شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
82172
نام: بی قرار کربلای 5
شهر: نهر جاسم
تاریخ: 8/6/2011 11:27:54 PM
کاربر مهمان
  یا حسین!یا حسین!یا حسین!

آن قدر فریاد(هل من ناصر ینصرنی)ات نافذ بود
و آنچنان تنهایی ات در آن تفدیده دشت برهوت،دلمان را به آتش کشید که اکنون در لبیک به تو ای وارث رسولان!همه ی سختی را با لذت ایثار بر دوش خواهیم کشید.
شهید مجتبی طیرانی
82171
نام: بي دل
شهر: زير آسمان كوير...
تاریخ: 8/6/2011 10:16:04 PM
کاربر مهمان
  بر روي نگاه ما خدا خنده مي كند
هرچند ره به ساحل لطفش نبرده ايم
زيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوش
پنهان زديدگان خدا مي نخورده ايم...
خدايا به اميد -تو-
سلام دوستان حرف دلي
من هميشه همراهيتون ميكنم ولي چون درس دارم نميتونم حرف دل خودمو... چون هميشه دوست داشتم يكي درد دلشو بهم بگه با خوندن حرفاي شما يه جورايي خوشحال ميشمو ...
هميشه دعاتون ميكنم...
توي قنوتتون توي اين ماه عزيز واسم خيلي دعا كنيد...
آقاشهاب جزء۱۳ رو هم واسه من بذاريد
82170
نام: علی
شهر: تهران
تاریخ: 8/6/2011 8:50:19 PM
کاربر مهمان
  برادر بسیجی جناب آقای مجید علی اکبری

انتصاب جنابعالی را به عنوان

{مسئول هیئت محبان روح اله . متوسلین به حضرت زهرا (س) }

را تبریک عرض نموده و از خداوند متعال برای شما آرزوی موفقیت خواستاریم .



دوستان شما در پایگاه بسیج سلمان کن
82169
نام: منا
شهر: مرکزی
تاریخ: 8/6/2011 7:44:06 PM
کاربر مهمان
  سلامی دوباره به تموم دوستان حرف دلی انشاالله که نماز روزه هاتون قبول یاشه وبه قول دوستان بسی محتاج دعایم توروخداسرافطاریادتون نره.........
وتشکری دوباره ازخانم سمانه از شازند. بازم میگم خیلی خیلی ازلطفتون ممنون
آقاشهاب لطفاجز29روبرای من منظورکنیدخداخیرتون بده
انشاالله ناراحتی کسی روتوحرف دل نبینیم

آقای مجنون الحسین منم مثل زینب خانم ازشیراز دوست دارم معنی این ذکری روکه گفتیدبدونم ممنون میشم اگه معنیش روبگید


۱- خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود
بلکه از تو خواهد پرسید که چگونه انسانی بودی؟

۲- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباس‌هایی در کمد داشتی
بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟

۳- خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بود
بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوش آمد گفتی؟

۴- خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی می‌کردی
بلکه از تو خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟

82168
نام: بی قرار کربلای 5
شهر: نهر جاسم
تاریخ: 8/6/2011 7:35:50 PM
کاربر مهمان
  راستی فراموش کردم بگم امروز روز شهادت شهید
محسن دین شعاریه.
چه روزییه امروز. حاج محسن از شهدای باصفای لشگر 27 محمدرسول الله.مسئول گردان تخریب لشگر 27.وقتی اسم گردان تخریب می یاد دیگه لازم نیست از شهداش تعریف و تمجید کرد همین که تو گردان تخریب بوده معلومه یه روح خیلی بزرگ داشته و به کمال انقطاع رسیده بوده یعنی....من کیم که بخوام از گردان تخریب بگم.......
خوشا به سعادتش.
شهید دین شعاری روز عید قربان سال 66 حین خنثی سازی مین ضد تانک،عیدیشو گرفت.
مبارکش باشه.برای شادی روحش صلوات.
82167
نام: صاعقه
شهر: دل
تاریخ: 8/6/2011 7:03:02 PM
کاربر مهمان
  بسم رب المهدي
گفتم : خداي من ، دقايقي بود در زندگانيم كه ھوس مي كردم سر سنگينم راكه پر از دغدغھ اي ديروز بود و ھراس فردا ،بر شانه ھاي صبورت بگذارم و آرام برايت بگويم و بگريم ، در آن لحظات شانه ھاي تو كجا بود ؟

گفت: عزيز تر از ھر چه ھست ، تو نه تنھا در آن لحظات دلتنگي كه در تمام لحظات بودنت بر من تكيه كرده بودي ، من آني خود را از تو دريغ نكرده ام كه تو اينگونه ھستي .

من ھمچون عاشقي كه به معشوق خويش مي نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم .

گفتم : پس چرا راضي شدي من براي آن ھمه دلتنگي ، اينگونه زار بگريم ؟

گفت : عزيزتر از ھر چه ھست ، اشك تنھا قطره اي است كه قبل از آنكه فرود آيد عروج مي كند ،اشكھايت به من رسيد.

و من يكي يكي بر زنگارھاي روحت ر يختم تا باز ھم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان ، چرا كه تنھا اينگونه مي شود تا ھميشه شاد بود .

گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگي بود كه بر سر راھم گذاشته بودي ؟

گفت : بارھا صدايت كردم ، آرام گفتم از اين راه نرو كه به جايي نمي رسي ، تو ھرگز گوش نكردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود ،كه عزيز از ھر چه ھست از اين راه نرو كه به ناكجاآباھم نخواھي رسيد .

گفتم : پس چرا ھمان بار اول كه صدايت كردم درد را از دلم نراندي ؟

گفت : اول بار كه گفتي خدا آنچنان به شوق آمدم كه حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم ، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر ، من اگر مي دانستم تو بعد از علاج درد ھم بر خدا گفتن اصرار مي كني ھمان بار اول شفايت مي دادم .

التماس دعا....يامهدي*

82166
نام: اناعبدک الضعیف
شهر: الارض الله
تاریخ: 8/6/2011 7:02:27 PM
کاربر مهمان
  اَللّهُمَّ اَنْتَ السَّلامُ وَ مِنْكَ السَّلامُ وَ اِلَيْكَ يَعُودُ السَّلامُ
سلام به اهالی با معرفت اهل دلی عزیزوسلام خدمت اقا سید بزرگوار
فرازی از دعای جوشن کبیر
یَا حَبِیبَ مَنْ لا حَبِیبَ لَهُ
اى دوست آنکس که دوستى ندارد
یَا طَبِیبَ مَنْ لا طَبِیبَ لَهُ
اى طبیب آن کس که طبیبى ندارد
یَا مُجِیبَ مَنْ لا مُجِیبَ لَهُ
اى پاسخ ده آن کس که پاسخ ده ندارد
یَا شَفِیقَ مَنْ لا شَفِیقَ لَهُ
اى یار دلسوز آن کس که دلسوزى ندارد
یَا رَفِیقَ مَنْ لارَفِیقَ لَهُ
اى رفیق آن کس که رفیق ندارد
یَا مُغِیثَ مَنْ لا مُغِیثَ لَهُ
اى فریادرس آن کس که فریادرسى ندارد
یَا دَلِیلَ مَنْ لا دَلِیلَ لَهُ
اى راهنماى آنکه راهنمایى ندارد
یَاأَنِیسَ مَنْ لا أَنِیسَ لَهُ
اى مونس آنکس که مونسى ندارد
یَا رَاحِمَ مَنْ لا رَاحِمَ لَهُ
اى ترحم کننده آن کس که ترحم کننده اى ندارد
یَا صَاحِبَ مَنْ لا صَاحِبَ لَهُ
اى همدم آن کس که همدمى ندارد
***********************
خیلی خوب شد نوبت سوم ختم قران کریم رو شروع کردیم ولی خودمونیم خیلی دیرشد....
من یک بنده روسیاه هستم می دونم دعاهام شاید مستجاب نشه اما برا همه دوستان حرف دل موقع افطار وسحر دعا می کنم ....
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین (ع)
(( ای برطرف کننده غم و اندوه از روی حسین بحق برادرت حسین ، اندوه و مشکل من را برطرف کن ))
التماس دعا
یا ستارالعیوب
والسلام

82165
نام: شهره
شهر: تنهایی
تاریخ: 8/6/2011 6:50:18 PM
کاربر مهمان
  سلام بنده های خوب خدا.
نماز و روره هاتون قبول باشه. منم در این ایام دعا کنید که محتاج دعاهای شما مهربانان هستم. من قبلا بیشتر به این سایت سر میزدم ام فکر کنم لیاقتم کم شده که کمتر میام اینجا ان شاءالله که بتونم از وجود سید و شما عزیزان بهره ببرم.

داماد فرمانده:
هاشم در بد مخمصه ‏اى افتاده بود. تکليفش را نمى ‏دانست. هر چى فکر مى ‏کرد

راه حلى براى مشکلى که پيش آمده بود پيدا نمى‏ کرد. نويد گفت:حالا مى‏ خواهى

چه کار کنى، هاشم؟

هاشم گفت: واللّه نمى‏ دونم، فرمانده تازه خوابيده. خودت که مى ‏دونى، اون

خيلى وقت‏ ها تا يک هفته نميخوابه.

نويد گفت: پس جلسه فرماندهان سپاه و ارتش چي ميشه؟ همه فرمانده لشکرها

هستند به جز فرمانده ما. اگر فرمانده نره خيلى بد ميشه.

هاشم از جا پريد و گفت: فهميدم. همين طورى به جلسه مى ‏بريمش. نويد با

حيرت گفت: يعنى خوابيده؟

هاشم: نه، حالا بريم، تا اونجا که برسيم يک فکرى براى بيدار شدنش مى ‏کنيم.

بسم‏ اللّه، يک پتو بردار تا بريم.

هاشم و نويد فرمانده را لاى پتو گذاشتند و بردندش پشت وانت تويوتا گذاشتند. قرار

شد هاشم رانندگى کند و نويد مراقب آقا مهدى باشد و شانه‏ هايش را بمالد تا

شايد از خواب سنگين بيدار شود.

هاشم ماشين را به حرکت در آورد. يک ساعت ديگر جلسه مهم شروع مى‏ شد و

آنها بايد به موقع ميرسيدند.

هاشم پايش را از روى پدال گاز بر نمى‏ داشت. ماشين با سرعت از روى چاله چوله‏

هاى انفجار مى‏ گذشت.

نويد آن پشت با مصيبت خودش را نگه داشته بود. ديگر قيد فرمانده را زده و دو

دستى ميله کنارى را گرفته بود و صورتش از ترس درهم شده بود.

هاشم ماشين را از روى يک چاله بزرگ رد کرد. ماشين بالا پريد و پايين آمد و

فرمانده بالا رفت و وسط جاده سقوط کرد. نويد با وحشت روى سقف کابين ماشين

کوبيد و جيغ زد: نگه ‏دار، نگه ‏دار، فرمانده افتاد.

هاشم به طرف فرمانده دويد. هنوز خواب بود.هاشم نميدانست بخندد يا گريه کند. به نويد گفت: چرا دست دست مى‏ کنى؟ بيا

کمک کن سوارش کنيم.

نويد پياده شد. دو طرف پتو را گرفتند و فرمانده را دوباره پشت وانت گذاشتند. نيم

ساعت بعد به قرارگاه کربلا که محل جلسه بود، رسيدند. بين راه هاشم هر چه

سعى و تقلا کرد، نتوانست آقا مهدى را بيدار کند. او هنوز با آرامش خواب بود.

چشم هاشم به حوضچه‏ اى در گوشه محوطه قرارگاه افتاد.

فکرى به سرش زد و به نويد گفت: کمک کن فرمانده را ببريم بيندازيم تو حوضچه،

شايد معجزه بشه!

نويد خنده‏ اى کرد و گفت: عجب مکافاتى شده!! فرمانده را بردند و آرام در آب يخ

حوضچه گذاشتند.

فرمانده در آب غوطه خورد و چند لحظه بعد به آرامى چشمانش را باز کرد. هنوز

خواب‏ آلود بود. با لحنى کشدار پرسيد:من... اينجا... چکار... ميکنم؟ و بلند شد.

سر تا پايش خيس بود. هاشم و نويد او را بيرون آوردند.

هاشم پتو را روى دوش فرمانده انداخت و گفت: شرمنده‏ ام حاجى، چاره‏ اى

نداشتيم. يک جلسه مهم برگزار شده. شما حتماً بايد باشيد.

فرمانده را پيچيده در پتو به جلسه بردند و بعد با خيال راحت بيرون آمدند.

فرمانده خنديد و گفت: فکر بدى نبود. نمي‏دونم چرا به فکر خانم خودم نرسيده. آخه

مى‏ دونى هاشم،
82164
نام: شرمنده خداوامام زمان.عج.
شهر: بخشایش
تاریخ: 8/6/2011 6:07:24 PM
کاربر مهمان
  اگرکسی را نداری که به ان فکرکنی به اسمان فکرکن چون در اسمان کسی هست که همیشه به توفکرمیکند.التماس دعا
التماس دعابرای ظهور اقا
اللهم عجل لولیک الفرج
82163
نام: علی
شهر: مشهد
تاریخ: 8/6/2011 5:57:39 PM
کاربر مهمان
  خیلی دلم گرفته نمی دونم چرا؟ولی همینو می دونم که خیلی گنه کارم ورو سیاه می خوام برام دعا کنید حال وهوای درست وحسابی ندارم
<<ابتدا <قبلی 8223 8222 8221 8220 8219 8218 8217 8216 8215 8214 8213 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved