اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
80972 |
نام:
سمانه
شهر:
شازند
تاریخ:
6/25/2011 2:38:10 PM
کاربر مهمان
|
دوستای با وفای حرف دل سلام میخوام باهاتون مثل بقیه دوستان درددل کنم من خواهرزاده شهید هستم و \24 سال دارم دایمو ندیدم ولی شاید بخندید باعکسش حرف میزنم باورتون نمیشه راست میگن شهدا زنده اند هربار باهاش درددل میکنم آروم میشم راستش اینا مقدمه بود دوستای خوبم میخوام دعام کنید 15 مهر سال 89 به واسته حراست دانشگاهمون من و یکی از آقایون که دانشجوی قبلی دانشگاه بود باهم برای ازدواج آشنا شدیم با اجازه پدر و مادرم چند بار باهم در دانشگاه صحبت کردیم ونسبت به هم شناخت پیداکردیم وهردومون وجه تشابه زیادی داشتیم ولی اون چیزی که من روآروم میکرد این بود که اون فرزند شهید است ومثل خودم دیونه شهدا وائمه است ایشون یه پدر ناتنی دارن که حسابی حال ما رو گرفته نمیگم آدم بدی است نه ولی به قول معروف سنگ جلوی ازدواج ماانداخته اولش میگفت کارنداری نمیام ولی خدارو شکر سه تاکار براش جورشد بعدش گفت حقوقت کمه که بازم خداروشکر استخدام رسمی شد و حقوقش افزایش یافت حالا هم بعدازاون همه بهونه میگه الان اوج کارم آخر شهریور میریم . راستش توی این چند ماه من وایشون خیلی به هم دل بستیم وبه هیچ وجه نمی تونیم از هم جدابشیم من به خاطر ایشون تمام خواستکارامو رد کردم تو رو خدا دعامون کنید که باباش راضی بشه خیلی بهمون سخت میگذره من از طرف خانواده تحت فشارم وایشون هم تحت فشاره خانوادشه ازتون میخوام دعامون کنید اگه راهنمایی هم دارید خوشحال میشم.
|
|
80971 |
نام:
علی ص
شهر:
تهران
تاریخ:
6/25/2011 2:20:04 PM
کاربر مهمان
|
با سلام خدمت همگی
ممنون بابت دعاهاتون امیدوارم یک روزی هر چه زودتر همه با آقامون بریم مدینه و مکه
نمیدونم چرا ولی اونجا نتونستم شماها رو از یاد ببرم و به رسول ا... گفتم که آقا جان خودت بچه های باصفای حرف دل رو دریاب
این حرف منه شایدم اشتباه باشه اما به خدا مدینه و مکه بدون آقا صفای واقعیی خودشو نداره
کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست
سلامتی رهبر صلوات
خاک پای همتونیم !
|
|
80970 |
نام:
بنفشه
شهر:
کابل
تاریخ:
6/25/2011 1:11:02 PM
کاربر مهمان
|
یک خواستگار بسیار جدی دارم و از ولایت هرات است میشه برایم اسخاره کنید
|
|
80969 |
نام:
عطیه
شهر:
تهران
تاریخ:
6/25/2011 12:27:32 PM
کاربر مهمان
|
باسلام مجددخدمت دوستان واهالی حرف دل .برادرعلی ص ازتهران حجکم مقبول وسعیکم مشکور انشاءالله مکررقسمت شود ماراازدعاهای خیرتون بی نصیب نگذارید.
باعرض معذرت ازتمامی دوستان واهالی حرف دل یکم خصوصی شد ببخشید ایشون ایمیل نداشتن من به اجباراینجابراشون کامنت گذاشتم شایدم خیری درش بود میشه خواهش کنم همتون برای من دعا کنیدیک مشکل برام پیش امده خیلی ناراحتم کرده خیلی خیلی محتاجمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممالتماس دعا یاعلی
|
|
80968 |
نام:
artmis
شهر:
tehran
تاریخ:
6/25/2011 12:02:16 PM
کاربر مهمان
|
tanha tar az onam ke khoda ham yadesh biyad man hastam.
|
|
80967 |
نام:
مجنون الحسين
شهر:
غرب دجله
تاریخ:
6/25/2011 11:26:34 AM
کاربر مهمان
|
ادامه مطلب ...
زاهدان; از وقتی قصهی زیباییات را از عارفان شنید، لب مرزهای عاشقی نشسته و نی میزند.
اهواز; دنبال پسری دیگر از;مهزیار; میگردد که حاجی عرفاتت شود و شاعر مشعرت.
بی تو;خرمشهر; ... چه خرمی؟;آبادان; ... چه آبادی؟ ... چه خرمی، ... کدام آبادی؟
فرهادهای;کرمانشاه; این روزها بر سینهی;بیستون;، شیرینی عشق خسرویی را تیشه میزنند که در راه است.
چقدر هوای نسیمِ تو را کردهاند، بادگیرهای;یزد;.
و منتظر است;کرمان; که بیایی و دلش را فرش کند زیر قدمهایت.
;شیراز; هنوز;داد از غم تنهایی...; میکشد و در حسرت خالت;سمرقند و بخار; روی دستش مانده.
آنقدر اشک ریختهاند نرگسزارهای;کازرون; که;دریاچه پریشان; دلش شور میزند و نیها از گوشهی دلتنگیش سر میروند.
عمری است بی تو، از خجالتِ اسمش، این;زایندهرود; سر به مرداب میگذارد.
چقدر میانشان دوید و فرجی نشد؛ برای;اصفهان; شاید;چهل ستون; کم بود.
اهل;کاشان; هم که روزگارشان بد نبود، بی تو نه روزگار خوشی دارند و نه سر سوزن ذوقی.
بگو این لالههای واژگون کی سرشان را بالا بگیرند و بی هیچ شرمی عشق را در دامن;دن; فریاد کنند؟
به خاطر نگاه تو;جمکران; آنقدر به خودش رسیده، که;قم; از ترس چشم زخم، حق دارد یک;دریاچه نمک; با خودش بردارد.
تهران; هوای تازهات را انگار از یاد برده است. اینجا دیگر آسمان اول هم به زور پیداست، از سرِ ظهر عابرانِ ولیعصر تنها منتظر شبند که پایان بدهد به یک روز خستهی دیگر.
تبریز; در تب دیدنت میسوزد و سرما را این روزها با استخوانهایش نه،... با قلبش حس میکند.
رشت; پر است از;میرزا کوچک; که در سکوت جنگل میگریند و;نهضتِ; اشکشان سرایت میکند به چشمههای;ساری;
مشهد; شاهد است که چند بار آمدی و نماندی. وقتی به حرم میرسی، آسمانِ صحنها را دو خورشید روشن میکند. کبوترها مینشنیند به تماشا، تا بالهایشان نسوزد. وقتی میروی بال کبوترها نسوخته، اما دل پروانهها چرا.
با اینکه رفتهای چقدر هستی! درست میان این دانهها که میبارند و کنار این سنگها که روی سنگ بند میشوند و روی تبسمهایی که گاهی رنگی به لبها میدهند. جای خالیت پر از عطش است و دوریت پر از دوستی.
اما اگر خواستی برگردی، پیراهن اضافی بردار. این درو و بر، هنوز;برادران غیور;ت پرسه میزنند
يا علي مددی
انا مجنونالحسين يا ثارالله
|
|
80966 |
نام:
مجنون الحسين
شهر:
غرب دجله
تاریخ:
6/25/2011 11:22:18 AM
کاربر مهمان
|
به نام حي سبحان
السلام علیک یا حبیب الباکین
سلام
خوبی آقا؟ چه خبر؟ از آمدن؟ از خودت؟ از یارانت؟
ما که خوب نیستیم آقا جان، یعنی تا زمانی که آمدن شما را به چشم نبینیم نباید خوب باشیم، آخر مگر میشود شیعه درد فراق امام در سینه داشته باشد و خوب زندگی کند؟ نه عزیز دلم نمیشود، خود خوب میدانی که نمیشود.
ما هم خوب میدانیم که کوچکیم و همتمان کم است در خواستنت و شرمندهایم؛ و باز خوب میدانیم که این شرمندگی سبب گشایشی نخواهد شد جز به عمل. کوچکیمان را ببخش و یاریمان رسان تا سربلند شویم در خواستنت.
و چندیست غریبه دلش بیتاب است که هر روز غروب جمعه باشد برای نگاشتن و نمیشود به سبب گرد و غبار دنیا.
و با خود میاندیشد در این هیاهو زمین ای کاش بزرگ نمیشد حتی به روزی تا برای امام همیشه چون کودکی بماند که تشنهی محبت است و التماس خواستن دستان نوازشگر میکند.
محبوبم، دست محبت خود را از سر این کودکی که لباس عقل به تن دارد بر مدار که این لباسی بیش نیست اگر دستان شما نباشد.
***********
خودت بگو از کجا شروع کنم؟
از «جنوب» که نخلستانهایش مثل دلم داغند یا از «شمال» که شالیهایش مثل شال تو سبز.
از «شرق» که صبح را در خاکهای تشنهاش انتظار میکشد و یا از «غرب» که هنوز غروب را در سرسختی کوههایش باور نکرده است. هرچند فرقی نمیکند. همهی دشتها مثل «تنگستان» برایت دلتنگی میکنند.
«بندرعباس» گفته فامیلش را عوض کنند. همهی آرزویش این است که بندر تو باشد.
|
|
80965 |
نام:
شیوا
شهر:
مشهد
تاریخ:
6/25/2011 11:17:22 AM
کاربر مهمان
|
خیلی برام دعا کنید خودم اونقدر نیستم از شهید بخواهم مرا دعا کند ولی خیلی نیازمند دعای شهید هستم
|
|
80964 |
نام:
مجنون الحسين
شهر:
غرب دجله
تاریخ:
6/25/2011 9:26:44 AM
کاربر مهمان
|
به نام حي سبحان
الهي! از من بگير هر آنچه كه تو را از من ميگيرد.
سلام و صبح بخير به همه دوستان عزيزم
پاينده و خدايي باشيد.
********
الهي! گفتند ماه توبه است. توبه کن از این کارها. چشمی گفتم و بر سجاده نشستم. امروز اما آهی کشیدم و برخاستم. میخواهم بدانم؛ جان را بخواهم یا جانان را؟! دورم را خالی میکنند اگر با تو باشم. به جهنم!! پس تو دورهام کن. همچنان که کردهای! مثل مار حلقه شدهای دور لحظاتم. عن قریب است که جانم را بگیری. و جانانم شوی. خونها آرام آرام تنگی احساس میکنند. از حرکت میافتند. نیازی ندارم به جریان دیگری وقتی تو را دارم. انگار میکنم تو خون بهای منی. هر چیزی بهایی میخواهد. خون میدهم بهایش میستانم.
امروز تو بهایی برای دردهایم. پس شکستم توبههایی را که بستم!
يا علي مددي
انا مجنونالحسين يا ثارالله
|
|
80963 |
نام:
عطيه
شهر:
تهران
تاریخ:
6/25/2011 8:50:40 AM
کاربر مهمان
|
باسلام وصلوات برمحمدوآل محمد ودرودوسلام بردوستان واهالی حرف دل
اصول هفتگانه بنيان تحكيم خانواده
قسمت سوم
شناخت و آگاهي مايه اطمينان
عجب دوره و زمانه اي شده، آدم پسر بزرگ مي كند عصاي دستش باشد، بلاي جانش شده است. پاك آبرو و حيثيتمان جلوي همسايه ها رفت. همه در محله و مسجد روي ما حساب خاصي باز كرده اند. پسر تا آمد حرفي بزند پدر ادامه داد: لازم نيست توضيح بدهي و بهانه بياوري. رو به همسرش كرد و گفت: دستش سيگار ديده اند، آن هم نه يك بار چند بار، يك پسر 16، 17 ساله را چه به بين كارها! مثلاً مي خواهد بگويد بزرگ شده است ؟
فرداي آن روز همسايه ديوار به ديوار جلوي پدر را گرفت و پس از كلي سلام و احوالپرسي و تشكر و عذرخواهي گفت: به پسرتان خيلي سلام مرا برسانيد و از اينكه چند بار مانع سيگار كشيدن پسرم شده و او را از افتادن در اين دام خطرناك نجات داده، تشكر كنيد. من سلامت پسرم را مديون رفتار بسيار پسنديده پسرتان هستم.
همسرو پدر و مادر گرامي! يكي از آفتهاي خطرناك امر به معروف و نهي از منكر ناآگاهي يا كم آگاهي نسبت به موضوع مي باشد. متاسفانه اين موارد كم نبوده است كه در تشخيص موضوع، اشتباهي رخ داده است و همين امر باعث شده تا اين عمل خداپسندانه ارزش حقيقي خود را از دست بدهد. زيرا اين آفت نه تنها گل و ميوه اين درخت را ا0ز بين مي برد، بلكه ريشه آن را مي سوزاند و درخت را از بن مي خشكاند به اين شعار هميشه دقت كنيد كه تذكر ندادن همواره بهتر از جاهلانه و ناآگاهانه تذكر دادن است.
ادامه دارد
|
|