اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
82472 |
نام:
باران
شهر:
کرمان
تاریخ:
8/13/2011 6:05:42 PM
کاربر مهمان
|
سلام
اگر پرستش غیر خدا جرم نبود علی را می پرستیدم
(دکتر علی شریعتی )
|
|
82471 |
نام:
زینب
شهر:
شیراز
تاریخ:
8/13/2011 5:55:42 PM
کاربر مهمان
|
سلام به همه عزیزای حرف دلی نماز و روزه هاتون قبول و التماس دعا
آقا شهاب یه جز هم برا من بذارید.
|
|
82470 |
نام:
گل رز
شهر:
اردبیل
تاریخ:
8/13/2011 5:51:33 PM
کاربر مهمان
|
سلام به تموم حرف دلیهای عزیز
امیدوارم همگیتون خوب و خرم باشید و نماز روزه هاتونم قبول درگاه حق قرار گرفته باشه تو رو خدا تو دعاهاتون فراموشم نکنید این روزها سرم خیلی شلوغ نیاز به دعا دارم برام دعا کنید علی یارتون باشه و خدا پشت و پناهتون باشه
|
|
82469 |
نام:
صادق
شهر:
قـــــــم المقدسه ..........
تاریخ:
8/13/2011 5:15:48 PM
کاربر مهمان
|
http://sahebdelaneeshgh.blogfa.com/ یادگار قلم
بسم رب الشهداء و الصدیقین
سلام
خوبین
قبول باشه طاعات
حقیر رو هم از دعای خود محروم نکنید.
و من الله توفیق
|
|
82468 |
نام:
مجتبی
شهر:
...
تاریخ:
8/13/2011 5:01:53 PM
کاربر مهمان
|
هوالواجد
سلام به همگی بچه ها.
سلام به تمام اونایی که تازه اومدین،خوش اومدین.
اونایی که تو نامه هاتون نوشتین ناامید هستین،هیچ وقت از رحمت خدا ناامید نشین.خداخیلی مهربونتر از اونی که ما حتی بتونیم تصورش رو بکنیم.
من چند روزی دیگه بیشتر مزاحم شما و بچه های دیگه و همین طور ادمین گرامی نیستم و از اونجایی که دیدم بیشتر حرف بچه های اینجا از غم و ناراحتی هست خواستم با نوشتن این داستان ها اگه شده برای لحظه ای خنده رو روی لبای بچه های اینجا بیارم.(هرچند که خودم خیلی دلم گرفته و ناراحت هستم)
همیشه برای تموم بچه های حرف دل دعا میکنم.
اگه تونستید منم دعا کنید.
احترام به پدر
نزدیك عملیات بود و موهاى سرم بلند شده بود.
باید كوتاهش مى كردم.
مانده بودم معطل تو آن برهوت كه جز خودمان كسى نیست، سلمانى از كجا پیدا كنم.
تا این كه خبردار شدم كه یكى از پیرمردهاى گردان یك ماشین سلمانى دارد و صلواتى موها را اصلاح مى كند.
رفتم سراغش.
دیدم كسى زیر دستش نیست.
طمع كردم و جلدى با چرب زبانى قربان صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش.
اما كاش نمى نشستم.
چشمتان روز بد نبیند.
با هر حركت ماشین بى اختیار از زور درد از جا مى پریدم.
ماشین نگو تراكتور بگو! به جاى بریدن موها، غِلِفتى از ریشه و پیاز مى كندشان! از بار چهارم، هر بار كه از جا مى پریدم با چشمان پر از اشك سلام مى كردم.
پیرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد.
اما بار آخر كفرى شد و گفت: تو چِت شده سلام مى كنى.
یك بار سلام مى كنند. گفتم: راستش به پدرم سلام مى كنم. پیرمرد دست از كار كشید و با حیرت گفت: چى؟ به پدرت سلام مى كنى؟ كو پدرت؟ اشك چشمانم را گرفتم و گفتم:هر بار كه شما با ماشین تان موهایم را مى كَنید پدرم جلو چشمم میاد و من به احترام بزرگ تر بودنش سلام مى كنم!پیرمرد اول چیزى نگفت.
اما بعد پس گردنى جانانه اى خرجم كرد و گفت: بشكنه این دست كه نمك نداره...مجبورى نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگر به آقاجانم سلام كردم تا كارم تمام شد!
منبع:کتاب رفاقت به سبک تانک
|
|
82467 |
نام:
خاك
شهر:
ايثار
تاریخ:
8/13/2011 4:58:38 PM
کاربر مهمان
|
سلام به همه ي دوستان
آقا شهاب بيزحمت 2 جزء برا من در نظر بگيريد
التماس دعا
يا علي
|
|
82466 |
نام:
چه فرقی می کنه
شهر:
تهران
تاریخ:
8/13/2011 4:36:54 PM
کاربر مهمان
|
سلام...
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک...
بچه ها خیلی دعام کنید...
این روزا دیگه هیچ کس جوابمو نمی ده حتی شهدا
منم دعاتون می کنم...
|
|
82465 |
نام:
حمید ابوالفتحی
شهر:
تهران شمیران
تاریخ:
8/13/2011 3:48:10 PM
کاربر مهمان
|
کاش میتونستیم تو دنیا مون علی (ع) رو حس کنیم تا این قدر از شیعه بودنمون دور نباشیم.
|
|
82464 |
نام:
علیرضا
شهر:
آشنای غریب
تاریخ:
8/13/2011 2:24:33 PM
کاربر مهمان
|
سلام بچه ها
دوستان عیب نظر بازی حافظ مکنید
که من او را ز محبان خدا میبینم
|
|
82463 |
نام:
مریم
شهر:
تهران
تاریخ:
8/13/2011 2:21:54 PM
کاربر مهمان
|
سلام بنده های خوب خدا.
كاش اينقدر دلت را نشكنم!
آن شب حال خوشي داشتم؛ سحرگاه وارد سرداب مقدس سامرا شدم... احساس مي كردم پرده از مقابل
ديدگانم كنار رفته است...
از پله هاي سرداب پايين رفتم؛ و بالاخره به آرزويم رسيدم...
آري گوشه ي سرداب سجاده اش را پهن كرده بود و دستانش را بالا برده، قنوت گرفته بود...
دلم ريخت! خودش بود!
زير لب اينچنين زمزمه مي كرد:
ربنا شيعنتُا مِنّا... خداي من! شيعيان ما (اهل بيت) از ما هستند...
خُلِقوا مِن فاضِل طينَتُنا... از اضافه ي گِل ما خلق شده اند...
و عُجِنوا بِماءِ مَحبّتِنا... گِل آنها با آب محبت ما عجين شده است...
در ادامه چينين فرمود:خداي من! شيعيان من به اتكاء محبت من گناه مي كنند...
به پشتوانه دوستي من خطا مي كنند...
اما خداوندا! اينها شيعيان من هستند، در دلهايشان محبت مادرم زهرا قرار گرفته است...
خداوندا! از حسنات من بردار، از سيئات شيعيان من كم كن...
من دلم نمي آيد شيعيانم در آتش بسوزند...
داستان تشرف سيدبن طاووس به محضر امام زمان عليه السلام
اين تشرف چه پيامي براي ما دارد؟؟
آيا جز اين است كه مولاي ما هر روز، هر شب و هر لحظه به ياد ماست؟!
در حالي كه ما در زندگي مان آنقدر غرقه شده ايم كه به هر كس و هر
چيزي فكر ميكنيم!جز مهدي فاطمه!
تا به كِي امام زمان بايد به خاطر گناهان ما اشك بريزد و از خدا برايمان طلب
استغار كند؟!
آخر دل شكستن تا به كِي؟!!
** بياييم كمي هم به ياد ولي نعمتمان باشيم...**
خیلی خیلی التماس دعا
|
|