اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
80872 |
نام:
لیلا
شهر:
......
تاریخ:
6/20/2011 1:46:34 PM
کاربر مهمان
|
سلام جناب مجتبی بنظرم اگه شما از اون شخص بخواید منتظرتون بمونه یا از علاقتون مطلع بشه بهتره راستش من و پسرخالم بهم علاقه داشتیم ولی اشتباه کردم ازش خواتم دانشگاه ازاد نره خودش و خانوادش فکر کردن چون داداش من مهندسی نفت دولتی میخونه میخوام باهم مقایسشون کنمو ازهمین الان بهش سرکوفت بدم بعدشم حتما خودم یه رشته خوب قبول شم بخوام هرروز بهش...خلاصه بهمش زدن.ولی بنظرم پسرخالم اصلا اعتماد بنفس نداشت اون چیزایی که من ازش انتظار داشتم رو داشت اگه دانشگاه قبول نشد ولی اونقدر ویزگی های خوب داشت که...گفت که لیاقتم رو نداره باید بیخیالش شم ولی خواهرش بهم میگفت که اون دوستم داره فقط از این میترسیده که من به یه جایی برسم و...هرروز غصه میخوره ولاغرترازقبل میشه اشتباه کرد چون اگه بهم گفته بود دوستم داره یا خواسته بود بیخیال درس بشم بخاطرش...یا اگه بهم میگفت منتظرش بمونم قبول میکردم.ولی الان نمیدونم چندسال دیگه چی میشه ونمیتونم منتظر بمونم باید یکی دیگه رو....بعنوان یه دختر میگم ازش بخواین منتظر بمونه یا لااقل یه حرفی بین دوتا خانواده ردوبدل شه برای همه بچه های حرف دل دعا میکنم خواهش میمنم شماهم واسه من دعا کنین....
|
|
80871 |
نام:
مرصاد
شهر:
تهران
تاریخ:
6/20/2011 11:52:29 AM
کاربر مهمان
|
بسم الله الرحمن الرحیم
برای ماه رمضان کربلا ثبت نام کردم
دعا کنید اسمم دربیاد
|
|
80870 |
نام:
عبد ا...
شهر:
رفسنجان
تاریخ:
6/20/2011 11:32:12 AM
کاربر مهمان
|
وسط کلاس، دختر دانشجویی که سر و وضع مناسبی نداشت بلند شد و شروع کرد به انتقاد از حجاب و تمجید از فرهنگ برهنگی غرب . استاد هم داشت از او دفاع می کرد.
جای تحمل نبود؛ محمد علی بلند شد و شروع کرد به اعتراض. می گفت:
این خانم از مسائل بی اطلاع است و دارد مزخرف می گوید شما هم که استاد هستید و دارید معلم تربیت می کنید ، دارید از حرف های بی حساب و کتاب او دفاع می کنید؟ این جا دانش سراست یا رقاص خانه؟
بعد هم به نشانه اعتراض از کلاس زد بیرون.
سیره شهید رجایی، ص۴۶، سید کاظم نائینی.
منبع: زیباتر از شقایق، مهدی منصوریان.
|
|
80869 |
نام:
سهام
شهر:
شهرشما
تاریخ:
6/20/2011 10:24:23 AM
کاربر مهمان
|
سخنی از شهید مصطفی:
خدایا تو را شکر میکنم که مرا با دردی آشنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم.
و به ارزش کیمیایی درد پی ببرم.و ناخالصی های وجودم را در آتش درد بسوزم.و خواسته های نفسانی خود را زیر کوه غم و درد بکوبم.و هنگام راه رفتن روی زمین و نفس کشیدن هوا وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد.تا به وجود خود پی ببرم.
کتاب مرگ از من فرار می کند ص267
|
|
80868 |
نام:
غريبه از ديار
شهر:
خارج
تاریخ:
6/20/2011 10:06:33 AM
کاربر مهمان
|
دلم تنگه مخوام با یک هموطن حرف بزنم ميخوام فارسى حرف بزنم ميخوام حالا در ايران باشم خسته شدم از غربت بخواد اين ايرانيان قدر كشورشون را نمى دونن تاغربت تجربه كنن
|
|
80867 |
نام:
عطیه
شهر:
تهران
تاریخ:
6/20/2011 9:21:33 AM
کاربر مهمان
|
باسلام وصلوات برمحمدوال محمد ودرودوسلام بردوستان واهالی حرفدل .
پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس وخشتی از طلا
پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب صدای خنده اش
سیل و طوفان نعره توفنده اش
دکمه پیراهن او آفتاب
برق تیغ و خنجر او ماهتاب
هیچکس از جای او آگاه نیست
هیچکس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین
بود اما در میان ما نبود
مهربان و ساده وزیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم از خود از خدا
از زمین، از آسمان،از ابرها
زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
آب اگر خوردی ، عذابش آتش است
هر چه می پرسی ،جوابش آتش است
تا ببندی چشم ، کورت می کند
تا شدی نزدیک ،دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند
تا خطا کردی عذابت می کند
در میان آتش آبت می کند
با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم پر ز دیو و غول بود
نیت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
*****
تا که یکشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه خوب خداست!
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد
با دل خود گفتگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟
گفت آری خانه او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان وساده وبی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد
می شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران حرف زد
با دو قطره از هزاران حرف زد
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
میتوان مثل علف ها حرف زد
با زبان بی الفبا حرف زد
میتوان درباره هر چیز گفت
می شود شعری خیال انگیز گفت....
*****
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر….
قیصرامین پور
رئیس من فقط میخواهم اطلاع بدم که بازهم مشکل ارسال داریم .هیچ شکایتی هم ندارم .
|
|
80866 |
نام:
مجتبی صادقی
شهر:
تهران
تاریخ:
6/20/2011 7:09:47 AM
کاربر مهمان
|
2- علمای اهل سنت اگر پاسخ بدهند که پیشوای حضرت فاطمه جناب ابابکر بوده است آنوقت با احادیثی که در معتبرترین منابع اهل سنت یعنی صحیحین ( صحیح بخاری و صحیح مسلم )و از ام المومنین عایشه بنت ابابکر نقل شده چه کنند ؟
مانند این احادیث :
ام المومنین عایشه می فرمایند:
…فَغَضََبتْ فاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و سلم)، فَهَجَرتْ اَبابَکر، فَلَمْ تَزَلْ مُهاجِرَتَهُ حَتَّی تُوُفَّیَتْ وَ عاشَت ْ بَعْدَ رسول الله (صلی الله علیه وسلم) ستة اَشْهُرٍ.
…. پس غضب کرد فاطمه دختر رسول خدا (ص) و روی برگردانید از ابابکر و این روی برگردانیدن ادامه داشت تا وفاتش و فاطمه شش ماه زندگی کرد بعد از رسول خدا (ص).
الف- صحیح بخاری– کتاب فرض الخمس – باب فرض الخمس – حدیث ۳۰۹۳ ص۶۵۲ – چاپ بیروت ( شرکه دارالارقم بن ابی الارقم )
ب- صحیح مسلم – کتاب الجهاد و السیر – باب قول النبی صلی الله علیه و سلم. لا نورث… حدیث ۱۷۵۹ – چاپ مصر (مکتبه عبادالرحمن ) ص ۴۹۸
ام المومنین عایشه در روایت دیگری نیز می فرماید :
….. فَهَجَرتْهُ فَلَمْ تُکَلَّمهُ حَتّی تُوُفَّیَتْ وَ عاشَتْ بَعْدَ الَّنبیِ (صلی الله علیه وسلم) سِتَّةَ اَشْهُرٍ فَلَمّا تُوُفَّیتْ،دَفَنَها زَوْجُها عَلیٌ لَیْلاً، وَ لَمْ یُوذِنْ بِها اَبابَکْرٍ وَ صَلی عَلَیْها ….
… فاطمه روی برگردانید از ابابکر و با اوسخن نگفت تا وفاتش و ۶ ماه بعد از پیامبر (ص) زندگی کرد و بعد از وفاتش همسرش علی او را شبانه دفن کرد و برای نماز و دفنش ، ابابکر را خبر نکرد….
الف- صحیح بخاری – کتاب المغازی – باب غزوه خیبر- حدیث ۴۲۴۰ و ۴۲۴۱ – ص ۸۸۴ – چاپ بیروت (شرکه دارالارقم بن ابی الارقم )
ب- صحیح مسلم- کتاب الجهاد و السیر – باب ۱۶
(باب قول النبی صلی الله علیه و سلم، لانورث ما ترکنا فهو صدقه) حدیث ۱۷۵۹ ص ۴۹۸ – چاپ مصر (مکتبه عبادالرحمن )
می بینیم که حضرت فاطمه سلام الله علیها بر ابوبکر غضب کرده و از او روی برگردانیده و هرگز با او سخن نگفته ا ست تا هنگام وفاتش .پس پیشوای حضرت فاطمه ابابکر نبوده است .
|
|
80865 |
نام:
بی قرار کربلای 5
شهر:
نهرجاسم
تاریخ:
6/20/2011 2:14:04 AM
کاربر مهمان
|
سید جون یادته چه عاشقانه برامون از حاجی حرف می زدی:وقتی از این کانال ها که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می داده است بگذری به فرمانده خواهی رسید به علمدار. او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه می گویم چهره ی ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتریست. ما اهل دنیا از فرماندهان لشگر همان تصوری را داریم که در فیلم های سینمایی دیده ایم اما فرماندهان سپاه اسلام امروز همه ی آن معیارها را در هم شکسته اند.حاج حسین را ببین او را از آستین خالی دست راستش بشناس. جوانی خوشرو ، مهربان و صمیمی با اندامی نسبتا لاغر و سخت متواضع.......
سید هیچ کس بعد از تو نتونست حاجی رو اینجوری از جنس خودش توصیف کنه.هیچ کس جز تو نتونست حاجی رو واقعا بشناسه. من دلم تنگه سید دلتنگ خنده های دلنشینش، دلتنگ کلاه بافتنی سبزش، دلتنگ آستین خالی دست راستش که با باد این طرف و اون طرف می رفت. تو رو خدا به حاجی بگو دیگه بسه......
|
|
80864 |
نام:
ابوذر غفاري
شهر:
ابادان
تاریخ:
6/20/2011 1:08:41 AM
کاربر مهمان
|
به غريب ترين غريبه ها- بجز رو سياهي و شرمندگي وبي وفايي ها هيچ ندارم كه بگويم تا زنده ام دعايت ميكنم تا شايد از من بخاطر تمام بي وفايي هام بگذري مولاي غريبم اي كاش هيچ وقت شما و غم جان گدازتون رو حس نكرده بودم شرمنده ام
|
|
80863 |
نام:
مجنون الحسين
شهر:
غرب دجله
تاریخ:
6/19/2011 7:02:15 PM
کاربر مهمان
|
ادامه مطلب ...
از زائرانت مولایت هست و من. یکی عمود و یکی وبال! یکی مثل برف سفید و دیگری مثل شب تاریك!
بالای سرت این هفته یک گروه آمده بودند. رفتم بینشان و سلام علیکی کردم. بی مقدمه و بلند، درست مثل خودت، تقلیدِ بدون جا انداختگی، اساسا انگار مرتضا من هستم، -به خودم حق میدهم، هر روز از جلوی آن خانهای رد می شوم که میگفتی. خانهمان تا خانهتان دو سه دقیقه بیشتر نیست. من تو را می شناسم و تو را نمی دانم - بالاخره جمع به صدای بدلیام عادت میکنند. ناخواسته، حرفهایت را بهتر ادا میکنم. برای خودم هم تازگی دارند. دلم میگوید به خاطر جنس کلام توست. آرام به محاسن دو رنگ و نرمت فکر میکنم و کلامت را با گوش جمع میآمیزم:
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند تا در مقتل کربلای عشق آسانتر بریده شوند؟ و مگر نه آنکه از پسر آدم عهدی ازلی ستاند اند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد. و مگر نه آنکه خانه تن راه فرسودگی میپیماید تا خانه روحآباد شود؟ و مگر این عاشق بیقرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی که کره زمین باشد برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریدهاند؟ ... پس اگر مقصد پرواز...
روزگاری بود تو اینها را مینواختی. امروز اما از ته دل من خودشان را بیرون کشاندند. یکی سفید مثل برف و دیگری سیاه مثل شب تاریک!
یا علی مددی
انا مجنونالحسين يا ثارالله
|
|