شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
82602
نام:
شهر:
تاریخ: 8/17/2011 5:42:37 PM
کاربر مهمان
  http://sahebdelaneeshgh.blogfa.com/ یادگار قلم

حیدر امیر المومنین

بسم رب الشهداء و الصدیقین

سلام

خوبین

قبول باشه طاعات و عبادات شما خوبان ( غیر از چند نفر که خودشون میدونن.

حقیر رو هم از دعای خود محروم نکنید.

و من الله توفیق

82601
نام: مجتبي
شهر: ...
تاریخ: 8/17/2011 5:07:35 PM
کاربر مهمان
  هوالموخر

سلامي به سپيدي برف و گرمي آفتاب به تموم بچه هاي حرف دل

خانم سوگند،آبجي دشمنت شرمنده باشه.اين چه حرفيه،ديگه از اين حرفا نزن.قرار نيست اگه يه روزي ما ازدواج كرديم دوستامون از ياد ببيرم،اونم دوستايي به خوبي شما و بچه هاي اينجا.ميگن مرد و قولش.منم يه قولي دادم و گفتم هروقت تونستم و يادم بود،تا عمرداريم هروقت تونستيم روي قولي كه داديم هستيم.ايشالا كوچولوتون هميشه شادو سلامت كنارتون باشه.سلام ما رو بهش برسون.

خانم محمدي و مريم خانم ممنون از لطفتون.من اول برج آينده يعني 1390/06/01 دارم ميرم.خوشحالم كه تونستم واسه لحظه اي خنده رو مهمونتون كنم.كاشكي اينقدر قدرت داشتم كه بتونم شادي رو براي هميشه بيارم تو دلاي پاك بچه هاي حرف دل.

براي همه دعا ميكنم و همه رو دوست دارم حتي مدير با اين سانسوراش.(شوخي هست يه وقت به دل نگيرن.)
اگه تونستيد منم دعا كنيد.

پسر فداكار

موقع خواب بود كه یكى از بچه ها سراسیمه آمد تو چادر و رو به دیگران گفت: بچه ها امشب رزم شب اشكى داریم.
آماده بخوابید! همه به هول و ولا افتادند و پوتین به پا و لباس ها كامل سر به بالین گذاشتند.
فقط حسین از این جریان خبر نداشت.
چون از ساعتى پیش او به دست بوسى هفت پادشاه رفته بود! نصفه نیمه هاى شب بود كه ناگهان صداى گلوله و انفجار و برپا، برپا بلند شد.
بچه هاى آن چادر كه آماده بودند مثل قرقى دویدند بیرون و جلوى محوطه به صف شدند.
خوشحال كه آماده بوده اند.
اما یك هو چشمشان افتاد به پاهاى شان.
هیچ كدام جز حسین پوتین به پا نداشتند! فرمانده رسید.
با تعجب دید كه فقط یك نفر پوتین دارد.
بچه ها كُپ كردند و حرفى نزدند.
فرمانده گفت: مگر صدبار نگفتم همیشه آماده باشید و پوتین هایتان را دم در چادر بگذارید تا تو همچه وضعیتى گیج نشوید حالا پابه پاى ما پیاده بیایید! صبح روز بعد همه داشتندپاهایشان را مى مالیدند و غُر مى زدند كه چطور پوتین ها از پایشان پرواز كرد.
یك هو حسین با ساده دلى گفت: پس شما از قصد پوتین به پا خوابیده بودید؟ همه با حیرت سربرگرداندند طرفش و گفتند: آره.
مگر خبر نداشتى كه قرار است رزم شب بزنند و ما قرار شد آماده بخوابیم؟ حسین با تعجب گفت: نه! من كه نشنیدم!داد بچه ها درآمد: - چى؟ یعنى تو خواب بودى آن موقع؟ - ببینم راستى فقط تو پوتین پات بود و به وضعیت ما دچار نشدى؟ - ببینم نكنه...
حسین پس پسكى عقب رفت و گفت: راستش من نصفه شب از خواب پریدم.
مى خواستم برم بیرون دیدم همه تان با پوتین خوابیده اید.
دلم سوخت.
گفتم حتماً خسته بوده اید.
آرام بندها را باز كردم و پوتین هایتان را درآوردم.
بدكارى كردم؟آه از نهاد بچه ها درآمد و بعد در یك اقدام همه جانبه و هماهنگ با یك جشن پتوى مشتى از حسین تشكر كردند!

منبع:كتاب رفاقت به سبك تانك
82600
نام: ناصر
شهر: ماهشهر
تاریخ: 8/17/2011 4:58:18 PM
کاربر مهمان
  طاعات و عبادات همگي قبول باشد انشاءالله ، من براي اولين بار اومدم تو حرف دلها خبلي خوشم اومد آدم گرفتار ميشه وسط حرف دلهاتون ميره تو عالم ديگه انشاءالله بتونم هميشه بتون سر بزنم . قربون همتون
82599
نام: مسیحا
شهر: مسیح
تاریخ: 8/17/2011 4:41:48 PM
کاربر مهمان
  خداوندا، بر محمد و آلش درود فرست و نورِ شناختِ بزرگی و والایی حُرمت این ماه مبارک را در دل ما بتابان.

بر روزه داری این ماه و دوری از گناهان در این ماه مددمان رسان

و یاری مان کن تا در این روزها، وجودمان را در راه خشنودی تو به

کار گیریم، آن چنان که به هیچ صدای لغو و بیهوده ای گوش ندهیم،

با چشم هامان به سوی هیچ لهوی نشتابیم، دست هامان را به سوی هیچ

حرامی نگشاییم و به سوی هیچ حرامی گام برنداریم. گام به گام به

ثواب تو نزدیک تر شویم و از عقاب تو دورتر و در این همه، از تظاهر

و خودنمایی پاک باشیم و جز تو را در نیّت عملمان شریک نگردانیم.

82598
نام: مریم
شهر: تهران
تاریخ: 8/17/2011 3:00:50 PM
کاربر مهمان
  سلام به اقا سید
سلام به تمام دوستان حرف دلی
طاعات و عباداتون مورد قبول حق

بی قرارکربلای ۵ زیارتون قبول ،همه ما رو تو این شبای عزیز از یاد نبرید.( چه اونایی که قبلا بودند، چه کسانی که می نویسند، کسایی که فقط میاندو میخونند،کسایی که بعدا خواهند اومد برای همشون دعا کن)
اقا مجتبی به سلامتی برید و بگردید . انشااله کی می خواید برید؟ دلمون واسه نوشته هاتون که پر از شادی و خنده است تنگ میشه .
علیرضا از اشنای غریب/ رضا از کویر/ عطیه از تهران/ شهاب از رحمت خدا/ اسیر از کوچه پشتی / خاک از ایثار/ حسنی از هنوز نمیدان کجا/ اشک از کوچه بنی هاشم/ باران از آسمان / امید امید امید / راستین از غریبم/ مریم از دوستان / مجنون الحسین / خانم محمدی از شهر زیبایی ها و همگی عزیزان که اسمشون یادم نیست از همگیتون خیلی التماس دعا دارم. من پنجشنبه و جمعه نیستم، خواهش می کنم من از یاد نبرید و حتما دعام کنید.
خیلی ملتمس دعای شما خوبان هستم.
در راس همه دعا اول سلامتی و تعجیل در ظهور اقامون امام زمان (عج) باشه.
التماس دعا بچه های نازنین اوینی.
82597
نام: شرمنده خداوامام زمان.عج.
شهر: بخشایش
تاریخ: 8/17/2011 2:56:32 PM
کاربر مهمان
  سلام بچه هادارم میرم مشهدهنوزمعلوم نیست کی باشه اماامروزاقدام به بلیط گرفتن کردن دعاکنیدبشه توماه رمضون بریم دلم خیلی براتنگ شده اگه رفتم همتونودعامیکنم من خیلی شرمنده محبت خداوائمه معصومین هستم برام خیلی دعاکنید.التماس دعا
82596
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 8/17/2011 1:19:41 PM
کاربر مهمان
  سلام دوستان
طاعات و عبادات همگی قبول .

*************************************

بی قرار کربلا التماس دعا و زیارت قبول.


**********************************************************
حرف دلی ها هیچ وقت فراموشتون نمیکنم و همیشه دعا گوتون هستم .
*******************************************************

حسنی خانوم مواظب خودت باش و هرروزت رو با صدقه شروع کن


در پناه حق
التماس دعا
82595
نام: سیده آمنه
شهر: آنکارا
تاریخ: 8/17/2011 1:13:11 PM
کاربر مهمان
  سلام به خوانندگان و نویسندگان حرف دل طاعات وعبادات همگي مقبول درگاه دوست .

قلب من
قالی خداست
تار و پودش از پر فرشته هاست
پهن کرده او دل مرا
در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب
برق می زند
قالی قشنگ و نو نَوار من
از تلاش آفتاب

شب که می شود خدا
روی قالی دلم
راه می رود
ذوق می کنم گریه می کنم
اشک من ستاره می شود
هر ستاره ای به سمت ماه می رود
یک شبی حواس من نبود
ریخت روی قالی دلم
شیشه ای مرکب سیاه
سال هاست مانده جای آن
جای لکه های اشتباه

ای خدا به من بگو
لکه های چرک مرده را کجا خاک می کنند؟
از میان تار و پود ِ قلب
جای جوهر گناه را چطور
پاک می کنند؟
آه
آه از این همه گناه و اشتباه
آه،نام دیگر تو است
آه،بال می زند به سوی تو
کبوتر تو است

قلب من دوباره تند تند می زند
مثل اینکه باز هم خدا
روی قالی دلم قدم گذاشته
در میان رشته های نازک دلم
نقش یک درخت و یک پرنده کاشته
قلب من چقدر قیمتی است
چون که قالی ظریف و دست باف اوست
این پرنده ای که لای تار و پود آن نشسته است
هد هد است
می پرد به سوی قله های قاف ِ دوست.


عرفان نظرآهاری

82594
نام: مجتبي
شهر: ...
تاریخ: 8/17/2011 12:10:37 PM
کاربر مهمان
  هوالمقدم

حاجى مهیارى

حاجى مهیارى از آن پیرمردهاى باصفا و سرزنده گردان حبیب بن مظاهر لشكر حضرت رسول بود.
لهجه اصفهانى اش چاشنى حرفهاى بامزه اش بود و لازم نبود بدانى اهل كجاست.
كافى بود به پُست ناواردى بخورد و طرف از او بپرسد: »حاجى بچه كجایى؟« آن وقت باحاضر جوابى و تندى بگوید: »بچه خودتى فسقلى، با پنجاه شصت سال سنم موگویى بچه؟« از عملیات برگشته بودیم و جاى سالم در لباس هاى مان نبود.
یا تركش آستینمان را جر داده بود یا موج انفجار لباس مان را پوكانده بود و یا براثر گیركردن به سیم خاردار و موانع ایذایى دشمن جرواجر شده بود.
سلیمانى فرمانده گردان مان از آن ناخن خشك هاى اسكاتلندى بود! هرچى بهش التماس كردیم تا به مسئول تداركات بگو تا لباس درست و حسابى بِهمان بدهد، زیر بار نرفت.
- لباس هاتون كه چیزیش نیست.
با یك كوك و سه بار سوزن زدن راست و ریس مى شود! آخر سر دست به دامان حاجى مهیارى شدیم كه خودش هم وضعیتى مثل ما داشت.
به سركردگى او رفتیم سراغ فرمانده گردان مان.
حاجى اول با شوخى و خنده حرفش را زد.
اما وقتى به دل سلیمانى اثر نكرد عصبانى شد و گفت: »ببین، اگه تا پنج دقیقه دیگه به كُل بچه ها شلوار، پیراهن ندى آبرو واسه ات نمى گذارم!« سلیمانى همچنان مى خندید.
حاجى سریع خودكار دست من داد و گفت: »یاالله پسر، آنى پشت پیرهن من بنویس: حاجى مهیارى از نیروهاى گردان حبیب بن مظاهر به فرماندهى مختار سلیمانى.« من هم نوشتم.
یك هو حاجى شلوار زانو جرخورده اش را از پا كند و با یك شورت مامان دوز كه تا زانویش بود، ایستاد.
همه جا خوردند و بعد زدیم زیر خنده.
حاجى گفت: »الان مى روم تو لشكر مى چرخم و به همه مى گویم كه من نیروى تو هستم و با همین وضعیت مى خواهى مرا بفرستى مرخصى تا پیش سر و همسر آبروم برود و سكه یه پول بشم!« بعد محكم و با اراده راه افتاد.
سلیمانى كه رنگش پریده بود، افتاد به دست و پا و دوید دست حاجى را گرفت و گفت: »نرو! باشد.
مى گویم تا به شما لباس بدهند!« حاجى گفت: »نشد.
باید به كل گردان لباس نو بدهى.
و الله مى روم.
بروم؟« سلیمانى تسلیم شد و ساعتى بعد همه ما نو و نوار شدیم، از تصدق سر حاجى مهیارى!
* حاج على اكبر ژاله مهیارى در زمستان سال 70 به رحمت خدا رفت و در نزدیكى پسر شهیدش علیرضا در بهشت زهراى تهران به خاك سپرده شد.
او هفت سال در جبهه بود!

منبع:كتاب رفاقت به سبك تانك
التماس دعا
82593
نام: محمدی
شهر: شهرزیبایی ها
تاریخ: 8/17/2011 12:03:32 PM
کاربر مهمان
  سلامی چو بوی نماز
به دلهای عاشق
به دلهای پاک
مجتبی گرامی از ...
جاتون محفوظه و انشاالله بتونید در اولین فرصت به این جا بیایدو ما نوشته های زیبا و پر مغزتونو ببینیم موفق باشید و بهروز
راستین گرامی از غریبم
ببخشید همه ی خوابها قابل اعتنا نیستندزیاد به اونها تکیه نکنید اما همینکه هنوزموفق به درک الطاف خداوندی از جمله رمضان المبارکید خود نشانه ی موهبتیست بزرگ بگردید بقیه ی نعماتش را هم خواهید یافت و خواهید دید از شماره و اندازه خارج است
امیدامیدامید گرامی از خوبیها
همیشه امید از نوشته هاتون پیداست و توکل از حال برادر عزیزتون برامون بنویسید که ماتا شنیدن خبر سلامتی کامل ایشون دعاگو هستیم
مریم گرامی از دوستان
دیدن نظر و محبت خداوند فقط یه خورده توجه و دقت و تفکر می خواد چرا که داشته هامون که تمامش با عنایت اوست ئر خود و اطرافمون کاملا مشهوده نداده ها هم رو اگه بنویسم بنا به حکمتو .... است باز جواب می شنوم که چرا اینگونه فکر می کنم دوستان من فقطو فقط بنا بر تجربیات خودم و نوع ریسدنم به محبت خدا که بسیار زمان برد می نویسم پس اصلا قصد دلداری دادن و یا وعده بیجا نیست تامل کنید محبتش بی انتهاستو داده هایش بی دریغ البته بسته به خود ما دارد که چگونه آنها را دریابیم و بپذیریم برایمان از دریافتهایت بنویس
فوادذکری گرامی ازیزد
نماز جماعت با یک امام و یک ماموم هم بر گزار می شود و شرایط خاصی ندارد
فائزه گرامی از زمین
مطلب حرفهایت با خدا خیلی قشنگ بود بسیار تشکر
ناهید گرامی از یزد
شیطان همینو می خواد که ما ناامید شیم نمی دونم خواستتون از خدا چی بوده که مصلحتو حکمتو ... با عصبانیت مسخره می کنید اما من بنابه تجربیات عمری ام می نویسمونعوذ باالله نایب خدانیستم که بخواهم از او دفاع کنم صبوری در مصائبو سختیها مرا آبدیده کرد و ثابت نمود که معبودم خیلی بیشتر ازدرک من هوایم را داشته من نه رفاه زده ام و نه بی غمو درد اما در بیماریها هم نظر خاصش را دیدم پس نگاه کن ... بله نگاه کن و اطرافت را خوب بررسی نما خواهی دید که بسیارت بخشیده استو این در حالیست که اصلا وظیفه اش نیست منو شمارا که جز ناسپاسی برایش چیزی نداریم عبادتش که بماند همه از سر زور و ریاست نعمت دهد برایمان از نعماتی که داده است بنویسید خواهید دید که بله شرمنگیش می ماندو بس
انسیه گرامی از تنهایی و انتظارو .. یا الله
خداوند با صابران است و دوست دارد ناله ها و گریه هایشان را بیا خواسته هایمان را به عشق خودش کم کنیمو شاکر داشته هایمان باشیم خواهیم دید که زندگی چقدر دلنشین و با صفا می شود
زهرای گرامی از رشت
همه ی جوامع بشری چند صدایی ست دقت کنید خوبهارا هم خواهید دید همه را با یک چوب نزنید و حرمتها را نگه د ارید به خدا قسم شهدای ما حاجت می دهند و من از آنها این را به عینه دیده ام امید که با خوبهای روزگار هرچه زودتر آشنا شوید
غریبه گرامی از تهران
براتون دعا می کنم که انشاالله خداوند با نظر عنایتش شمارا دریابدو دل خسته ی تان را با مهربانیش آرام سازد که او محبتش بی انتهاستو بسیار بخشنده است
بی قرار از کربلای 5گرامی از نهر جاسم
خوش به سعادتتون و ممنون که دعامون می کنید من هم منتظر دعوت مولامون از کربلامو در تب انتظار می سوزم
شهاب گرامی
لطفا برا من هم یک جزئو منظور بفرمایید
از همه ی مهربانهای این صفحه التماس دعا دارم خصوصا برا اومدن منجی عالم بشریت دعا کنید که او مرهم همه ی درد ها و پایان ده
<<ابتدا <قبلی 8266 8265 8264 8263 8262 8261 8260 8259 8258 8257 8256 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved