اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
81682 |
نام:
باران
شهر:
آسمان
تاریخ:
7/26/2011 9:22:52 AM
کاربر مهمان
|
رحمت خدا......
پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و درهمان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد:
//ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای//. پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:
//من تو را کی گفتم ای یار عزیز / کاین گره بگشای و گندم را بریز / آن گره را چون نیارستی گشود/ این گره بگشوندنت دیگر چه بود//
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است. پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.
//تو مبین اندر درختی یا به چاه/ تو مرا بین که منم مفتاح راه//
.........................
ازرحمتت ناامید نیستم ولی خدا کنه لیاقت رحمت و مهربانی تو داشته باشم.
عزیزان حرف دلی من گنهکارو توی نمازاتون فراموش نکنین.
التماس دعا مخصوص دارم.یاالله
امام زمان و توی دعاهامون فراموش نکینم.
اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم.
|
|
81681 |
نام:
سوگند
شهر:
امان از جدایی
تاریخ:
7/26/2011 7:45:55 AM
کاربر مهمان
|
********حکایاتی ار سید رضا بهالدینی ره**********
گریه گوسفند
یکی از برادران مورد اعتماد از قول عبد صالح خدا، مرحوم حاج آقا فخر تهرانی نقل کرد که در سال 1360 ه.ش. در خدمت آقا ( آیت الله بهاء الدینی ) جایی می رفتیم.
در مسیر قصابی گوسفندی را خوابانیده بود تا ذبح کند، آقا با سرعت جلو رفت دست مرد قصاب را گرفت و قیمت گوسفند را داد، فرمود:
او را بگذارید محرم برای حضرت ابوالفضل علیه السلام سر ببرید.
قصاب هم قبول کرد. بعد آقا به من فرمود:
گوسفند گریه می کرد و می گفت من نذر حضرت ابوالفضلم. اینها می خواهند مرا در عروسی سر ببرند.
**********************************
اسم او را در زمره شهدا ندیدم
یکی از آقایان در شب هفت ایشان گفت که:
پدر و مادری برای فرزندشان خیلی ناراحت بودند. به جبهه رفته بود و نمی دانستند شهید شده یا نه. پدر می آید خدمت آیت الله بهاء الدینی، آقا را قسم می دهد که اگر راهی دارد بفرماید فرزند او چه شده است؟ آقا در فکر فرو می رود و پس از لحظاتی می فرماید:
اسم او را در زمره شهدا ندیدم.
و بعد از چند روز فرزند از جبهه سالم برمی گردد.
**********************************
تعجیل در فرج امام زمان صلوات
|
|
81680 |
نام:
delam gerefte
شهر:
manchester
تاریخ:
7/25/2011 11:36:15 PM
کاربر مهمان
|
salam khoda delam gerefte havaye mano dari
to ghorbat delam gerefte az bimarefatiya
delam gerefte az bitafavotiye adamha beham
delam gerefte az tohmat zadane adama beham az in havaso s.e.x ke fagat tamame fekre javunaye maro tashkil dade khodet miduni cheghadr delam lak zade vaseye iran vatanam vaseye jamkaran agham sarvaram vay khodaya hichvaght oon gonbade sabz rango ke akharin bar fekr konam 3 sal pish raftamo faramush nemikonam khodaya liyaghat daram biyam khonat liyaghat daram biyam make midunam gonahkaram midunam kheili behem khubi kardi vali man behet badi kardam room siyah be khoda vaghaean sharmandeam khoda mano to ghorbat tanha nazariya faghat omidam va delkhoshim be toe faghat hamin
|
|
81679 |
نام:
شهاب
شهر:
امید به رحمت خدا
تاریخ:
7/25/2011 10:06:27 PM
کاربر مهمان
|
.:: یاربّ ::.
*سلام بر بوی خوش ماهت ای خدا مهربان.
*اي ناظرهميشگي! متوجّه شده ام که دوربين مخفي فرشتگانت از تمام لحظاتم عکس و فيلم برداشته اند ، به خاطر عبور از چراغ قرمزها مرا ببخش.
*به خاطر توقّف در جاهايي که نبايد توقّف مي کردم مرا ببخش.
*به خاطر نگاه هم به عقب از آيینه ی شهوت مرا عفو کن.
*به خاطر سبقت بي جايم از اولياء ات مرا ببخش.
*پروردگارا! قلبم نياز به معاينه فنّي دارد و من پشت گوش انداخته ام!
*تاير سلوکم سوراخ است و تيوب تفکّرم کم باد.
*آيینه ی دلم با چکش سرکش نفس امّاره ترک برداشته و دزد گير شيطان و هوسم باطري اش شارژ ندارد.
*الهی و ربّی من لی غیرک...
|
|
81678 |
نام:
صاعقه
شهر:
دل
تاریخ:
7/25/2011 9:20:52 PM
کاربر مهمان
|
بسم رب المهدي
قران در عصر ما چقدر مهجور است...!!!
رسول خدا (صلي الله عليه و اله و سلم) فرمودند:
اِنّي تارِكُ فيكم الثَقَلينَ كِتاب الله وَ عِترَتي
قران بنال از دست اكثر ما مسلمانان كه :
از تو نوايي ساخته ايم كه وقتي آن نوا را ميشنويم اول چيزي كه به ذهنمان ميرسد اين است:چه كسي مرده؟
قران ما سختمان است به آيه ي خُذِ الكتابَ بِقُوّه عمل كنيم! اما براي عمل به آيه ي كُلُوا وَ شرَبُوا اهتمام تام داريم! و در ادامه وَ لا تُسرِفُوارا عطف بهخُذِ الكتابَ بِقُوّهميكنيم!
قران سخت است كه براي درك عظمت خدا و اوج قدرتش در اَلَم تَرَ كَيفَ فَعَلَ رَبُكَ بِاصحابِ الفيلِ غرق شويم اما ميتوانيم براي خنداندن ملت به نادر بگوييم مثل ابرهه از همه جا بر سرش سنگ ميبارد!
قران فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرةٍ شَرًا يَرَه را چه كار كنيم! نيستي در زندگيمان! كه ببيني چقدر از اين آيه متاثر هستيم!! ذره اي شر نداريم! شر شده اشرار! و ما به فكر طرح جمع آوري اشرار هستيم!
قران ميخوانيم اِهدِنَا الصِراطَ المُستَقيم اما بدمان نمي آيد خدا راه راست را به سويمان كج كند!
قران ببخش كه گفتي اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللهِ اَتقاكُم ولي ما به جاي اَتقاكُم صفات تفضيلي ديگري گذاشتيم!
قران گفت لَتَجِدَنَّ اَشدَ الناسِ عَداوَةً لِلَّذينَ امَنُوا اليَهودَ وَ الذينَ اَشرَكُوا و... مائده/ آيه 82 و چقدر راست گفتي! ببين! همين دشمنان كه براي ما شناساندي عليه ما دست به كار شده اند! ولي ما درس دشمن شناسي را خوب ياد نگرفتيم! و مقابله به مثلمان خوب نبود! هنوز با خودمان درگيريم! چرا كه يادنگرفتيم خُذِ الكتابَ بِقُوّه !
همان دشمناني كه معرفي كردي فرقان الحق را ساخته اند و گفتند ورژن جديد قران اين است!! ولي ما در تفسير و تاويل قران خودمان مانده ايم! قران را در جامعه عملي نكرده ايم.بوسيده ايم گذاشته ايم برسر طاقچه! البته دروغ نباشد! هنگام آمدن عروس تيمناْ و تبركاْ ذكري از قران ميكنيم!
آيات شيطاني همين اسفند 88 دو بار در عراق تجديد چاپ شد! ما هم شنيديم! ياد شهيد مازح هم نيفتاديم! اصلا مگر چقدر مهم است؟
در فيلم فتنه آيه ي جهاد قران شد نماد خشونت و ترويج تروريسم! ما هم نشستيم و فيلمش را ديدیم و محكومش كرديم! البته شنيدم جهت مقابله با اين توطئه ايران هم كار ميكند ولي هنوز خبر تازه اي نشنيده ايم!
در هاليوود مصائب مسيح و وسوسه ي مسيح و ده فرمان و يوسف و زليخا ميسازند اما مسيح و موسي و يوسف آن ها مسيح و يوسف و موساي تو نيست! البته يوسف و زليخاي ما هم زياد جالب نبود!
سنگسار ثريا هم اسلام و احكام آن را هدف قرار دادند. ماهم سي دي اش را ديديم و باز محكومشان كرديم! دخترخاله ام بعد ديدن فيلم چقدر هم گريه كرده بود! آخي! خدا ميداند چند تا از اين دخترخاله ها در ايران است!
قران اصلا مگر خودت نگفتي اِنّا نَحنُ نَزّلنَا الذِّكرَ وَ اِنّا لَه لَحافِظُون& 9/حجر . پس بگذار راحت باشيم! و در كل قران حلالمان كن!
منبع:سايت مرصاد
التماس دعا....يامهدي*
|
|
81677 |
نام:
شهر:
تاریخ:
7/25/2011 7:46:14 PM
کاربر مهمان
|
سلام. لطفا در سایت قسمتی را درباره ی اشعار شعرای جوان با مطروحه آقا قرار دهید. متشکرم.
|
|
81676 |
نام:
شهره
شهر:
تنهایی
تاریخ:
7/25/2011 7:13:44 PM
کاربر مهمان
|
سلام بنده های خوب خدا.
آبِ خنک در شلمچه /شوخ طبعی
شلمچه بودیم.
از بس که آتش سنگین شد، دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم. حاجی گفت: بلدوزرها رو خاموش کنید بزارید داخل سنگرها تا بریم مقّر.
هوا داغ بود و ترکش کُلمَن آب رو سوراخ کرده بود. تشنه و خسته و کوفته، سوار آمبولانس شدیم و رفتیم.
به مقر که رسیدیم ساعت دو نصفه شب بود. از آمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرف یخچال. یخچال نبود. گلولهی خمپاره صاف روش خورده بود و برده بودش تو هوا. دویدیم داخل سنگر. سنگر تاریک بود، فقط یه فانوس کم نور آخر سنگر میسوخت.
دنبال آب میگشتیم که پیر مردی داد زد: پیدا کردم! و بعد پارچ آبی رو برداشت و تکون داد.
انگار یخی داخلش باشه صدای تَلق تَلق کرد. گفت: آخ جون.
و بعد آب رو سرازیر گلوش کرد. میخورد که حاج مسلم- پیر مرد مقر- از زیر پتو چیزی گفت: کسی به حرفش گوش نداد. مرتضی پارچ رو کشید و چند قُلُپ خورد.
به ردیف همه چند قُلُپ خوردیم. خلیلیان آخری بود. تَهِ آب رو سر کشید.
پارچ آب رو تکون داد و گفت: این که یخ نیست. این چیه؟!
حاج مسلم آشپز، سرشو از زیر پتو بیرون کرد و گفت: من که گفتم اینا دندونای مصنوعی منه! یخ نیست، اما کسی گوش نکرد، منم گفتم گناه دارن بزار بخورن! هنوز حرفش تموم نشده بود که همه با هم داد زدیم:وای!؟.
و از سنگر دویدیم بیرون. هر کسی یه گوشهای سرشو پایین گرفته بود تا...!
که احمد داد زد:
مگه چیه! چیز بدی نبود! آب دندونه! او نم از نوعِ حاج مسلمش! مثل آبنبات..
اصلاً فکر کنید آب انجیر خوردید.
منبع:tebyan.net
یا فتاح .التماس دعا
|
|
81675 |
نام:
امیدوار به رحمت خدا
شهر:
همدان
تاریخ:
7/25/2011 6:04:55 PM
کاربر مهمان
|
بسم رب المهدی
سلام الان ار دست یه نا مرد فقط به خدا شکایت کردم
به اسم اسلام اومد جلو وقتی عقد کردم دیدم فقط ادای دین رو در میاره و از دین فقط سجده کردن رو بلد صبر کردم تا اینکه فهمیدم فقط ۴ ماه با من می خواسته دوست بازی کنه و اصلا نیت ازدواج نداره.
این رو بگم من بعد از ۸ ماه پافشاریشون در خونه ما بله گفتم
و از نظر مذهبی و نحصیلات بالام
هم ۲ تا مدرک داشگاهی و مهندسی دارم و هم سطح یک حوزه رو تموم کردم
از نظر خانواده هم ازشون خیلی بالاترم
خدا به فریادش برسه...
اعصابم به هم ریخته دعام کنین بتونم با این شرایط کنار بیام.
یا الله یا الله یا الله
خدایا کمک کن...
اللهم عجل لولیک الفرج که فرج کار ما واقعا به فرج اقا بستس...
واقعا شرایط بدی ...
خدا همه جوونا رو به راه راست بیاره...
|
|
81674 |
نام:
رها
شهر:
غم وشادی
تاریخ:
7/25/2011 2:43:26 PM
کاربر مهمان
|
دیشب خیلی گریه کردم تا خدا کمکم کنه،امروز به نتایج گریه هام رسیدم.فقط می تونم بگم خدایا ممنون
|
|
81673 |
نام:
عطیه
شهر:
تهران
تاریخ:
7/25/2011 2:38:15 PM
کاربر مهمان
|
باسلام وصلوات برمحمد وآل محمد ودرودوسلام بردوستان واهالی دل
از خود گذشتگی
دوبرادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند،یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود خود را با هم نصف می کردند،یک روز برادر مجرد با خود فکر کرد و گفت:درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم،ولی او خانواده ی بزرگی را اداره می کند. بنابراین شب که شد، یک کیسه پر از گندم رابرداشت ومخفیانه به انبار برد وروی محصول او ریخت. در همین اثنا برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد وگفت: درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم.من سروسامان گرفته ام،ولی او هنوز ازدواج نکرده است و باید آینده اش تامین شود
بنابراین شب که شد کیسه ای پر از گندم برداشت ومخفیانه به انبار برد و روی محصول او ریخت.سالها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره ی گندمشان همیشه با یکدیگر مساوی است،تا آن که در یک شب تاریک،دو برادر در راه انبار به یکدیگر برخورد کردند،آنها مدتی به هم خیره شدند و سپس بدون اینکه حرفی بزنند کیسه هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند
|
|