شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
81152
نام: شیدا
شهر: اصفهان
تاریخ: 7/3/2011 7:53:30 PM
کاربر مهمان
  الهی عاجز و سرگردانم نه آنچه دانم دارم نه آنچه دارم دانم
الهی حاضری چه جویم ناظری چه گویم.
الهی اگر به گفتار است بر سرهمه تاجم و اگر به کردار است به پشه و مور محتاجم.
الهی اگر من ناپخته ام تو پخته کن و اگر پختی سوخته مکن.
81151
نام: يك دوست( زهرا)
شهر: مشهد
تاریخ: 7/3/2011 7:08:44 PM
کاربر مهمان
  بچه ها سلام تورو خدا دعام كنيد خيلي محتاج دعاتونم
81150
نام: ........
شهر: .......
تاریخ: 7/3/2011 6:19:57 PM
کاربر مهمان
  سلام اقا ساسان از اصفهان
ببخشید برام سوال شد که چی شد که بی مقدمه و بدون هیچ تفصیلی میگید من بچه هیئتی ام؟البته برای پاسخ هیچ اصراری نیست
81149
نام: رمضانعلی حاتمیان
شهر: یزد
تاریخ: 7/3/2011 6:07:38 PM
کاربر مهمان
  در گذشت حجت ا... السلام محمد علی صدوقی فرزند شهید آیت ا...صدوقی ونماینده ولایت فقیه امام جمعه محترم یزد را به همه مردم خوی ایران وبه خصوص مردم استان یزد تسلیت عرض می نماییم
81148
نام: واسطه
شهر: ...!
تاریخ: 7/3/2011 5:59:19 PM
کاربر مهمان
  ادامه مطلب

نه این‌که ما را نمی‌شناخت، گفتند، تو چه کاره‌ای یعنی؟ گفتیم: صاحب‌خانه غش کرده.


گفت: کس دیگری نیست؟


یاد آن افتادیم که دو تا دخترها هم می‌توانند به آقا بگویند بفرمایید. گفتیم آقا شما بفرمایید داخل.


گفت: من بدون اذن صاحب‌خانه به داخل نمی‌آیم.


معنی و مفهوم حفاظت، خودش را این‌جا از دست نمی‌دهد. مهم‌تر از حفاظت این است. بدون اذن وارد خانه کسی نمی‌شود. رهبر نظام است باشد، ارمنی است باشد، ضدحفاظت‌ترین شکل ممکن این است که مقام معظم رهبری توی خیابان اصلی توی چهارراه، با لباس روحانیت با آن عظمت رهبری خودشان بایستند، همة مردم هم ایشان را ببینند و ایشان بدون اذن وارد خانه کسی نشوند.


من دویدم رفتم توی آشپزخانه. به یکی از این دخترها گفتم آقا دم در است بیایید تعارف کنید بیایند داخل.


لباس مناسبی تنشان نبود. گفتند: پس ما لباسمان را عوض کنیم.

به آقا گفتیم: که رفته‌اند لباس مناسب بپوشند، شما بفرمایید داخل.

گفتند: نه می‌ایستم تا بیایند.


چند دقیقه‌ای دم در ایستادند. ما هم سعی کردیم بچه‌هایی که قد بلند دارند را بیاوریم، مثل نردبان دور ایشان بچینیم که ایشان پیدا نباشد. راه دیگری نداشتیم. چند دقیقه معطل شدیم. چون دانشجو بودند لباس دانشجویی مناسب داشتند. یكی از دخترها، دوید و آقا را دعوت کرد و آقا رفتند داخل اتاق. این خانم پیش آقا رفت و خوش‌آمد گفت. بعد گفت كه مادرمان توی این اتاق است، الآن خدمت می‌رسیم.


رفتند بیرون. آقا من را صدا کرد گفت این‌ها پدر ندارند؟

گفتم: نمی‌دانم. چون صبح نپرسیده بودم.

گفت بزرگ‌تر ندارند؟ برادر ندارند؟

رفتیم آن اتاق پشتی. گفتم: ببخشید، پدرتان؟

گفتند، مرده.

گفتیم، برادر؟

گفتند، یکی داشتیم شهید شده.

گفتیم، بزرگتری، کسی؟

گفتند، عموی ما در خانة بغلی می‌نشیند.


فکر کردیم بهترین کار این است که عمو را بیاوریم بیرون. حالا چه کلکی بزنیم عمو را از خانه بیرون بیاوریم؟ با این هیبت و این تیپ و قدوقواره، همه دو متر درازی و لباس‌ها، شکل، تیپ و اسلحه. هرچه هم بخواهی بگویی من کسی نیستم، قیافه‌ات تابلو است.


در بغلی را زدیم. یک آقایی آمد دم در سلام کردم. گفتم، ببخشید! امر خیری بود خدمت رسیدیم.


این بندة خدا نگاه کرد، یک مسلمان بسیجی، خانة یک ارمنی آمده، چه امر خیری؟ خودش تعجب کرد. رفت لباس پوشید آمد دم در. محترمانه باهاش پیچیدیم توی خانة برادر خودش. داخل خانه که شدیم، نگهبان او را بازرسی کرد. نگاه کرد، پیش خودش گفت، برای امر خیر مگر آدم را بازرسی می‌کنند؟


بعد از بازرسی قضیه را بهش گفتیم. گفتیم: رهبر نظام آمده این‌جا، این‌ها چون بزرگتری نداشتند، خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید.


او را داخل كه بردیم و آقا را که دید، مُرد. یک جنازه را یدک کردیم و بردیم نشاندیم روی صندلی کنار آقا. این‌ها به خودی خود زبانشان با ما فرق می‌کند. سلام علیک هم که می‌خواهند بکنند کلی مکافات دارند. با مکافاتی بالاخره با آقا سلام و احوال‌پرسی کرد و درنهایت یک هم‌دمی را برای آقا مهیا کردیم.


حضرت آقا چایی و شیرینی‌شان را خورد


رفتیم توی این اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم. آمدند رفتند بالا، لباس مناسب پوشیدند و آمدند پایین. وقتی وارد اتاق شد، آقا تعارفش
81147
نام: واسطه
شهر: ...!
تاریخ: 7/3/2011 4:44:43 PM
کاربر مهمان
  کدوم حزب الهی تریم؟!!!

صبح روز کریسمس یعنی عید پاک ارامنه، آقا فرمودند خانة چند ارمنی و عاشوری اگر برویم خوب است. ما آدرسی از ارامنه نداشتیم. سری به کلیساهای‌شان زدیم که آن‌ها از ما بی‌خبرتر بودند. رفتیم بنیاد شهید، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند. کمی اطلاعات خانوادة شهدا را از بنیاد شهید، مقداری از کلیساها و یک سری هم توی محله‌ها پیدا کردیم و با این دیدگاه رفتیم. صبح رفتیم گشتیم توی محلة مجیدیه شمالی، دو سه تا خانواده پیدا کردیم. در خانواده‌ها را زدیم و با آن‌ها صحبت کردیم. توی خانواده مسلمان‌ها ما می‌رویم سلام می‌کنیم و می‌گوییم از هیئت آمدیم از بسیج، پایگاه ابوذر، بالاخره یک چیزی می‌گوییم و کارتی نشان می‌دهیم. بین ارمنی‌ها بگوییم که از بسیج آمدیم که بالاخره فرهنگش... بگوییم از دادستانی آمدیم که باید دربروند. کارت صداوسیما نشان دادیم و گفتیم از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم. امشب شب کریسمس که شب پاک شماهاست می‌خواهیم فیلمی از شماها بگیریم و روی آنتن بفرستیم.


برای نماز مغرب‌وعشا با یک تیم حفاظتی وارد مجیدیه شدیم. گفتیم اسکورت که حرکت کرد به ما ابلاغ می‌کنند، می‌رویم سر کارمان دیگر. اسکورت هم به هوای این‌که ما توی منطقه هستیم با بی‌سیم زیاد صحبت نکنند که مسیر لو نرود، روی شبکه بالاخره پخش می‌شود دیگر. چیزی نگفتند. یک آن مرکز من را صدا کرد با بی‌سیم گفتم به گوشم.


موردمان را گفت که شخصیت سر پل سیدخندان است. سر پل سیدخندان تا مجیدیه کم‌تر از سه چهار دقیقه راه است. من سریع از ماشین پیاده شدم. در خانه را زدم. خانمی از گل بهتر آمد دم در، در را باز کرد. ما با یاالله یاالله خواستیم وارد شویم، دیدیم نمی‌فهمد که. بالاخره وارد شدیم. چون کار باید می‌کردیم. گفتیم نودال و اَمپِکس و چیزایی که شنیده بودیم، کارگردان و این‌ها بروند تو.


کارگردان رفت پشت‌بام پست بدهد، اَمپِکس رفت توی زیرزمین پست بدهد، آن رفت توی حیاط پست بدهد. پست بودند دیگر حالا. فیلممان بود. یک ذره که نزدیک شد، بی‌سیم اعلام کرد که ما سر مجیدیه هستیم. من هم با فاصله‌ای که بود به این خانم چون احیا بشود، این‌جوری جلوی آقا نیاید، گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم رهبری دارند مشرف می‌شوند منزل شما.


گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد. گفتید کی؟


من اسم حضرت آقا را گفتم. ـ داستان بازرگان و طوطی را شنیده‌اید ـ‌، تا اسم آقا را گفتم افتاد وسط زمین و غش کرد. فکر کردیم چه کنیم داستان را؟ داد بیداد کردیم، دو تا دختر از پله آمدند پایین. یاالله یاالله گفتیم و بهشان گفتیم که مادرتان را فعلاً جمع کنید. مادر را بردند توی آشپزخانه.


دخترها گفتند: چه شد؟


گفتم: ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم که آمده بودیم. ولی الآن فهیمدیم که مقام معظم رهبری می‌آیند منزلتان، به مادرتان گفتیم غش کرد. فکری کنید.


تا اجازه نگرفت وارد خانه نشد


این‌ها شروع کردند مادر خودشان را به حال آوردند. فشارشان افتاده بود، آب قند آوردند. بی‌سیم اعلام کرد که آقا پشت در است. من دویدم در خانه را باز کردم. نگهبانی هم که باید كنار در می‌ایستاد، رفت دم در. کارهای حفاظتی‌مان را انجام دادیم. آقا از ماشین پیاده شد تا وارد خانه بشود. آمد توی در خانه نگاه کرد و گفت: سلام علیکم.


گفتم: بفرمایید.


گفت شما؟


نه این‌که ما را نمی‌شناخت، گفتند، تو چه کاره‌ای یعنی؟ گفتیم: صاحب‌خانه غش کرده...
81146
نام: بنده ی خدا
شهر: جزیره ی مجنون
تاریخ: 7/3/2011 4:36:08 PM
کاربر مهمان
  ادامه مطلب ...

شیرین عبادی ، آن روزها هنوز پالانش را پرو نکرده بود ، هنوز مشغول کتک کاری با شوهر بیچاره اش بود و و هنوز پی به استعدادهای شگرف خود نبرده بود .

سازمان از اساس دروغ و دغل ملل متحد ، خفه خون گرفت بود .

سران کشورهای منطقه ، محکم لچک هایشان را چسبیده بودند که در زمان بروز خطر به راحتی بتوانند جنسیت خود را کتمان کنند .

فعالان حقوق بشر ، همه لال شده بودند .

BBC و دیگر خبرگزاری ها داشتند از گور پدرشان گزارش تهیه میکردند .



آمریکایی ها ، همان کسانی بودند که میخواستند حق توحش دریافت کنند . و چه خوب امام راحل (ره)این داغ را به دلشان گذاشت و رسوایشان کرد .

امام راحل (ره) میفرمود : ما آمریکا را زیر پا له میکنیم و شد .

اقتدار و صلابت امام (ره) و اینک خلف صالحش امام خامنه ای ، در مقابله با این شیطان بزرگ ، نور امیدی را بر دلهای مظلومان عالم تابانیده است .

این روزها سربازان دلاور این مرز و بوم در رزمایشهای پیامبر اعظم ، نشان میدهند که سیادت بر منطقه از آن کیست .

در سالهای آینده ، کشورهای عربی منطقه ، که چراغ ها ی سبزشان عمریست برای ایالات متحده چشمک میزند ، خواهند دید که دیگر پناه گرفتن پشت شیطان بزرگ چاره ی کار آنان نخواهد بود .

و این کور (آمریکا) نمیتواند عصا کش آنها شود .


یاد و خاطره ی همه ی جان باختگان این حادثه ناگوار ، گرامی و روحشان شاد .


یا علی مددی
81145
نام: ساقی
شهر: همین حوالی
تاریخ: 7/3/2011 3:29:20 PM
کاربر مهمان
  به مریم از شهر خسته:
سلام. یکی از طناب های قدیمی شیطون اینه که انسان رو ناامید و به قول شما به پوچی برسونه. تنها راهش که من هم امتحانش کردم و می کنم، حرف زدن با خود خداست. یه حرف زدن با یه شرایط خاص. منظورم اینه که یه جور باهاش حرف بزنی که انگار داره گوش میده و بهت لبخند میزنه. یه طوری که بعد اینکه حرفت تموم شد احساس کنی داره جواب میده.
و در پایان:
(ادعونی استجب لکم)
یا علی
81144
نام: مجنون الحسين
شهر: غرب دجله
تاریخ: 7/3/2011 2:58:48 PM
کاربر مهمان
  به نام حي سبحان

به به
سلام حاج مصطفي
آقا چشم ما روشن
داداش خيلي خوشحالم دوباره نوشته‌هاتو تو حرف دل مي‌بينم. ايشاالله هميشگي باشه حاجي جون.

يا علي مددي

***************

۱۲ تیر، سالگرد حمله موشکی ناو وینسنس آمریکا به ایرباس 290 نفری ایران است که موجب به شهادت رسیدن تمام مسافران آن شد. در فاجعه ایرباس که از مهم‌ترین موارد نقض حقوق بشر، حقوق بین‌الملل و حقوق هواپیمایی کشوری در تاریخ محسوب می‌شود، فرمانده ناو وینسنس به دلیل جنایتش، نشان لیاقت گرفت و پرصداترین محافل سیاسی غرب در مقابل این فاجعه سکوت اختیار کردند.
.
.
.
.
پایت را بر اولین پله‌ها که می‌گذاری، هیچگاه به ذهنت نمی‌رسد که مقصد تو ـ مقصد مقدّر تو ـ اعماق دریاهاست. موج‌ها چشم به راهت دوخته‌اند.
هیچ فکر می‌کردی روزگاری صید روباهان شوی؟ روباه، همواره از حضور استوار تو هراسیده است.
دژخیمانه بر حریم تو می‌تازد و تو در آن اوجها، کبوتر می‌شوی.
شانه به شانه خشم خویش پایین می‌آیی و حالا آرامگاه تو آن سوی آبی‌هاست.
پرواز تو رنگ دیگری گرفته است.
ارتفاع، فراتر از تصوّر توست. جایی میان همهمه و داغ، در آن گوشه‌های مِه‌آلود آسمان. خشم و کینه و باروت، تو را در خویش فشرد و تا هنوز، نامت را ماهیان دریا، عاشقانه بر لب دارند. در شقیقه‌ات دردی است که موجها را بی‌تاب می‌کند. ذکر خداوند را با طراوتی بی‌پایان، در آغوش فشرده‌ای، دوش به دوش صخره‌ها بر سر امواج می‌کوبی. تو، شکوهمندتر از آنی که خاکسترت بر کفهای دریا بماند. تهِ دریا اگر درختی هست، از قامت تو و اگر بوی شکفتنی می‌آید، از آخرین لبخند توست که بر بستر استخوان‌كوب آنها رها شده است.
کفتار را با جهنّم گسترده‌اش تنها بگذار. بگذار در سرنوشت تلخ خویش دست و پا بزند. این مدالها هیچگاه بر سینه پلید سفّاکان نخواهد درخشید. درخشیدن، تنها از آنِ توست که شفق‌وار، از دامن بلند دریا بالا می‌روی. دست‌هایت را گره کرده حسّ می‌کنم. انگشت‌هایت اگر باز شوند، خروش خلیج، هیبت پوشالی دژخیمان را بی‌رحمانه خواهد بلعید.
فردا از آنِ ماست؛ از آنِ تو که بر مزار آبی خویش، شال می‌تکانی و از آنِ من که این جا بر سواحل ویران نشسته‌ام و از کلماتم برای این همه کبوتر آبی، دانه می‌پاشم.

يادشان گرامي ...

يا علي مددي

انا مجنون‌الحسين يا ثارالله
81143
نام: اميد
شهر: .
تاریخ: 7/3/2011 2:23:59 PM
کاربر مهمان
  zendegim shode fekr kardan be yeki ke hey mige doset daram mikhastam bezaramesh kenar khod koshi kard raft bimarestan hey migoft omid omid ey khoda aberrom raft hame fahmidan khoda mishe bozorgito be man neshon bedi eltemas mikonam khoda
<<ابتدا <قبلی 8121 8120 8119 8118 8117 8116 8115 8114 8113 8112 8111 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved