شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
83052
نام: رضا
شهر: غریب
تاریخ: 9/10/2011 12:50:52 PM
کاربر مهمان
  چه بگویم که هرچی بگم کم گفتم

الهی خودت شاهدهمه چیز هستی پس خودت درست کن برای من انچه مصلحت است

الهی شکرتو نعمتم افزون شود.
83051
نام: عـبدالزهــرا
شهر: غریبستــان
تاریخ: 9/10/2011 12:15:31 PM
کاربر مهمان
  یا رب الرحمان

سلام علیکم

جناب آقای شهاب لطفا جزء بیست و شش را هم مرقوم فرمائید...

التماس دعا

یا زهـــرا
83050
نام: علی
شهر: مرودشت
تاریخ: 9/10/2011 12:08:52 PM
کاربر مهمان
  میخوام از غربت آقا بگم.میخوام از تنهایی آقا بگم.میخوام بدونم چرا ما اقا رو تو این نهروان تنها گذاشتیم
83049
نام: مجنون الحسين
شهر: غرب دجله
تاریخ: 9/10/2011 11:57:21 AM
کاربر مهمان
  به نام حی سبحان

سلام
روز همگی بخیر

*************

الهی! داده و نداده‌ات را شکر، كه داده‌ات، رحمت است و نداده‌ات، حكمت


داشتم به تفاوت خون آدمها فکر میکردم ... و به قیمت خون دادنشان و دردشان و زندگیشان و نقطه‌هایشان و مقایسه‌اش با ‌درد و زندگي خودم ... آخر از اتاق که بیرون می‌آمد، چهره‌اش به مردگان می‌ماند ... از آنهایی است که اگر قرار باشد 10 "مرد" به معنای واقعی در زندگی‌ام نام ببرم، حتما یکی از آنهاست ... خیلی وقت است که دیگر با خودش خلوت کرده و گاه‌گاهی که می‌بیندت فقط لبخند تلخی تحویلت می‌دهد ... آن هم لابد به یاد روزهای شیرین گذشته است ... دیروز را با هم بودیم ... یک 24 ساعت تمام. چند سال است کار هر روزه‌اش همین است، 5 بار در طول روز ... و این اولین باری بود که من بعد از انجام هر بار دیالیزش، به چشم خودم حالش را می‌دیدم ... هر بار حدود یک ساعت طول می‌کشید و من فقط از پشت در، صدای آهسته‌ی دردش را می‌نیدم و جلوی بغض چشم‌ایم را می‌گرفتم ... از اتاق که بیرون می‌آمد، چهره‌اش به مردگان می‌ماند ... و با همان حال به من مي‌گفت ... امين اينجا نايست، حالت بد مي‌شود خدايي ناكرده ... و من چشم می‌دوختم به نگاه دختران و همسرش که چقدر نگران حال بابا می‌شدند، 5 بار در هر 24 ساعت باید به چشم، رفتن و آمدن پدر را می‌دیدند ... می‌شد مرده متحرک اما ... به هر زور و اجباری که بود خودش را جمع می‌کرد ... آرام می‌نشست و دستش را می‌گذاشت روی پهلوهایش ... یک مدت که می‌گذشت، برمیگشت به حالت طبیعی و 4 ساعت بعدترش دوباره و دوباره تکرار همان احوال ... هر 24 ساعت، 5 بار دیالیز ... آن هم با دست خودش ...
حالا بعد از چند سال، کلیه‌ای پیدا شده برای اهدا ... اما ... امروز نوبت انجام آخرین مرحله از آزمایشات پیوند است ... وقتی این را برایم گفت و با آن چشمهایی که اشک داشت و پنهان می‌کردش و با بغض مردانه‌اش، التماس دعا گفت، دلم می‌خواست می‌مردم و نمی‌دیدم این همه نقطه‌های درد دارش را ... کوتاه کنم، دخترش کوچک است ... شوق داشت برای آزمایشات امروز بابا ... با همان لحن کودکانه‌اش ذوق می‌کرد وقتی مادرش تعریف می‌کرد که شاید بابا همین روزها خوب شود و بتواند بغلش کند و مثل همیشه ... انجام آزمایش امروزش تکلیف خیلی چیزها را مشخص می‌کند، فقط این را می‌گویم که اگر جواب تستهای امروزش، خدایی ناکرده، مطلوب نباشد، یعنی اینکه تا آخر عمر، هر 24 ساعت، 5 بار، باید بمیرد و زنده شود ... از اتاق که بیرون می‌آمد، چهره اش به مردگان می‌ماند ...

... : گفتم که بدانید بعد از خدای حی و لطیف‌ام، به دعای نفسهای حقتان نیاز دارم ... أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ ...
.
.
.
برای هر نفسی که بالا می‌آید و بی‌درد پایین می‌رود، به اندازه بزرگی‌ات شکر ...

يا علي مددي

انا مجنون‌الحسين يا ثارالله
83048
نام: معصومه
شهر: همدان
تاریخ: 9/10/2011 10:38:44 AM
کاربر مهمان
  الهی...


الهی اگر بخواهم شرمسارم واگر نخواهم گرفتار...


الهی بسوی تو امدم بحق خودت مرا به من بر مگردان...


الهی نعمت ارشادم عطافرموده ای توفیق شکر ان راهم مرحمت بفرما...


الهی شکرت که قهمیدم که نفهمیدم...
83047
نام: نرگس
شهر: بردخون
تاریخ: 9/10/2011 10:13:14 AM
کاربر مهمان
  انهایی که عمیقا عشق می ورزند هیچ گاه پیر نمیشوند ممکن است بر اثر کهولت سن از دنیا بروند اما جوان میمیرند
83046
نام: خاک
شهر: ایثار
تاریخ: 9/10/2011 9:27:04 AM
کاربر مهمان
  به نام خدا
یکی از ادیانی که نامشان در قران آمده است ؛ "صابئین" هستند که به حضرت یحیی گرایش دارند و برای ستارگان تأثیری قائلند، نماز و مراسم ویژه ای دارند و هنوز گروهی از آنان در خوزستان هستند. این فرقه رهبری دانشمند ولی مغرور داشتند که بارها با امام رضا علیه السلام گفتگو کرد ولی زیر بار نمی رفت.
در یکی از جلسات امام رضا استدلالی کرد که او تسلیم شد و گفت : اکنون روح من نرم شده و حاضرم مکتب تو را بپذیرم؛ ناگهان صدای اذان بلند شد ، امام رضا جلسه را ترک کرد . مردم گفتند: فرصت حساسی است و بهتر بود به بحث ادامه میدادید، چنین فرصتی دوباره پیش نمی آید........امام فرمودند: اول نماز!
او که این تعهد را از امام دید ، علاقه اش بیشتر شد. بعد از نماز گفتگویش را کامل کرد و ایمان آورد......( از کتاب 114 نکته درباره ی نماز- محسن قرائتی)............. یا امام رضا......ادعا میکنیم مولای مایی ولی خدا میدونه که به چه بهونه های بی ارزش و عجیب وغریبی نمازمون رو به تأخیر انداختیم..............خدایا وای بر من اگه تو بهم رحم نکنی...........
التماس دعا
یا علی
83045
نام: علیرضا
شهر: آشنای غریب
تاریخ: 9/10/2011 8:34:51 AM
کاربر مهمان
  سلامی چو بوی خوش آشنایی .....

خدایا چقدر قیل و قال در و صف تو زیاد

و چه قدر کلمات مبهم و عجیب در ابراز محبت به تو فراوان

و چه قدر مدعی دوستی تو کثیر

ولی دریغ از یک انسان ......

ما پشت الفاظ خود مخفی شده ایم و فقط در ثنای تو داد وبیداد میکنیم

و دریغ از یک قدم ...... و یک انسان
83044
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 9/10/2011 8:05:21 AM
کاربر مهمان
  سلام دوستان حرف دل ایام بکام .

سلام آقا مجتبی رسیدن به خیر .انشالا چشم رو هم بذارید سربازی هم تموم شده و خاطرات خوبش باقی مونه .درسته که هیچ وقت اسمتون رو تو مدتی که نبودید نیاوردم اما فراموشت نکرده بودم و دعا گوتون بودم .

خیلی از بچه های حرف دلی نیستن کجا رفتن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گل رز کجایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟نیجه آزمون رو گرفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟چه خبرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عطیه گرامی و خانم محمدی هم انشالا به سلامتی از مسافرت برگردن .

به نیت حاجت روا شدن تمام حرف دلی ها صلوات
83043
نام: سیده آمنه
شهر: آنکارا
تاریخ: 9/9/2011 6:37:49 PM
کاربر مهمان
  (مطلب از من نیست ولی به شدت با نوشته های این متن موافقم ! آخرین باری که تهران بودم تقریبا دو سال پیش بود و متاسفانه در مراکز خرید و پارکها شاهد چنین صحنه هایی تاسف بار بودم جالب اینه که ایرانی جماعت را در هر کجای جای دنیا که ببینی همینه توی همین شهری هم که ما هستیم ایرانی ها رو از ظاهرشان میشه از غیر ایرانی ها تشخیص داد از بسکه آرایش غلیظ دارند و لباسهای آنچنانی !!!!که خود مردم اینجا در زندگی روز مره و در فضای عمومی هرگز پوشیدن یه همچین لباسهایی را مناسب نمیدانند.)

مطلبی که می نویسم شاید درست نباشد. نمی دانم. فقط درد دلی است در مورد مشاهده ای که چند روز پیش کردم. با خانواده رفته بودیم خرید. اولین دفعه ای بود که در زندگی ام به مرکز خرید تیراژه در غرب تهران می رفتم. وقتی داخل مرکز شدم از معماری و فضای داخلی ساختمان خوشم آمد. شباهت زیادی با مراکز خریدی که در آمریکا و اروپا و دیگر نقاط دنیا دیده بودم داشت. تمیز بود. سقف بلندی داشت. تهویه ی هوایش خوب بود. البته گرچه معماری مرکز کمابیش زیبا بود ولی نکته ای بسیار تکان دهنده به چشمم می آمد که : مرکز خرید عالی ساخته ایم ولی فرهنگ مرکز خرید نداریم. و اگر می خواهید به تفصیل بدانید روایت می کنم:

زن و مرد، جوان و میانسال ریز و درشت اکثر افرادی که پیرامون خودم می دیدم به گونه ای در صدد جلب توجه بودند. واقعا صحنه ی عجیبی بود. در سن بچگی و یا نوجوانی معمول است که بچه بخواهد توجه دیگران را به سمت خودش جلب کند. ولی اگر با رشد این خاصیت در انسان کاهش پیدا نکند و به قوت خودش باقی بماند، نوعی اختلال روانی محسوب می شود. در مرکز خرید این اختلال به روشنی دیده می شد. عموم جمعیت خود را به رنگ و شکلی در آورده بود که به او توجه شود. دخترها با آرایش های غلیظ و عطرهای تند و پسرها هم به روش خودشان. لباس های خاص و تنگ و غیره. نه فقط در جوان ها. بلکه میانسال ها هم مبتلا بودند. هر چه گشتم، کمتر کسی را توانستم پیدا کنم که لباسی ساده پوشیده باشد و قبل از آمدن به مرکز خرید‌ خودش را طوری آماده نکرده باشد که گویا به مهمانی می رود. گویا کسی فقط به هدف خرید -فقط خرید و نه هیچ چیز دیگر- به این مکان نیامده بود. باور کنید که اگر مشتی از افرادی که در مرکز خرید دیدم را جدا می کردیم و به یک شهروند اروپایی یا آمریکایی نشان می دادیم، به احتمال بسیار زیاد حدس می زدند این افراد را از یک مراسم مهمانی شبانه آورده اند. من بیش از نیمی از عمرم را خارج از کشور زندگی کرده ام و این نوع اختلال را هرگز در فضای عمومی به این شدت ندیده ام. البته در بعضی دیگر از کشورهای جهان سوم که به آن ها مسافرت کرده ام نوعی از این اختلال را مشاهده کرده ام ولی طبق آن چه من دیده ام، شدت آن در ایران بیش از هر جای دیگری است.

البته من در مقامی نیستم که انگشت اتهام به سوی کسی دراز کنم. شاید اشتباه مسئولین است، شاید اعتقاد به خدا کمرنگ شده است
شاید توطئه ی دشمن باشد شاید تهاجم فرهنگی‌ شاید هم کمکاری و عقب افتادگی خود شهروندان است. نمی دانم. بیایید فکری به حال این مرض اجتماعی بکنیم. فقط مراکز خرید نیستند که به مرض "جلب توجه افراطی" آلوده شده اند. پارک ها، سینما ها گالری های هنری و بعضی از دانشگاه ها. خدا رحم کند. مرض در حال پیش روی است.

<<ابتدا <قبلی 8311 8310 8309 8308 8307 8306 8305 8304 8303 8302 8301 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved