اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
83292 |
نام:
بوی سیب
شهر:
مطلع الفجر
تاریخ:
9/21/2011 11:20:50 AM
کاربر مهمان
|
دقیقه ۶۲/ اتفاقات و احتمالات
نشر بریده ای از ۷۲ دقیقه قبل از شهادت به مناسبت هفته دفاع مقدس
دقیقه ۶۲ شوت من از پشت ۱۸ قدم خورد به تیر دروازه حریف و رفت بیرون. ارزش یک گل را داشت. حداقل باید نیم گل حسابش می کردند. خیلی بی رحم است این فوتبال. خیلی بی رحم است این توپ، که به یکی لب خط، لایی بزنی، بعد دومی و سومی را جا بگذاری و بعد از فاصله ۳۵ متری شوت کنی و بعد توپ بخورد به تیر و بعد هیچی به هیچی! اگر بخواهم درباره بی رحم بودن توپ صحبت کنم، نمی دانم از توپ چهل تکه و لب خط حرف بزنم یا توپی که در لب شط آدم را ۴۰ تکه می کند. رنجی کشیدند بچه های گردان ما در لب شط. ۶۲ دقیقه قبل از شهادت من، لب شط شده بود زمین کربلا. خیلی ها وسط نماز شب پر کشیدند. چند نفری خواب بودند. ۲ نفر هم لب شط داشتند با هم شطرنج بازی می کردند. مانده بودم در آن تاریکی چطور مهره ها را می دیدند. از سر و صدای شان فهمیدم که دست به مهره، حرکت است. نمی دانم سیاه داشت “سفید” را می برد، یا چی به چی بود که در یک آن شاه و وزیر و رخ و اسب و فیل و سرباز و سرباز وظیفه های شطرنج باز و ۱۸ نفر از بچه های بسیج، همه با هم کیش و مات شدند. ما ۸ نفر این ور تر بودیم و شاهد ماجرا. همین طور تکه های گوشت و استخوان بود که در هوا پخش شده بود، تا به ما نشان دهد که توپ چقدر بی رحم است. یکی از این ۱۸ نفر اتفاقا بازیکن تیم دخانیات بود. در بازی فینال هم بود. همانی بود که پیراهن من را جلوی چشم اسی بد قلق پاره کرد. اصلا فکر نمی کردم اهل جبهه و این حرفها باشد. برادرش جزء اعدامی های اول انقلاب بود. چند بار مچش را وقت شعارنویسی گرفته بودم. سال به دوازده ماه، مسجد نمی آمد. بعد از همان فینال جنجالی توی حمام دیدمش که داشت تشت آب را می ریخت روی آینه تا بخار پاک شود و صورتش را تیغ بیاندازد که صورتش را خون انداخت. اتفاقا زودتر از من به شهادت رسید. چند دقیقه قبل از شهادت، آمد طرف من و گفت: اگر نگرفته بودمت، توپ را گل کرده بودی، اما بازی داور داشت. تو این اسی بد قلق لامذهب را حلال کن، من هم از تو می گذرم! از حرفش خنده ام گرفت. گفت: داداش! خیلی تشنه ام، آب داری توی قمقمه ات؟!
وبلاگ قطعه26
|
|
83291 |
نام:
بوی سیب
شهر:
مطلع الفجر
تاریخ:
9/21/2011 10:52:10 AM
کاربر مهمان
|
چند متن زیبا و خواندنی از وبلاگ قطعه26
دقیقه ۶۵/ ۶۵ دقیقه قبل از شهادت
نشر بریده ای از ۷۲ دقیقه قبل از شهادت به مناسبت هفته دفاع مقدس
قاسم و مرتضی و محمد و مجتبی، ۷ دقیقه قبل از من به شهادت رسیدند. یعنی “۷۲ دقیقه قبل از شهادت” من می شود “۶۵ دقیقه قبل از شهادت” این ۴ شهید. قاسم و مرتضی و محمد و مجتبی، نزدیک ۱۰ متر، آن طرف تر از من و حسن و مجید و رضا بودند و همگی هم با هم یعنی در یک لحظه به شهادت رسیدند.
یادش به خیر! چه خاطراتی دارم با این دقیقه. دقیقه ۶۵ بود که قاسم با گلر تیم دخانیات تک به تک شد، اما توپ را به جای آنکه شوت کند داخل دروازه، سوت کرد توی آسمان. ۱۲ تا دروازه می کاشتی روی هم، شاید توپ می رفت توی دروازه دوازدهمی و شیشه ملوک خانم نمی شکست.
قاسم، پدر تیم را در می آورد تا از بین دهها موقعیت صد در صد، گل بسازد. همیشه خدا هم در آفساید بود، الا لحظه شهادت. یعنی هر توپی را که به قاسم می دادی خراب می کرد، اما توپ آخری که به او رسید، نه در آفساید بود و نه زمین میلان بود، بلکه زمین کربلا بود و قاسم، گل کرد حسابی، گیرم که به جای توپ، خودش را. آنهم یک گل لاله خوش بو. گلوله توپ، او را گل کرد و لاله کرد و پرپر کرد، درست مثل مرتضی و محمد و مجتبی که البته این ۳ نفر، مهاجم نبودند. مرتضی بک چپ بود. مجتبی بک راست بود، اما چپ پا بود و می زد به عمق دروازه حریف. محمد هم ذخیره من بود و چشم دیدن من را نداشت و حتی در جبهه هم حاضر نشد با من آشتی کند. ما تازه بعد از شهادت با هم آشتی کردیم. البته بعد از آشتی، محمد به من گفت: من که با تو قهر نبودم، فقط یک عمر ذخیره تو بودم در تیمی که با سیستم “عمو رجب” بازی می کرد.
کیسه را پشت عمو رجب، گفتم که! من می کشیدم. لنگ را مرتضی می بست. لنگ را قاسم باز می کرد. ماساژ را مجتبی می داد. اشیای قیمتی را رضا مراقب بود. مجید هوای موتور عمو رجب را داشت که “سی جی ۱۲۵″ اصل بود. حسن هم مامور هویج بستنی بود که نمی دانم عمو رجب چه اصراری داشت فقط زیر دوش، هویج بستنی می خورد! فکر کنم معلوم شد که چرا محمد همیشه خدا در تیمی که با سیستم عمو رجب اداره می شد، ذخیره بود. البته هیچ خدمتی به عمو رجب نمی کرد، بماند، انصافا فوتبالی هم نداشت! اما قبل از شروع “دقیقه ۶۵″ هنوز پلاک داشت. تازه چند ثانیه می شود که پلاکش هم به طور کامل محو شده. تفحص باید خواب پیدا کردن مجید و محمد را در این دنیا ببیند. وعده سک سک افتاد آن دنیا.
|
|
83290 |
نام:
انسیه
شهر:
تنهایی و انتظار و امید و... یاالله
تاریخ:
9/21/2011 10:35:08 AM
کاربر مهمان
|
سلام
*اللهم عجل لولیک الفرج*
اي كاش كه همنشين گلها باشيم , از نسل بزرگ موج و دريا باشيم , اي كاش كه در ركاب آقا يك تن , ازسيصد و سيزده نفر ما باشيم.
***** اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم*****
التماس دعا
یا حق
|
|
83289 |
نام:
زهرا
شهر:
تنهايي
تاریخ:
9/21/2011 10:12:02 AM
کاربر مهمان
|
باسلام خدمت تمامي دوستان اقاشهاب گرامي لطفاجزئ سي رابراي من ثبت بفرماييد ممنون ازطرح اسمونيتون اجرتون باخدا درپناه خداباشيد
التماس دعا...خدايا...تنهام نزار...ياالله ...ياستارالعيوب
|
|
83288 |
نام:
تنها
شهر:
بوشهر
تاریخ:
9/21/2011 9:53:38 AM
کاربر مهمان
|
دلم گرفته .......ولی شکر که کمو کسری ندارم.....دلم از این گرفته که ازوقتی خودمو شناختم ...همیشه بخاطر پاک و صادق بودن سادگیم مرا به زمین میکوبن ....سخت دلتنگ خدایم.......قلبم شکسته......ولی باز می ایستم .........خدایی دارم......
|
|
83287 |
نام:
خروش!
شهر:
همین دور و برا
تاریخ:
9/21/2011 9:52:03 AM
کاربر مهمان
|
یا لطیف...
یادشون بخیر...
اگر چه آدمای بزرگی بودن اما خیلی غریبانه رفتن
انگار همین دیروز بود... هنوز لبخند دل انگیزشونو می بینم.
نگاه با محبتشونو.
آخ که من چقدر عاشق چشماشونم.
پرستوها رو می گم. چکاوکا رو...
اونایی که رفتن و منو تنها گذاشتن تا توی این یخبندون روزگار بازم بمونم و شاهد اینهمه چیز باورنکردنی باشم.
شاهد اینکه بهم بگن سالهاست که از اون روزا گذشته. باید حالا دیگه آپدیت!! بشی.
شما بگید اگه راستی راستی سالها از اون روزای افتخار گذشته پس چرا
برای من انگار همین دیروز بود؟؟
هنوز صدای انفجار خمپاره می شنوم.
هنوز آرپی جی خودترکان بالای سرم منفجر می شه.
هنوز آسمون روحم پُر از مُنورای رنگارنگه.
هنوز بوی باروت می یاد.
هنوز خواب موشک می بینم
هنوز دلم نمی خواد فراموشش کنم.
هنوز به شلمچه فکرمی کنم.
به فاو به آبادان به خرمشهر. به طلائیه به هویزه به بستان .
به سوسنگرد به فکه به کرخه.
به دشت عباس به عین خوش.
به کارون به اروند به نخلستون.
به سنگر به ریگ به خاکریز.
به توپ به خمپاره به ترکش.
به فشنگ به هواپیما به راکت.
به خون به شهید به بدنهای بی سر به سرهای بی بدن.
به کلاه آهنی های سوراخ سوراخ، به سربندهای خونی ، به چفیه .
به هور به مجنون به قایق.
به پل خیبری به رطوبت شط.
به خط پدافندی به آتیش تهیه.
به نماز های شبی که توی قبرها خونده شد.
به فسبح ربک العظیم هایی که کنار سنگرا زمزمه شد.
به اشکهای بی صدایی که دل شبها از گوشه چشمای نازنینی روی خاک مقدسی ریخته شد.
دلم می خواد کیبوردم همیشة خدا ، خیس باشه!!!
یا علی...یا علی
|
|
83286 |
نام:
داود بیاتی
شهر:
صفادشت
تاریخ:
9/21/2011 9:38:12 AM
کاربر مهمان
|
پیش نیاز شهادت،بصیرت و تقواست.
|
|
83285 |
نام:
در محضر یار
شهر:
دل
تاریخ:
9/21/2011 9:15:33 AM
کاربر مهمان
|
م. از یزد سلام
مگر عقب ماندگی کشور تقصیر اسلام است مگر دین نگفته که مقابل ظلم و ستم بایستید، پس چی شد؟؟؟؟؟
همین الان تو مملکت اسلامی ایران، دین اسلام غریبه:
تو کشور مسلمونا کسی دروغ نمی گوید که نیاز به سند و مدرک باشه...
تو کشور مسلمونا همه وظیفه ی خودشونو می دونن و عمل می کنن ...
تو کشور مسلمونا هیچ کس دزدی نمی کنه ...
تو کشور مسلمونا همه فقط خدا رو بندگی می کنن و ذره ای حاضر به گناه نیستن...
تازه این کشور، کشور مسلموناس...
زندگی کردن با شیعیان که زندگی کردن تو بهشته(عشق و محبت و از خود گذشتگی و احترام متقابل. هیچ کس جز برای خدا کاری نمی کنه و شیعیان منتظر همچین حکومتی از جانب ولیشان حضرت مهدی هستند)
خدا هم هیچ نیازی نداره که با جبر و قدرتش همه رو درست کنه
"اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّیَ یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم" سوره رعد، 11
ای کاش آدمی می فهمید دنیا ارزش زندگی کردن ندارد...
|
|
83284 |
نام:
ملیکا
شهر:
شیراز
تاریخ:
9/21/2011 8:44:29 AM
کاربر مهمان
|
دلم عاشق شهرام شده ولی نمیدونم باید چه کار کنم اون میدونه که من بهش علاقه پیدا کردم برای همین سعی میکنه ازم دور باشه تابقول خودش بیشتر از این به هم وابسته نشیم اون از اقوامه ولی چه اشکال داره که بیشتر وابسته بشیم وباهم ازدواج کنیم وبرای همیشه با هم باشیم
همش تقصیر خواهرشه اون باعث جدایی ما شد .من هیچ وقت اونو نمیبخشم وهمیشه نفرینش میکنم اخه اون خیلی بد جنسه مگه من چمه هم خوشگلم هم کار دارم هم ماشین دارم هم جوونم هم پاک ونجیب. دلم گرفته خدایا. خدایا تو زورت از همه بیشتره پس کمکم کن. من روم نمیشه دیگه با اون حرف بزنم یه کاری کن یه جوری دوباره برای یه لحظه هم شده ببینمش دلم براش خیلی تنگ شده.
|
|
83283 |
نام:
خروش!
شهر:
همین دور و برا
تاریخ:
9/21/2011 1:47:27 AM
کاربر مهمان
|
آه برادر جان !
دل تنگی دارم.
تو که رفتی من ماندم با این دل غمگین. با این رسالت سنگین. در راهی که پر از آهنگ شوم جغدهاست!
برادر جان نبودی ببینی بچه ها مظلوم ماندند و ساکنان شوره زار، بی تفاوت به تماشا نشستند.
نا محرمان خواستند خورشید حقیقت تو را به غروب افسانه بنشانند و وجود زنده تو را به تاریکی ابهام بکشانند و زهر فراموشی تو را به کام جاماندگان قافله ات بچشانند و سپیدار بلند هستی تو را به آتش تفسیر بسوزانند. اما نبودی برادر جان بچه ها ماندند و سرود حقیقت تو را فریاد کردند و باز هم مظلومانه و غریبانه پشت خاکریز های کوتاه زمان ، مقاومت کردند و زیر باران خمپاره های امروزی، نماز
استقامت خواندند واز خود گذشتند تا یادت بماند.
دل تنگی دارم . بچه ها در غربت سنگینشان و در تنهایی مرموزشان ، سکوت را زمزمه می کنند و گلهای آتشی باغ دلهایشان را در سایه محبت باغبان، تازه نگه می دارند.
آه برادر جان نمی دانی ماندن ، چقدر سخت است در این تو درتوی دنیا.
هر شب که به آسمانها می نگرم و چشمک ستاره ها را به تماشا می نشینم آن تبسم شیرین تو را به یاد می آورم. انگار تو در اوج آسمانها خندانی و من هنوز در کوچه پس کوچه های سرد و خاموش این خاک،
سرگردان و حیران.
کجایی ای بلند پرواز؟ دلم تنگ است برایت. برای تلاقی نگاهم با نگاهت.
آه کجایی ای نظاره گر خاک ، از فراز قله افلاک . ای شهید...
|
|