شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
85522
نام: زهرا
شهر: شهرری
تاریخ: 12/14/2011 11:10:26 PM
کاربر مهمان
  بسم رب الشهدا
سلام . خیلی دوست دارم جزء بچه های خادم الشهدا باشم .مخصوصا هویزه .برام دعاکنید امسال این آرزو نصیبم بشه .
نکند فضل بدست آمده بربادرود
بین ماوشهدافاصله ایجادشود
ننگمان بادکه یک باره ز ره برگردیم
سبب غربت ومظلومی رهبرگردیم



نوکرشهدا.یاعلی.التماس دعا
85521
نام: ارمیا
شهر: طلائیه
تاریخ: 12/14/2011 10:09:06 PM
کاربر مهمان
  انگار مسیح دربرابرم ایستاده بود!!!
يك روز كه از مدرسه به خانه برمي‌گشتم، شلوغي بي‌سابقه ‌اي در كوچه‌ مان توجهم را جلب كرد. جلوي باغي كه كمي آن طرف‌ تر از خانه‌مان بود جمعيت زيادي ايستاده بودند. در ميان جمعيت، خبرنگاراني به چشم مي‌خوردند كه دوربين‌هايشان را به گردن آويخته بودند و از پشت در چوبي و سبزرنگ باغ ، سرك مي‌كشيدند. حس كنجكاوي من تحريك شده بود. داخل باغ اتفاقي افتاده بود. خود را داخل جمعيت كردم، هر چه سرك كشيدم، چيزي نفهميدم. از خبرنگاري پرسيدم، اينجا اتفاقي افتاده؟ خبرنگار گفت:هنوز نه، ولي از حالا به بعد اتفاق‌هاي مهمي خواهد افتاد‌و پرسيد، شما اهل اين دهكده هستيد؟از حرف‌هاي او چيزي سردر نياوردم، جواب دادم،بله، خانه‌مان كمي آن‌طرف‌تر است.خبرنگار گفت: به زودي دهكده‌تان مشهورترين دهكده دنيا خواهد شد!با تعجب پرسيدم:متوجه نمي‌شوم. چه اتفاق مهمي قرار است در دهكده ما بيفتد كه باعث شهرت آن مي‌شود؟

جواب داد:تا به حال اسم آيت‌الله خميني را شنيده‌اي؟ اسم برايم آشنا بود. بارها و بارها از راديو تلويزيون اسمش را شنيده بودم و عكس او را هم در روزنامه ديده بودم.گفتم:همان كه رهبر مذهبي ايران است؟گفت: آفرين پسر، حالا او به اين دهكده آمده و همسايه‌ شماست. با حالتي هيجان‌زده پرسيدم: حالا شما براي چه اينجا جمع شده‌ايد؟ مگر قرار است بيرون بيايد؟

خبرنگار پاسخ داد:نه بيرون نمي‌آيد ولي قرار است مصاحبه كند. منتظريم تا اجازه بدهد و به داخل باغ برويم.

كنجكاويم باعث شد هر طور شده او را ببينم؛ كسي كه هر روز عكسش در روزنامه چاپ مي‌شد و تازه مي‌‌توانستم پيش همكلاس‌هايم پز بدهم.

پرسيدم:اگر منتظر بمانم مرا راه مي‌دهند؟ گفت:نمي‌دانمو با دست به آقايي كه كنار در باغ ايستاده بود، اشاره كرد و گفت:از او بايد پرسيد.; به طرف آن مرد رفتم و گفتم: منزل ما چند خانه آن طرف‌تر است. من مي‌توانم آيت‌‌الله خميني را از نزديك ببينم؟ مرد گفت:از آيت‌الله خميني چه مي‌داني؟ گفتم: اين را مي‌دانم كه آيت‌الله خميني رهبر مذهبي ايران است و هر روز عكسش را در روزنامه چاپ مي‌كنند. كمي فكر كرد و پرسيد: به غير از شما كس ديگري هم هست؟ به خبرنگارها اشاره كردم و گفتم:مي‌بينيد كه اينها هم هستند، قول مي‌دهم چند لحظه ايشان را ببينم و نظم جلسه را به هم نزنم.

در باغ گشوده شد. آيت‌الله خميني پيرمردي بود با لباس روحاني و پارچه سياهي دور سر پيچيده بود. براي يك لحظه احساس كردم مسيح در مقابلم ايستاده است. اصلا نفهميدم چگونه يك ساعت گذشت و وقت تمام شد. همچنان در بهت حيرت بودم كه به خانه رفتم و به مادرم گفتم:مادر مي‌خواهي مسيح را از نزديك ببيني؟

مي‌دانستم كه اگر او را ببيند، احساس مرا پيدا مي‌كند.

از مادر پرسيدم: به نظر شما آمدن او به اينجا اشكال دارد؟و او گفت: نه، ولي پدرت دنبال يك جاي آرام بود. حالا ديگر اينجا آرام نخواهد بود.

پيش‌بيني مادر درست بود. وقتي پدر آمد بسيار عصباني بود. كتش را درآورد و خودش را روي مبل رها كرد و با ناراحتي گفت:امسال سال بدبياري من است. هر جا مي‌روم بدشانسي دنبالم مي‌آيد. آن از ورشكستگي شركت، اين هم از وضع اينجا...
85520
نام: میثم
شهر: تهران
تاریخ: 12/14/2011 9:33:28 PM
کاربر مهمان
  +اینجا کسی نمی داند، شب عملیات خیبر حاج مهدی باکری، برادرش حمید باکری را جاگذاشت و رفت!!!

++اینجا کسی نمی داند، مهدی زین الدین، رتبه چهار کنکور سراسری را داشت!!!

+و+
اینجا ایران قرن 21 است!!!
85519
نام: رقیه
شهر: khoy
تاریخ: 12/14/2011 9:30:48 PM
کاربر مهمان
  سلام خوبی آقا سید من 1آرزو دارم اومدم دست به دامان جدت بشم تا بلکه منم نی نی دار بشم توروبه جدت قسم میدم ازخدابرام1پسرودخترسالم وصالح بخواه منم دوست دارم مادر بشم فرض کن منم یکی از بچه های شما اون وقت دوست داشتی بچه ات مشکل داشته باش برام دعا کن
85518
نام: hosein
شهر: tehran
تاریخ: 12/14/2011 8:14:08 PM
کاربر مهمان
  bade shohada ma che kardim hala chetor bayad javabe shohadaro dar morede hejab o nefaghe barkhi bedim
85517
نام: nahid
شهر: tehran
تاریخ: 12/14/2011 7:11:08 PM
کاربر مهمان
  salam,mishe lotfan joze 10 ro baraye man sabt conid,mamnoon misham delam kheyli gerefteh.
85516
نام: به ظاهرهستی
شهر: غربت
تاریخ: 12/14/2011 6:39:09 PM
کاربر مهمان
  سلام مونا ازمرکزی
خیلی ممنون ازراهنماییهاتون
همین الان نوشتتونو خوندم مثل اینکه توصفحه ی قبل بوده نوشتتون
باشه
ازهمین الان ازته دلم عاشق حضرت ابوالفضل ع میشم ببینم دیگه آقاجون سقای کربلا چه جوری دستمو میگیره
انشااله شمام همیشه دستت تودست ائمه بمونه رها نشه
85515
نام: شهاب
شهر: اميد به رحمت خدا
تاریخ: 12/14/2011 5:36:09 PM
کاربر مهمان
  .:: به نام او ::.


*تصميمي بر اساس ديد مثبت و ذکاوت:

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که ازیک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

کشاورز دختری داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد ودخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم
من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت !

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :

1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را ردّ کند.

2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.

3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.

لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟!

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :

دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های
دیگر غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه
حیرت کرده است.

*نتیجه:

1ـ همیشه یک راه حلّ برای مشکلات پیچیده وجود دارد.

2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.

3ـ زندگي شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد.

85514
نام: یگانه
شهر: آرزوها
تاریخ: 12/14/2011 4:45:39 PM
کاربر مهمان
  سلام به همگی
سلام به خانم محتاج دعاو...خیلی ممنون که برام دعاکردین انشااله همگی حاجت روابشیم
سلام به شمع ازتهران ازنوشته هاتون استفاده کردم ممنون

به ظاهرهستی ازغربت
به ظاهرهستی عزیزفقط به خداپناه ببرخودش بهترین راه رونشونت میده...

همه ی مادرگیریه سری مشکلاتیم خداخودش کمکمون بکنه
****************************************************
شیطان مثل یه سری از ماهانیست که برایه عده ی خاصی گیربده که گناه بکنه براهرکس طناب مخصوصی داره هرکس روکه بتونه میکشه به طرف گناه مابایدخیلی احتیاط بکنیم البت این حرف رواول به خودم میگم بعدبه یه سریاکه بهشون برنمیخوره وقبول دارن
حرف راست و بایدقبول کردچه اون حرف و عالم بی عمل بگه چه بچه بگه چه دشمنت چه دوستت چه....بایدبه حرف راست عمل کرد
شیطان دنبال نقطه ضعف ماست اکثرارونقطه ضعف ما دستشومیذاره مثل یه عده ازماهانیست که ....
انشااله که روزی فرابرسه که همه ی ماازشرشیطان رانده شده رهابشیم
خدایاااااااااااااکمکمون کن به دادمون برس که بی توهیچ هیچ هیچیم
85513
نام: سپيد
شهر: تهران
تاریخ: 12/14/2011 4:35:13 PM
کاربر مهمان
  قربونت برم خدا جون تورو مي خوان واسه رفع حاجت
<<ابتدا <قبلی 8558 8557 8556 8555 8554 8553 8552 8551 8550 8549 8548 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved