهر:
۷۷۷
تاریخ:
12/24/2011 8:09:31 AM
کاربر مهمان
|
خدایا اخه انصاف به کسی که فقط توراداره نگاه نمی کنی
نمی بینی دارم گناه می کنم
نمی بینی دارم به گناه می افتم
چرا کارازدواجم درست نمی کنی
اگرازت کاری برنمی آمد ناراحت نمی شدم .
اخه مگه انه عل کل شی قدیرنیستی ؟
چیییییییییییییییییی کااااااااااااااارمی ککککککککککککککنی
|
|