شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
81502
نام: فاطمه زين العا بدين پور
شهر: گرگان
تاریخ: 7/18/2011 2:03:33 PM
کاربر مهمان
  ای منتظران گنج نهان می آید
آرامش جان عاشقان می آید
بر بام سحر طلایه داران ظهور
گفتند که صاحب الزمان می آید . . .
میلاد آقا امام زمان بر همگان مبارک امسال هم بي حضورتو جشن گرفتيم هرچند پيدايي وچشم گنه كار ما تو را نمي بيند
81501
نام: زهرا
شهر: یاسوج
تاریخ: 7/18/2011 1:40:37 PM
کاربر مهمان
  سلام من یه دختر ۱۸ ساله هستم حدودا ۱ ساله بودم بابام رو از دست دادم بعد از اون عموم بابای من شد وقتی ۱۲ ساله شدم این بابامم از دست دادم اون موقع فهمیدم عموم بوده.الان از همه زده شدم خیلی به بابام نیاز دارم .خواهش میکنم کمکم کن یه نامزد داشتم اونم بهم خیانت کرد و پشتم رو خالی کرد
81500
نام: راستین
شهر: غریبم
تاریخ: 7/18/2011 12:48:04 PM
کاربر مهمان
  وقتی که رفتی غمی به بزرگیه کوه در قلبم خانه کرد و ابرهای دلتنگی به دیدگانم هجوم آورد.وقتی که رفتی شکوفه های لبخند از لبانم وداع کرد و دل خسته ام رفتنت را تاب نیاورد منی که با هر نفسم تورا زمزمه میکردم در هرکلامم رد پایی از تو به چشم می خورد در حسرت روزهای با تو بودن مانده ام.
(این نوشته مال من نیست اما حرف دل منه)
81499
نام: خلیل ابراهیم پورکاظمی
شهر: بابلسر
تاریخ: 7/18/2011 12:21:19 PM
کاربر مهمان
  سلام شهادت هنرمردان خداست اینکه فرهنگ جبهه جنگ حفظ می کنیدمتشکرم دلم خیلی برای امام وشهدا مخصوصابرای شهیدآوینی-شهیداحمدکاظمی-شهیدحاج همت تنگ شده است نمی دانم چکارکنم تارضایت آنهاجلب وآنهاراشادکنم التماس دعا
81498
نام: راستین
شهر: غریبم
تاریخ: 7/18/2011 12:20:47 PM
کاربر مهمان
  سلام دوستای مهربونم حالتون خوبه.حسنی خانم(هنوز نمیدونم کجام)راست می گی شاید کسی منو درک نکنه اما مشکل من بیشتر اینه که اینجا دوستام و اطرافیانم برای حاجتم دعا نمی کنن آخه کسی نمیدونه واسه همین میگم من تا با شما هستم و دوستای گل و پاکی مثل تو و همه حرف دلی ها دارم تنها نمی مونم. چون من به پاکی دل تک تکتون ایمان دارم و میدونم حاجتمو از اینجا میگیرم حتی اگر حاجتم رو نگیرم حداقل میام اینجا و برای شما ها دعا می کنم.رها(خاکستری)خدا بزرگ تر از اینه که آبروی بنده هاشو بریزه. تو توبه کن بقیه اش با اون.منم برات دعا میکنم و برای حل شدن مشکلت امن یجیب میخونم.کنیز مهدی تو هم متوجه شدی دوست داشتن کسی که نمیدونی دوست داره یا نه چقدر سخته؟انشالا به همین زودی بیاد خواستگاری.من برات دعا میکنم آخه منم همین مشکل رو دارم.
آقا مجتبی(...) انشالا یه اتفاق خوب واست بیفته که مسیر زندگیتو ببره به سمت خوشبختی و تکامل.خلاصه بگم سنگدل ترین آدم دنیا وقتی بیاد اینجا و این سعادت رو داشته باشه که اینجا بنویسه به نظر من پاکترین ادم دنیاست.پس اینجا هیچکس مغضوب و رانده شده از درگاه الهی نیست.یا حق
81497
نام: ........
شهر: ........
تاریخ: 7/18/2011 12:18:07 PM
کاربر مهمان
  اي خدااااااااااااااا
چرا اين همه تبعيض خسته شدم آخه خير سرشون استاد اخلاق و معارف و.... هستن پس چرا اين همه تفاوت ميذارن

خدااااااااااااااا من ديگه بريدم از خودم از زندگي از اينكه يه آدم بي مصرفم از اينكه هيچ سودي واسه كسي ندارم از اينكه نميدونم كي هستم نميدونم چي ميخوام نميدونم كجا هستم از اينكه حتي توام از من خسته شدي از اينكه بود و نبودم واسه هيشكي فرقي نميكنه هيشكي نگرانم نميشه اينم از وضع درسام همش توقع زيادي كه بخوام بميرم مگه نميگن مرگ حق پس اين حق من زودتر بده از خودم بدم مياد
هيشكي رو هم ندارم براش حرف بزنم بجز خودت خسته شدددددددددددددددم
81496
نام: بی قرار کربلای 5
شهر: نهر جاسم
تاریخ: 7/18/2011 12:03:45 PM
کاربر مهمان
  به مناسبت پایان جنگ و قبول قطعنامه ی 598:
ماه ها از تمام شدن جنگ و بسته شدن باب جهاد فی سبیل الله گذشته است و برای بسیاری جنگ دیگر جزء خاطره های دور از یک دوران سپری شده بیش نیست.اما برای آنکه قسمتی از وجود خویش را در جنگ نهاده است،چگونه پایان یابد؟
برای آن که چشم هایش را در جنگ نهاده است دستش را،پایش را،دست هایش را،پاهایش را،و چه بسا چشم ها و دست ها و پاهایش را در جنگ نهاده است،چگونه ممکن است که جنگ پایان یابد؟
برای او جنگ خاطره ای دور از یک دوران سپری شده نیست...
باب جهاد را خداوند بر من و تو بسته است،
اما برای او همچنان مفتوح است....(سید مرتضی آوینی)
81495
نام: علی
شهر: تبریز
تاریخ: 7/18/2011 11:50:36 AM
کاربر مهمان
  الهی.طاعتی رابشاسمم تابدان خوشنودباشم که بسویت پانهادم.خدایادلم گرفته رهایی ازعذابهای دنیوی برایم سخت است چگونه خواهم توانست درروزمحشرحجاب چهره بگشایم.
81494
نام: مجنون الحسين
شهر: غرب دجله
تاریخ: 7/18/2011 11:33:10 AM
کاربر مهمان
  به نام حي سبحان

از همه دوستان بابت لحن تند اين دردنوشت عذرخواهي مي‌كنم:

شب نیمه شعبان است. شبکه یک آقای الف.و و یک مجری دیگر را گذاشته جلوی دوربین تا با هر دلقک بازی‌ای مردم را بخندانند. مجری با آن صلواتهایی که طبق معمول نصفه نیمه ادا می‌کند و بعد یک خنده مصنوعی مثل کسانی که تا خرخره خورده‌اند و دارند بالا می‌آورند، با آن شال سبزرنگش که فقط توی اعیاد جلوی دوربین گردنش می‌اندازد و آدم را یاد این گداها می‌اندازد که با توسل به کلاه و شال سبز می‌خواهند گدایی کنند، جملات قصار مزخرف از خودش در میکند!

وسط برنامه یک مسابقه پخش می‌کند. مجری به یک روستا رفته؛ یک سفره پلاستیکی کف زمین پهن کرده‌اند، ناگهان یک مشت پسر بچه می‌دوند و دو زانو با دستهای گره شده در پشت، دور سفره می‌نشینند. یک نفر یک صندوق هلو وسط آنها خالی می‌کند و با دهان شروع به خوردن و گاز زدن می‌کنند. مجری قاه قاه می‌خندد و مدام تکرار می‌کند دست پشت سر، دست پشت سر. هر چه تلاش می‌کنم چیزی غیر از یک گله گوسفند در حال چرا در ذهنم مجسم نمی‌شود.

تلویزیون را خاموش میکنم و به یاد دوستان مستعد و طنزپردازان اطراف خودم می‌افتم که اگر آقای ضرغامی، کمی دروازه صدا و سیمایش را گشادتر می‌ساخت و اجازه ورود به خیلی‌ها می‌داد، کوتوله‌هایی مثل الف.و، مهلت جولان دادن پیدا نمی‌کردند.

شب نیمه شعبان است؛ بمیرم برای مظلومیتت آقاجان.

يا علي مددي

انا مجنون‌الحسين يا ثارالله
81493
نام: سلام
شهر: دوکوهه
تاریخ: 7/18/2011 11:26:03 AM
کاربر مهمان
  اللهم صل علی محمد وآل محمد والعجل فرجهم

یاصاحب الزمان عج..
این روزها متعلق به شماست هرچند تمامی ساعات ولحظات از شما جان میگیرند..

شما صاحب ووامام من هستید،چه بگوییم که از هرکس بهتراز دلم باخبرید،خسته ام از این فراق وبی خبری ،خسته ام از این همه فاصله،به فریادم برسید که فریادرسی دیگر ندارم..
دیروز اصلا حس نمیکردم که روز عید است ،یک حس غربتی داشتم ،نمی دانم شما خوشحال بودید یا نه،کاش شیعیانتان واقعا منتظر ایستاده بودند،آنسان که عاشقی،معشوقش را چشم انتظار است،چه کسی شایسته تر از شما برای عشق ورزیدن،اصلا عشق ورزیدن آن هم از جان ودل،فقط شایسته شما واولیاء خداست..اما جه کنم که من لایق عاشق بودن نیستم،حتی شرمنده ام که بگوییم شیعه ی شما هستم..
مولایم،دستان نا توانم را بگیریدواجازه بدهید د ررکابتان باشم..نکند که دیر شود..
خسته ام از این فراق وبی خبری..

یاعلی
<<ابتدا <قبلی 8156 8155 8154 8153 8152 8151 8150 8149 8148 8147 8146 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved