اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
81972 |
نام:
عطيه
شهر:
تهران
تاریخ:
8/2/2011 12:19:00 PM
کاربر مهمان
|
شب از نيمه گذشته بود. پرستار به مرد جواني که آن طرف تخت ايستاده بود و با نگراني به پيرمـرد بيمار چشم دوخته بود نگاهي انداخت.
پيرمرد قبل از اينکه از هوش برود، مدام پسر خود را صدا مي زد.
پرستار نزديک پيرمرد شد و آرام در گوش او گفت: پسرت اينجاست، او بالاخره آمد.
بيمار به زحمت چشم هايش را باز کرد و سايه پسرش را ديد که بيرون چادر اکسيژن ايستاده بود.
بيمار سکته قلبي کرده بود و دکترها ديگر اميدي به زنده ماندن او نداشتند.
پيرمرد به آرامي دستش را دراز کرد و انگشتان پسرش را گرفت. لبخندي زد و چشم هايش را بست.
پرستار از تخت کنار که دختري روي آن خوابيده بود، يک صندلي آورد تا مرد جوان روي آن بنشيند. بعد از اتاق بيرون رفت. در حالي که مرد جوان دست پيرمرد را گرفته بود و به آرامي نوازش مي داد.
نزديک هاي صبح حال پيرمرد وخيم شد. مرد جوان به سرعت دکمه اضطراري را فشار داد.
پرستار با عجله وارد اتاق شد و به معاينه بيمار پرداخت ولي او از دنيا رفته بود.
مرد جوان با ناراحتي رو به پرستار کرد و پرسيد: ببخشيد، اين پيرمرد چه کسي بود؟! پرستار با تعجب گفت: مگر او پدر شما نبود؟!
مرد جوان گفت: نه، ديشب که براي عيادت دخترم آمدم براي اولين بار بود که او را مي ديدم. بعد به تخت کناري که دخترش روي آن خوابيده بود، اشاره کرد.
پرستار با تعجب پرسيد: پس چرا همان ديشب نگفتي که پسرش نيستي؟
مرد پاسخ داد: فهميدم که پيرمرد مي خواهد قبل از مردن پسرش را ببيند، ولي او نيامده بود. آن لحظه که دستم را گرفت، فهميدم که او آن قدر بيمار است که نمي تواند من را از پسرش تشخيص دهد. من مي دانستم که او در آن لحظه چه قدر به من احتياج دارد...
*****************************
برخودم لازم ميدونم ازكسي كه به من مهرباني كرده ودرست وقتي بهش احتياج داشتم دوستم داشته ودركم كرده تشكركنم
ميگند اگريك دوست جزئي ازخاطرات خوب زندگيت شد،براي بودنش ازش تشكركن. متشكرم دوست خوبمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
|
|
81971 |
نام:
ناشناس
شهر:
غریبستان
تاریخ:
8/2/2011 12:14:31 PM
کاربر مهمان
|
سلام
مخلص همه دوستان روزه دار
قبول باشه ....................
آقارضا از کویر سالی ۳۰ روز هستی اونم چه با برکت، پشت هر وعده دعای رمضان ، ما رو هم دعا کن
و ................... خدایی که در این نزدیکیست
گدای محبت و مهربونیتم خدا
این روزا بازم ازت فرصت میخوام !!!
فرصت با تو بودن و با تو موندن
فرصت عاشق شدن
فرصت دست دادن و دستگیر بودن
فرصت بارون بودن و باریدن
فرصت بزرگ بودن و کمتر رنجیدن
فرصت بزرگ شدن و کمتر قضاوت کردن
فرصت بزرگ بودن و بزرگی کردن
فرصت بزرگ دیدن و بیشتر فرصت دادن
فرصت بزرگ بودن و زودتر بخشیدن
فرصت احساس کوچیکی پیش اونایی که بزرگن
احساس کوچیکی وقتی غرور به جونم حمله میکنه
احساس کوچیکی وقتی خودمو بزرگتر از کوچیکا میبینم
و ...................................... خدایا کنارمون بمون ، مثل همیشه
تنهامون نگذار ، مثل همیشه
مراقب دلای خسته و تنهامون باش و ما رو به این باور برسون که آدمای این دنیا شاید تنهایی روزهای عمر ما رو پر کنن این تویی که تمام لحظه ها و ثانیه های عمر ما رو پر میکنی ، بی منت .........
خدایا نزدیک قلبهای ما بمون
یاعلی
|
|
81970 |
نام:
شهاب
شهر:
امید به رحمت خدا
تاریخ:
8/2/2011 11:55:33 AM
کاربر مهمان
|
بِسمِ اللهِ الرَّحمــنِ الرَّحِیـــمِ
به نام خداوند بخشنده ی بخشایشگر.
اَللّهُمَّ اِنّى اَسئَلُکَ مِن بَهاَّئِک بِاَبهاهُ وَکُلُّ بَهاَّئِکَ بَهِىُّ اَللّهُمَّ اِنّى اَسئَلُکَ بِبَهاَّئِکَ کُلِّهِ...
خدایا ( تو را می خواهم )از تو خواهم به درخشنده ترین مراتب درخشندگیت با اینکه تمام مراتب آن درخشنده است خدایا درخواستت می کنم به همه مراتب درخشند گیت...(فرازی از دعای آسمانی سحر و ترجمه ی آن).
امام رضا عليه السّلام فرمودند:
مَن لَم يَقدِر عَلي مايُكَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ، فَليَكثُر مِن الصَّلوةِ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ، فَإنَّها تَهدِمُ الذُّنُوبَ هَدماً.
كسي كه توان جبران گناهانش را ندارد، زياد بر حضرت محمّد و اهل بيتش(عليهم السّلام)صلوات و درود فرستد، كه همانا گناهانش محو و نابود گردد. بحارالأنوار، ج 91، ص 47، ح 2
*.*.* طرح ختم قــــرآن کــــریم همراه با تدبّــــر در آیات الهــــی حرف دل _ نوبت دوم *.*.*
*جزء اوّل: خانم صدف از شیراز
*جزء دوم: خانم صدف از شیراز
*جزء سوم: راستین گرامی از شهر غریبم
*جزء چهارم: شهاب
*جزء پنجم: شهاب
*جزء ششم: شهاب
*جزء هفتم: شهاب
*جزء هشتم: شهاب
*جزء نهم : سکوت بزرگوار از شهر انتظار
*جزءدهم :
*جزءیازدهم :
*جزءدوازدهم :
*جزء سیزدهم :
*جزءچهاردهم :
*جزءپانزدهم :
*جزءشانزدهم :
*جزءهفده دهم :
*جزءهیجده دهم :
*جزء نوزدهم :
*جزء بیستم :
*جزء بیست ویکم:
*جزءبیست ودوم : بنده خدا ی گرامی از زمین
*جزءبیست وسوم : بنده خدا ی گرامی از زمین
*جزء بیست وچهارم : بنده خدا ی گرامی از زمین
*جزء بیست و پنجم : خانم منا از شهر مرکزی
*جزءبیست وششم : بنده خدا ی گرامی از زمین
*جزءبیست وهفتم : بنده خدا ی گرامی از زمین
*جزءبیست وهشتم : بنده خدا ی گرامی از زمین
*جزء بیست ونهم : بنده خدا ی گرامی از زمین
*جزء سی ام :
*با لطف خداوند مهربان و مشارکت خوبان حرف دلی سری اوّل ختم قرآن حرف دل قبل از روز اوّل به اتمام رسید و نوبت دوم هم آغاز گردید.
*ضمن تشکّر از عزیزانی که در این طرح فعّالانه شرکت کردند و بزرگ گمنامی که در نبود اینجانب و به اسم اینجانب در چند نوبت زحمت ثبت و نظم دهی اسامی رو کشیدند برایشان آرزوی عاقبت به خیری و سلامت ایمان و جسم رو از خداوند منّان) دارم.
*خوبان حرف دلی ضمن مشارکت همراه با تدبّر در آیات الهی می توانید همانند سری اوّل برای خود و نزدیکانتان درخواست ثبت جزء بفرمایید. در صورت اتمام ختم دوم نام درخواست کنندگان باقیمانده در دوره های بعدی نیز ثبت خواهد شد.
الهی،...
من نه آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی!
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
اَللّــهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّـــکَ الفَــرَجَ.
اَللّــهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـــدٍ وَآلِ مُحَمَّـــدٍ وَ عَجِّــل فَرَجَــهُم وَ فَرَجَنَــابِهِــم
|
|
81969 |
نام:
سمانه
شهر:
شازند
تاریخ:
8/2/2011 11:17:53 AM
کاربر مهمان
|
سلام به تموم دوستای خوبم مناخانم خوش اومدی جات در بین بچه هاخیلی خالی بود.علی آقاازساری انشااله که هرچه زودتر بهبودی پیداکنیدانشااله که خداکمکتون کنه تاروزه بگیرید ولی فکرکنم روزه برای شماکه تازه عمل کردیدواجب نباشه بادکترتون مشورت کنیدتا خدایی ناکرده به سلامتیتون آسیب نرسه.امیدبه رحمت خداهیچوقت تسلیم وسوسه شیطان نشووازرحمت خدا که خالق این جهان هست ناامیدنشومطمئن باش اگه حاجتتون برآورده نشده مصلحت خدابوده توکلت به خدا باشه که اوست که ازخوب وبدواز همه چیز آگاه هست منم دعامیکنم مشکلتون به زودی حل بشه.زینب جان از شیرازانشااله شماهم حاجت روابشید.التماس دعا
|
|
81968 |
نام:
آسمان
شهر:
بروجرد
تاریخ:
8/2/2011 11:13:40 AM
کاربر مهمان
|
کاش یادت نرود روی آن نقطه پرنگ بزرگ بین بی باوری آدمها یک نفر میخواهد باتو تنها باشد نکند کنج هیاهو بروم از یادت
|
|
81967 |
نام:
سوگند
شهر:
امان از جدایی
تاریخ:
8/2/2011 11:02:28 AM
کاربر مهمان
|
حکایاتی از جناب شیخ جعفر مجتهدی
در آن سفره غیر از خون نمی دیدم!
استاد مجاهدی نقل کردند :
به خاطر دارم كه در معیت آقای مجتهدی، ناهار را میهمان یكی از دوستان بودیم. صاحب خانه بر خلاف قولی كه داده بود سفره نسبتاً رنگینی را تدارك دیده و سرگرم كشیدن غذا بود.
جناب مجتهدی كه در كنار سفره نشسته بودند غذا صرف نمیكردند ولی چشم از سفره هم بر نمیداشتند! اصرار صاحب خانه به ایشان برای طرف غذا سودی نداشت و میفرمودند:
شما راحت باشید! من چندان میلی به غذا ندارم.
دوستان میدانستند كه باید به ایشان اصرار نكنند و راحت شان بگذارند، شاید صاحب خانه تصور میكرد كه جناب مجتهدی نوع غذا را نپسندیدهاند واز آن خوششان نمیآید!
به هر حال سفره بر چیده شد و تمامی دوستان به دنبال یافتن پاسخی برای این سئوال بودند كه:
چرا ایشان گرسنه از سر سفره برخاستند و حتی لقمهای از غذا تناول نكردند؟!
فردای آن روز به خدمت شان شرفیاب شدم. تنی چند از دوستان نیز حضور داشتند. مرحوم مصطفوی از ایشان پرسید:
دیروز ظهر، چرا غذا میل نفرمودید؟!
گفتند:
آقاجان! من در آن سفره غیر از خون نمیدیدم! این غذا از پول نزول تهیه شده بود و خوردن نداشت!
ما همگی صاحبخانه را میشناختیم، مردی نبود كه آلوده به نزول باشد. زندگی متوسطی داشت و با عفاف و كفاف زندگی میكرد و هضم فرمایش جناب مجتهدی برای دوستان دشوار بود.
ساعتی گذشت و مردی كه دیروز مهمانش بودیم، آمد، هنگامی كه آقای مجتهدی برای تجدید وضو از اتاق بیرون رفتند، آقای مصطفوی از آن مرد پرسید:
غذای دیروز را از چه پولی تهیه كرده بودید؟!
گفت:من به آقا قول داده بودم كه برای ناهار غذای سادهای تهیه كنم ولی همسرم اجازه نداد و گفت كه ما باید به بهترین وجه از این مرد خدا پذیرایی كنیم! من هم ناگزیر شدم كه از همسایه خود حاجی فلان مقداری پول قرض كنم!
آقای مصطفوی كه همسایه آن مرد را خوب میشناخت، گفت:
حالا معلوم شد كه چرا آقای مجتهدی دیروز غذا نخوردند، همسایه این مرد در بازار قم به دادن نزول و گرفتن بهره پول مشهور است و چون غذای دیروز از پول ربا تهیه شده بود، جعفر آقا تمایلی به خوردن آن نشان ندادند و امروز هم فرمودند: در آن سفره غیر از خون نمیدیدم!
شادی روح تمام اموات صلوات
|
|
81966 |
نام:
اناعبدک الضعیف
شهر:
الارض الله
تاریخ:
8/2/2011 11:01:59 AM
کاربر مهمان
|
اَللّهُمَّ اَنْتَ السَّلامُ وَ مِنْكَ السَّلامُ وَ اِلَيْكَ يَعُودُ السَّلامُ
سلام
هر جا دلی شکسته است به اینجا بیاورید
اینجا بهشت شهر خدا، شهر مشهد است....
صلوات خاصه امام رضا (ع):
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ.
ترجمه:خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا امام با تقوا و پاک و حجت تو بر هر که روی زمین است و هر که زیر خاک، رحمت بسیار و تمام با برکت و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی.
التماس دعا
منم لطفا درمرحله دوم ختم قران شرکت بدهید نوبت اول جزءبیست ودوم خوندم....
یا ستارالعیوب
والسلام
|
|
81965 |
نام:
سمانه
شهر:
شازند
تاریخ:
8/2/2011 11:00:28 AM
کاربر مهمان
|
دوستای حرف دل سلام طاعاتتان قبول باشه .آقا شهاب جزء پانزده رو اگه لطف کنید برای من ثبت کنید ممنون.
|
|
81964 |
نام:
حسنی
شهر:
هنوز نمیدونم کجا؟!
تاریخ:
8/2/2011 11:00:08 AM
کاربر مهمان
|
سلام حلول ماه رحمتو بهتون تبريك ميگم.
امروز خيلي ازتون دلگيرم واقعا ناراحتم كردين. حدودا اگه اشتباه نكنم 4روزه پيش ازتون خواستم درمورد عالم زر برام مطلب بزارين اما دم شما گرم انگار نه انگار كه ماهم آدميم! خوبه ازتون يه چيز خواستم يعني انقدر...! يعني از اين همه حرف دلي كسي درمورد عالم زر مطلب نداره يا افتخار ندادين كه مطلب بزارين؟!!!خدا داند.زياد اهل گله و شكايت نيستم ولي حتما مومن ضعيف النفسم كه صبرم سر اومدو صدای گله گیم در اومد اشتباه از من بود.حرف دل، بچه باحالاي خودشوميخواد واسه ما مثل اينكه خيلي زوده. اين شما اينم حرف دل خوش باشين...
امروز پيام گذاشتم كه از آقا شهاب تشكر كنم وازشون بخوام كه اگه امكانش باشه يه جز ديگه هم بهم بدن.و به جناب مجنون الحسين بگم كه ازاين پس فكركنم دليل حضورم در اينجا فقط مطالب ارزنده ي شما باشه،بنده حقير هم در طرح ذكرتون شركت ميكنم انشاالله. البته پياماي همه ي دوستان جاي تامل داره دست همتون درد نكنه.خوب ديگه ما رفتيم البته بايد بگم نيومده رفتيم چون نزديك به يك ماه يا كمتره كه تو اين سايت مطلب ميزارم قسمت نبود ما هم از اعضاي مومن و مومنه ي اين سايت جذاب بشيم.ازتون التماس دعا دارم واسه همه ي جووناي ايروني و منتظر ظهور حق.
اينم دعاي من واسه تك تك شماها:
خدايا در اين شب ها زيباترين سرنوشت را براي عزيزاني كه اين نوشته را ميخوانند مقدر كن،
خدايا بهترين روزگاران را برايشان رقم بزن و آنان را در تمامي لحظات درياب ،مبادا خسته،افتاده، بيمار ويا غمگين شوند.
دلشان را از شادي سرشار كن و آنچه را كه به بهترين بندگانت عطا ميكني به آنان نيز عطاكن.الهي آمين
|
|
81963 |
نام:
انسیه
شهر:
تنهایی و انتظار و امید و... یاالله
تاریخ:
8/2/2011 10:54:40 AM
کاربر مهمان
|
سلام
السلام علیک یا شهر الله الاکبر و یا عید اولیائه
در ماه پر خیر و برکت رمضان برایتان قبولی طاعات و عبادات را آرزومندم این بنده حقیر حق را فراموش نکنید. . .
آقا جان !
حیف نیست ماه شب چهارده پشت ابرهای تیره و پاره پاره پنهان بماند؟
حیف نیست دیده را شوق وصال باشد ولی فروغ دیده نباشد ؟
تا امر فرج شود مهیا بهر فرج و ظهور مهدی * اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم *
موقع افطار ها و سحری ها و مناجات شبانه یکدیگر را یاد کنیم ...
این دست های خسته و خالی دخیلتان ما را فقط به رسم رفاقت دعا کنید...
یا حق و یا مهدی(عج) و یا علی (ع) ...
محتاج دعا
|
|