شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
84042
نام: محمد پور شهسواري
شهر: سيرجان
تاریخ: 10/22/2011 9:53:21 AM
کاربر مهمان
  سلام بچه ها وبلاگم را طراحي كردم بريد يك سري بزنيد نظر بدهيد انتقاد پيشنهاد يا چي ديگه
www.farhangisirjan.blogfa.com
84041
نام: رونا
شهر: توکی
تاریخ: 10/22/2011 2:02:14 AM
کاربر مهمان
  حرف دل
84040
نام: محمد
شهر: مشهد
تاریخ: 10/22/2011 1:55:16 AM
کاربر مهمان
  درباره مسائل عزاداری امام حسین بنوسیدتا قبل از محرم مثل قمه زنی زنجیرتیغی ای و... مرسی الهم اجعل ولیک فرج...توتوی طومار زوارت اسممو ندازی از قلم ثارال...
84039
نام: حسام
شهر: ایروان
تاریخ: 10/22/2011 1:07:23 AM
کاربر مهمان
  اقامون خیلی غریبه خیلی چون ما خیلی گرفتار خودمونیم واسه سلامتی امام زمانمون ۱۴ تا صلوات بفرستیم تا اقا بدونن بیادشونیم
84038
نام: حسام
شهر: تهران
تاریخ: 10/22/2011 12:53:05 AM
کاربر مهمان
  تاحالا شده به تنهایی و غریبی اماممون فکر کنیم اقامون خیلی غریبه خیلی چون ما همه بیشتر به خودمون فکر می کنیم و یادمون رفته.برای سلامتی امام زمانمون ۳ تا صلوات محمدی بفرستیم
84037
نام: عبدالزهرا
شهر: دیار غربت
تاریخ: 10/21/2011 10:28:58 PM
کاربر مهمان
  بابا خیلی با معرفتید چرا یه ک کمک نمیکنید ای ایمیل بدید
84036
نام: علی
شهر: تهران
تاریخ: 10/21/2011 10:28:10 PM
کاربر مهمان
  سلام
خسته نباشید
من همیشه به وبسایت شما سر میزنم و استفاده می کنم
من در وب خودم به جمع کردن احادیث پرداخته ام
خوشحال میشوم که به وب من سر بزنید
اگر به وب من سر زدید دل نوشته فراموش نکنید که من دلم به دل نوشتهها ی شما خوش است
اگر هم مایل بودید منو به اسم
کلام زنده
لینک کنید
به امید ظهور

وب:www.didebina.ir
84035
نام: واسطه
شهر: ...!
تاریخ: 10/21/2011 10:15:14 PM
کاربر مهمان
  عبدالزهرای گرامی!

چرا عاقل کند کاری ....

وقتی شما میدونید کاری که انجام میدین اشتباهه و بخاطره عواقبش تمایلی به آن ندارید، چرا دست به اینکار بزنید؟!!!!!

کاری که نتیجه اش بارها آزمایش شده و جواب دلخواه را نداده

امیدوارم از خدا بهترین هارا بخواین

توکل بر خدا
84034
نام: دختری گریان
شهر: نمی دونم
تاریخ: 10/21/2011 5:21:29 PM
کاربر مهمان
  وقتی خواستگارام اول میان ومی پسندن بعدا میگن، دندوناش کج و نا مرتبه و می رن...ولی تو و بابا یکبار هم نفهمیدید که چقدر خورد شدم...اگر یه روز پول به دست بیارم اوین کاری که می کنم میرم دندونامو صاف و مرتب میکنم
من خیلی تنهام...حتی خدا رو هم ندارم...آخه به حرفش که گفته به پدر و مادر احسان کنید گوش ندادم و اونم یه روزی عذابم میکنه
الان حسرت زندگی و ازدواج دوستامو می خورم و به خودم میگم: تو لیاقت نداری ازدواج کنی، کسی با این وضع دوستت نداره، تو حتی بلد نیستی آداب و معاشرت با آدما چه جوریه...تا با کسی حرف می زنی صورتت سرخ و سفید میشه!
از همه ی اینا بدتر زبون تند و تیز خودمه که سر سبزمو به باد داده...از بس بهم نیش و کنایه زدن و باهام اینجوری حرف زدن که بلد نیستم چه جوری میشه خوب حرف زد...همش فکرای منفی می کنم...از مادرم یاد گرفتم، هرکی محبت کرد، هرکی هرچی گفت، حتی بابام، یه منظوری داره...مادرم خیلی خوشگله، خیلی مهربونه، خیلی مواظب حرف زدنش هست ولی قدر دختراشو نمیدونه! نمازخونه، حرف زشت هیچ وقت نمی زنه، یادم نمیاد جز در یه مورد که حق با خودش بود دست روم بلند کرد باشه! ولی بی خیال ماست...فقط میگه: چرا اینهمه خواستگار دارید، ازدواج نمی تونید بکنید؟ حتما جادوتون کردن...
پدر و مادر با کلاس و امروزی و عاقلی دارم که همه ی زندگیشون بچه هاشونه ولی...ولی بلدنبودن تربیت خوبی مارو بکنن...من خیلی دروغ میگم؛ بعدش پشیمون می شم و می رم پیش خدا توبه می کنم،خیلی گریه میکنم تا خدا می بخشه ولی بعدا برای اینکه کم نیارم پیش دوستام و بقیه، یه دروغ کوچولو می گم!می ترسم راست بگم، بازم دورمو خالی کنن. ولی اینجا کسی منو نمیشناسه و به روح شهید آوینی قسم همه ی حرفهام راسته.
قلب مادرم از من شکسته شده، چون تمام کم کاریهاشونو توی سرشون زدم، بهشون میگم ما الان بدبخت شدیم، همش تقصیر این بوده که بلد نبودید مارو آماده زندگی آینده بکنید...
ما همه ی بچه های این خونه بیماری روانی داریم...دلم سوخت این خطو نوشتم ولی واقعا بیماریم...
خواهر بزرگم خوشگله، ولی همش میگه مردا بدن، به زنها ظلم میکنن و...
نمی دونم برای چی خلق شدم
تو زندگی هیچ هدفی ندارم!
جوونیم داره حروم میشه!هیچ استفاده ای ازش نکردم.
تنها از خدا یه همسر خوب و مومن که دوستم داشته باشه و بهم محبت کنه و هیچ وقت خیانت نکنه می خوام،کسی که آرامش نداشته ام رو بهم بده...ولی مادرم میگه خدا خوشبختتون نمیکنه چون دلم رو شکوندید و الانم که نمی تونید شوهر کنید چوب خداست...
آواره ام...آواره...کاش خدا دردمو درمون کنه یا زودتر منو از این دنیا ببره...
با همه ی این حرفا عاشق مامان و بابامم،یه روز که مامام ازم دور میشه از آب و غذا می افتم!همیشه هم دعوا نداریم ماهی یه بار یا دوبار، ولی دل من همیشه زخم خورده و شکسته اس
التماس دعا
84033
نام: دختری گریان
شهر: نمی دونم
تاریخ: 10/21/2011 5:01:17 PM
کاربر مهمان
  به نام خدا که شاهد همه چیز است

خسته ام، خسته...خدایا چرا منوپیش خودت نمیبری...اونجا حداقلش اینه که می دونم اگر جهنمی باشم(می بینی هنوزم با این همه ناسپاسی از پدر و مادرم وتو بازم امیدوارم)از هیچ کس توقع محبت ندارم!
آخرش اینه که توی آتیش می سوزم اوون بهتر از این وضعمه!
با التماس باید از پدر و مادرت بخوای بهت محبت کنن...آخرشم میشی جهنمی...
آخرش هم میشی مصداق آخر الزمانی ها...
مادرم اینقدر مغروره که حتی یکبار هم بعد از نوجوونیم دست محبت به سرم نکشیده!
نه خدا جواب استغاثه و ناله هامو میده نه هیچ کس دیگه ای کمکم می کنه....
آخه چیکار کنم؟ چشممو روی واقعیات جامعه ببندم؟
بهش می گم: دارم زندگی دوستامو میبینم که چقدر خوشبختن، مادر و پدرشون دوستشون دارن همه ی فکر و ذکرشون بچه هاشونه ولی تو و بابا همش به فامیلاتون فکر میکنید! وقتی هم دعوامون میشه یا یه مشکلی درست میشه میگی: عمه هات جادو کردن، معلوم نیست چه وردی می خونن...
دو روز توی اتاق خودمو زندونی کردم، حتی یکبارم نیومدی بپرسی چی شده! روز سوم سرم فریاد کشیدی که: چه خاکی سرت شده؟ پاشو خونه رو جارو و تمیز کن!
عاشق شدم، ولی هیچ وقت نفهمیدی!
عشقم رو توی خودم کشتم و کلمه ای حرف نزدم، سرکوبش کردم ولی هیچ وقت نفهمیدی!
نمازهایی که می خونید،پیش خدا می ره؟بالا میره؟ چقدر آزارم دادید...یه ذره بچه بودم، به خاطر اینکه خوردم کرده بودید، درس توی سرم نمی رفت و بابا برای اینکه مثلا دوستم داره و می خواد درس بخونم چه عربده هایی میکشید و به زور جدول ضرب یادم می داد...
از همون بچگی ام خلا محبت نکردن شماهارو تو مدرسه و با دوستام می خواستم پر کنم ولی نشد...هیچ کس دوستم نداشت...دختر به این زیبایی بودم، ولی اینقدر سهل انگاری کردید که وقتی هفت سالگی دندونام می افتاد، مواظب نشدی و نامنظم رشد کرد... تا الان، دوستم پشت تلفن بهم بگه: من از بچگی دندونام مرتب بوده و خنجر بزنه توی قلبم...
<<ابتدا <قبلی 8410 8409 8408 8407 8406 8405 8404 8403 8402 8401 8400 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved