شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
81592
نام: مقداد
شهر: اهواز
تاریخ: 7/21/2011 3:31:04 PM
کاربر مهمان
  امام زمان (عج):

هر که حاجتی از پیشگاه خداوند متعال دارد بعد از نیمه شب جمعه غسل کند و جهت مناجات و راز و نیاز با خداوند در جایگاه نمازش قرار گیرد.

التماس دعا

http://moflehon.blogfa.com/

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم وحشرنامعهم
81591
نام: مجنون الحسين
شهر: غرب دجله
تاریخ: 7/21/2011 12:27:14 PM
کاربر مهمان
  ادامه مطلب .....

شايد به همین خاطر حسین خودش نتوانست علی را برگرداند ... و فریاد ز : جوانان بنی‌هاشم ...

گفتی امشب حتما حسین هست ... گفتی مادرت عاشق حسین بوده ... گفتی ناگهانی بوده ... گفتی داغ پسر ناگهانی‌تر ... گفتی حالا می‌توانی مادر حسین را ، مادر خطاب کنی ... گفتی حالا که مادر نداری، زهـرا (سلام الله علیها) می‌شود مادرت ... گفتی روضه بخوان امشب امين ... گفتی خواهری، سری را بالای نیزه دید ... گفتی اینجا هم شکست مادرت ... داغ عظیم ... شیرش حلال این مقتل خوانی‌ات هاشم ...

حسین، دوان دوان آمده بود بالای سر علی‌اکبر
اما زنده بودنش را ندیده بود ...
فقط دیده بود علی پا به زمین می‌کشد ...
گفت : الان کمرم شکست ...

گفتی و یک دل سیر گریه کردم ... مجلس عزای حسین بود امروز و بوی گل پیچیده بود ... بوی گلاب ... بوی داغی که پیر کرده بود مردی را ... گفتی روضه علی‌اکبر بخوان برایش امين ... گفتی و گفتی و شکستم و شکستم و شکستم ...
گفتي امين تو چطور تاب آوردي نبود پدر و داغ مادر را .... سخت است ... اینبار من بودم که گفتمت ... همه این چند ساعت را تو حرف زدی و من فقط یک جمله ... گفتم مصیبتم را گذاشتم كنار مصيبت حسين .... مصيبتت را بگذار کنار مصیبت حسین ... کوچک می‌شود ، حقیر می‌شود ، نیست می‌شود حتی داغ مادری ...
گفتی گذاشته‌ام ... گفتی مصیبت‌ات را گذاشته‌ای کنار مصیبت حسین ... گفتی گذاشته‌ای که این چنین مقتل خوان شده‌ای ... شیرش حلال این مقتل خوانی‌ات ...

يا علي مددي

انا مجنون‌الحسين يا ثارالله
81590
نام: بی قرار کربلای 5
شهر: نهر جاسم
تاریخ: 7/21/2011 12:05:20 PM
کاربر مهمان
  به مناسبت 31 تیر شهادت خلبان بسیجی عباس دوران(1361)بغداد
تابستان سال 61 صدام حسین بر برگزاری کنفرانس سران غیر متعهدها در بغداد پافشاری و تاکید داشت.اگر کنفرانس سران کشورهای غیر متعهد در بغداد برگزار می شد،صدام به مدت 8 سال ریاست آن را به عهده می گرفت.تنها راهی که می شد از برگزاری کنفرانس جلوگیری کرد،ناامن نشان دادن بغداد بود که صدام به امنیت آن خیلی افتخار می کرد.
صبحگاه 31 تیر 61 آخرین پرواز عباس دوران بر فراز بغداد و بمباران پالایشگاه الدوره بود.او جنگنده ی شعله ورش را بر ساختمان اجلاس فرود آورد تا خواب صدام را پریشان کرده و میزبانی اجلاس را از او بگیرد.
81589
نام: بی قرار کربلای 5
شهر: نهر جاسم
تاریخ: 7/21/2011 12:01:36 PM
کاربر مهمان
  بالاخره اتوبوس با کلی تاخیر تشریف آورد.چشمم هنوز به اتوبوس بود که داشت پیچ جاده رو رد می کرد، که یه دفعه سیل جمعیت به طرف اتوبوسی که هنوز ترمز نکرده بود سرازیر شد.با باز شدن در، شیرجه ها به سمت داخل شروع شد.داشتم از تعجب شاخ در می آوردم.انگار نه انگار که این آدما همونایی بودن که تا چند دقیقه قبل چاق سلامتی و تعارفاشون حوصله ی آدم سر می برد حالا طوری از هم سبقت می گرفتن و به سمت در هجوم می بردن که انگار....داریم می ریم دیدار آقا
بعد از اینکه همه مستقر شدن نوبت به من رسید که سوار شم.خوشبختانه هنوز یه جایی بود که بشینم.تا اومدم جابه جا بشم یه صدایی با قدرت هرچه تمام تر فریاد زد:نه نه اینجا جا گرفتم....داریم می ریم دیدار آقا
بالاخره تو بوفه یه جایی گیرم اومد.هنوز راه چندانی نرفته بودم که صدای آواز یه زن به گوشم رسید.فکر کردم حتمی خات ورم داشته ..اما نه،انگار جدی جدی صدای ضبط بود.چهارستون بدنم از شدت عصبانیت می لرزید گوشام سوت می کشید.از جام بلند شدم و به هر سختی که بود خودم رسوندم به راننده.با صدایی که از عصبانیت می لرزید گفتم:خجالت بکش خاموش کن...داریم می ریم دیدار آقا
بیچاره از ترس زودی خاموش کرد.با خودم گفتم بازم دست مریزاد که گوش کرد آخه دفه ی پیش راننده بهم گفت همینی که هست دوست نداری پیاده شو .منم پیاده شدم اونم کجا وسط اتوبان...........
موقع برگشت چشمم به مردای گردن کلفتی افتاد که سیبیل به سیبیل نشسته بودن و تسبیح می گردوندنو ذکر می گفتن و یقه هارو تا بیخ خرخرشون کیپ کرده بودن.با غیض نگاهی بهشون انداختم و رد شدم.وسطای راه یکی از همون برادرا پا شد و راجع به امام عصر سخنرانی غرایی کرد و از وظایف منتظر تو عصر غیبت گفت بعدم مداحی و همه یک صدا که آقا بیا آقا بیا...داریم میریم دیدار آقا
وقتی رسیدیم و گنبد مسجد جمکران با اون رنگ فیروزه ای دلرباش نمایون شد دلم هری ریخت.هیچ وقت لحظه ی وارد شدن به مسجد دوست نداشتم.از خجالت و شرمندگی نمی تونستم سر بالا کنم.آقا یعنی منو چه جوری می بینه؟شبیه آدمیزاد؟نه خیلی بعید می دونم.آقا تو رو به خدا چشماتو ببند.نزار من از خجالت آب بشم.بزار اینبارم یادم بره که تو همیشه منو می بینی.
گریه امونم نمی ده که بگم :سلام آقا
باورم نمی شه مداح حاج مهدی سلحشور.نمی دونم چرا صدلی حاجی همیشه دلمو هوایی شهدا می کنه(این خاکا شمیم سیب حرم داره دیگه دل من چی کم داره حالا که با شهداست)
حالا یه کم آروم گرفتم زیر لب زمزمه می کنم"یا وجیها عندالله اشفع لنا عند الله "و تو زمزمه ی دعام تک تک بچه های حرف دلو دعا می کنم.......
بالاخره اتوبوس با کلی تاخیر تشریف آورد.چشمم هنوز به اتوبوس بود که داشت پیچ جاده رو رد می کرد، که یه دفعه سیل جمعیت به طرف اتوبوسی که هنوز ترمز نکرده بود سرازیر شد.با باز شدن در، شیرجه ها به سمت داخل شروع شد.داشتم از تعجب شاخ در می آوردم.انگار نه انگار که این آدما همونایی بودن که تا چند دقیقه قبل چاق سلامتی و تعارفاشون حوصله ی آدم سر می برد حالا طوری از هم سبقت می گرفتن و به سمت در هجوم می بردن که انگار....داریم می ریم دیدار آقا
بعد از اینکه همه مستقر شدن نوبت به من رسید که سوار شم.خوشبختانه هنوز یه جایی بود که بشینم.تا اومدم جابه جا بشم یه صدایی با قدرت هرچه تمام تر فریاد زد:نه نه اینجا جا گرفتم....داریم می ریم دیدار آقا
بالاخره تو بوفه یه جایی گیرم اومد.هنوز راه چندانی نرفته بودم که صدای آواز یه زن به گوشم رسید.فکر کردم حتمی خیالات ورم داشته ..اما نه،انگار
81588
نام: TNT
شهر: اصفهان
تاریخ: 7/21/2011 10:46:29 AM
کاربر مهمان
  خدا بیامرزتش شهید اوینی را من زندگینامه ی این شخص را خواندم خیلی از این فرد خوشم امد واقعا شیر مرد بودن.
81587
نام: مجنون الحسين
شهر: غرب دجله
تاریخ: 7/21/2011 10:25:19 AM
کاربر مهمان
  به نام حي سبحان

سلام عرض ميكنم خدمت همه دوستان عزيزم
روز همگي بخير

*******************

تقديم به دوست عزيزم "هاشم" كه در غم از دست دادن مادر بزرگوارش سوگوار است.

مادرش را فاتحه‌اي مهمان كنيد.

لقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِكَ عَلَیْنا وَ عَلى جَمیعِ اَهْلِ الْاِسْلامِ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصیبَتُكَ فِى السَّمواتِ عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ ...

حسين کمی دنبالش رفت ... حسین چه میشد، اگر زینب سراغش نمی‌آمد و او را نمی‌برد ...

نشسته‌ای روبه‌روی من و در سوگ مادرت، روضه مقتل می‌خوانی برایم ... و من نه برای تو که برای روضه خواندنت قطره‌قطره اشک می‌ریزم ... مقتل خوان شده‌ای در عزای مادر ... می‌گفتی شب قبل را تا صبح در کنارش مقتل می‌خواندی ... می‌گفتی مادرت دوست داشت ... می‌گفتی تعجب کردی از اینکه یک شبه تمامش کردی ... می‌گفتی با دو جایش کمرت شکست ... مادرت هم ... شیرش حلال این مقتل خوانی‌ات هاشم ...

لحظه آخر علی خم شد ...

قطره‌قطره اشک می‌ریختی روبه‌رویم و می‌گفتی داغ علی‌اکبر حسین ... می‌گفتی 6گوشه ... می گفتی بوی سیب ... می‌گفتی برای مادرم روضه بخوان امين ... و شکستی مرا پای همان جا که کمر پدری شکست ... مقتل می‌خواندی امروز ... شیرش حلال این مقتل خوانی‌ات هاشم ...

گردن اسبش را گرفت ... اسب شاید فهمیده بود علی می‌خواهد لحظه آخر عمرش را بین خانواده‌اش باشد ...

گفتی خیلی دلتنگ حضرت سلطان بوده‌ای ... گفتی همه رفتند مشهد و تو تنها ماندی ... گفتی مادرت تنها بود ... گفتی مادرم کسی را نداشت اگر می‌رفتم ... گفتی خیلی دلتنگ حضرت ضامن بوده‌ای ... گفتی می‌دانی که امشب مادرت زودتر از تو رفته روبه‌روی سقاخانه ... گفتی و گذر زدی به دلتنگی خواهری برای برادری ... شیرش حلال این مقتل خوانی‌ات هاشم ...

اسب سرعت گرفت ... خونِ علی‌اکبر می‌ریخت روی صورت اسب ...

گفتی روضه علی‌اکبر بخوانم برای مادرت ... گفتی کمر حسین شکست اینجا ... گفتی مادرت بوده که تو اینچنین عاشقی ... گفتی دستت را می‌گرفت و کوچک که بودی می‌بردت پای مقتل حسین ... گفتی قرآن می‌افتاده از روی سرت ... گفتی مادرت بوده که بیدار نگه‌ات می‌داشته ... شیرش حلال این مقتل خوانی‌ات هاشم ...

چشمهاي اسب پر از خون علی شده بود ... شاید که مسیر را اشتباه رفت به دل دشمن . . .

گفتی بار سوم مادرت گفته که تنها برو ... گفتی دفعه قبل ناراحت بوده که در سفر، مزاحم‌ات می‌شده ... گفتی تنها رفته‌ای به طواف حسین ... گفتی نشانه بود ... خواستند بگویند تنها آمدی، تنها می‌مانی ... گفتی پایین شش گوشه بودی که آرام‌ات کرده و ضمانت‌ات داده ... گفتی بوی سیب و مقتل خواندی و من همان جا، پایین شش گوشه جا ماندم ... شیرش حلال این مقتل خوانی‌ات هاشم ...

شايد به همین خاطر علی را قطعه‌قطعه کردند ...

گفتی اینجا کمری شکست ... گفتی ببین چقدر داغ دید ... گفتی اینجا کمر حسین شکست ... گفتی ضمانت‌ات داده داغ پسر ... گفتی مقتل می‌خواندی برای مادر ... گفتی با همان لباس احرام‌ات ... سپردی‌اش به خاک ... گفتی اینجا کمری شکست ... شیرش حلال این مقتل خوانی‌ات هاشم ...

شايد به همین خاطر حسین خودش نتوانست علی را برگرداند ... و فریاد ز : جوانان بنی‌هاشم ...

گفتی امشب حتما حسین هست ... گفتی مادرت عاشق حسین بوده ... گفتی ناگهانی بوده ...
81586
نام: انسیه
شهر: تنهایی و انتظار و امیدو...یاالله
تاریخ: 7/21/2011 8:57:41 AM
کاربر مهمان
  سلام و صد سلام
نیمه شعبان در چشم به هم زدنی تمام شد اما افسوس که انتظار ما سر نرسید.انتظار دیدار بزرگترین ̨ شریف ترین و صمیمی ترین مرد تاریخ. اما اگر چشم دل بازکنی خواهی دید که همه عالم گواه و شاهد گذر سریع زمان و نوید دهنده فرا رسیدن بهاری خجسته است. چه او خود بهار همه آفریده های خداوند است.
او در انتظار حکم خداوند است و شاید این انتظار مردان مردی که در رکابش گوش به فرمان می باشند. او که چونان شهابی تند از پرده غیب آشکار می گردند و جهانیان را ندا می دهند که : ( منم مهدی او که منتظرش بودید)
بیایید تا باهم و دست در دست هم چنان رنگ و بوی انتظار را بر در و دیوار این دیار بزنیم که اگر از میانمان و از شهر و کوچه و خیابانمان گذشت بماند. (کتاب بوی مهربانی نوشته اسماعیل شفیعی سروستانی)
اینها مقدمی بود تا بگم ما شبهای جمعه هر هفته راس ساعت ده شب دورکعت نماز برای سلمتی و فرج مهدی صاحب الزمان(عج) میخوانیم و خیلی ها هم دعای فرجش را میخوانند خواستم بگم شما بزرگواران هم بخوانید اگه موافقید از امشب یا علی و یا مهدی
فقط گفتی به ما پرواز و پرواز !
در زندان غیبت کی شود باز ؟
بدون تو چگونه پر گشایم ؟
برای هر عمل هستی سرآغاز
یا مهدی ادرکنی
یه پیشنهاد دیگه من برگه ختم گروهی نهج البلاغه رو دارم (البته یادم نیست چند نفر باید باشیم نگاه میکنم شنبه خبر میدم)موافقید باهم با شروع ماه مبارک رمضان یه ختم دسته جمعی این کتاب حکمت آموز را بخوانیم برای فرج و سلامتی منتقم علی(ع)؟؟؟...
*****اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم*****

التماس دعای فراوان برای شفای دلم
یا حق

81585
نام: غریبه
شهر: همه جا
تاریخ: 7/21/2011 8:13:24 AM
کاربر مهمان
  خواستم بگویم
ندانستم چه بگم
فقط به یاد امد نا امید تا جهان هست امید هست
81584
نام: میلاد
شهر: کرمانشاه
تاریخ: 7/21/2011 12:54:31 AM
کاربر مهمان
  دل تنگم روم نمیشه جلوخدا بی آبروام انقدر گناه کردم ازعاقبت کارم میترسم برام دعاکنید عاقبتم ختم به خیرشه
81583
نام: حسن
شهر: مشهد
تاریخ: 7/20/2011 11:01:45 PM
کاربر مهمان
  ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی

تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی

بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را

آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی

بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من

خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی

دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم

در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟

ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمی‌خواهیم

حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی

رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن

آستین این ژنده، می‌کند گریبانی

زاهدی به میخانه، سرخ روز می‌دیدم

گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی

زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم

می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی

خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!

پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی

ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید

بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی

<<ابتدا <قبلی 8165 8164 8163 8162 8161 8160 8159 8158 8157 8156 8155 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved