اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
80842 |
نام:
مقداد
شهر:
اهواز
تاریخ:
6/19/2011 8:25:15 AM
کاربر مهمان
|
اسم چمران معروف تر از خودش بود. وقتی عکسش رسید دست اسرائیلی ها ، با خودشان فکر کردند « این همان یارو خبر نگاره نیست که می آمد از اردوگاه ما گزارش بگیرد؟ » آن ها هم برای سرش جایزه گذاشتند.
***
ماهی یک بار ، بچه های مدرسه جمع می شدند و می رفتند زباله های شهر را جمع می کردند. دکتر می گفت « هم شهر تمیز می شود، هم غرور بچه ها می ریزد.»
***
آن وقت ها که دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش . ازش حساب می بردم . یک روز رفتم خانه شان ؛ دیدم پیش بند بسته ، دارد ظرف می شوید. با دخترم رفته بودم . بعد از این که ظرف هارا شست. آمد و با دخترم بازی کرد. با همان پیش بند.
http://moflehon.blogfa.com/
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم وحشرنامعهم
http://moflehon.blogfa.com/
|
|
80841 |
نام:
مریم
شهر:
انتظار بهار و باران
تاریخ:
6/19/2011 1:26:46 AM
کاربر مهمان
|
سلام
آدم گناه که میکنه خیال میکنه الانه که سقف اسمون بشکافه و بیافته رو سرش! واسه همین فوری با دستاش سرشو می گیره. یه حرکت ناخودآگاه. اما نمی دونه که اونی که اون بالا نشسته اونقدر صبرش زیاده و آسمونش اونقدر محکمه که با این عنصر سست اراده ی ما به این زودیا پایین نمی ریزه. آره خود خدا! همونی که همه چیز و می بینه و دم نمی زنه، همونی که هزاران بار اشتباه رفتم و هی راه راست رو اورود و دست نخورده و پاک و ساده و صاف گذاشت سر راهم ، همونی که هی گناه کردم و نگاهم کرد و هیچی نگفت ، همونی که بد کردم و اون خوبی رو بهم هدیه کرد ، همونی که کج رفتم دستمو گرفت انداختم تو راستی ،هنوز دستاشو زده زیر چونشو داره کار و بار منو نگاه میکنه! میخواد ببینه این بنده ای که از بهترین چیزهای خودش ، از روح خودش بهش هدیه کرد تا کجا پیش میره . آیا ارزش اون رو رو می دونه؟!
چی میخواستم بگم و چی شد...
یه سیب رو بندازی تو هوا هزار تا چرخ میخوره تا به زیمن برسه.
پارسال این موقع ها چی از خدا میخواستم و حالا چی .
خواسته ام بد نبود اما خووب، خدا هم بهم دادش.بعد من تا یه چند وقتی بنده ی خوبش بودم تا کی ؟تا یک ماه بعد اجابت خواسته ام . خیلی کمه میدونم اما خوب منم بنده ی ناطوری بودم . زدم تو خاکی اساسی. همه چی رو هم زیر پا گذاشتم . همه ی قانونهامو. همه ی اون چیزایی که بهشون افتخار می کردم.می دونم که بد شده بودم و خدا! هنوز از بارگاه خدایی خودش داشت نگاهم می کرد.نمی دونم . بگذریم.
گذشت و باز راه راستو برام فرستاد. باز درست و غلط رو برام نقاشی کرد.باز از بدی و تاریکی اومدم توی روشنی. حالا دارم چهار دست و پا میرم. هنوز نمی تونم سر پای خودم بایستم اما این دست و پا زدنا رو دوست دارم. از اینکه واسه آدم شدن دست و پا بزنم خوشم میاد . از این حالت بودن خوشم میاد.
خیلی وقت بود روم نمی شد بیام اینجا بنویسم.
روم نمی شد با خدا حرف بزنم. هنوز اون گناهها هستند، من تلاش میکنم که بهتر شم.
من !
خدای من! کمکم کن.
|
|
80840 |
نام:
بی قرار کربلای 5
شهر:
نهرجاسم
تاریخ:
6/19/2011 12:49:40 AM
کاربر مهمان
|
بازم یه اعتکاف دیگه اومد و رفت بازم مثل همیشه با صفااما مثل همیشه یه نفرو کم داشت. امشب بدجوری دلم گرفته سید آخه دیشب این موقع چه حال و هوایی داشتیم اما از امشب بازم منم و .....سید سلام منو به حاجی برسون بگو حاجی جون قربون مرامت می دونم اگه توفیقی هست اگه حال حضوری هست از دعای شماست.
راستی اونجا برای همه ی حرف دلییا و دلداده های سید دعا کردم که ایشا الله خود سید شفاعتشون کنه دعا کردم سال دیگه اعتکاف با همه ی شما مسجدالحرام و در محضر آقا و مولامون. یا علی
|
|
80839 |
نام:
باران
شهر:
کرمان
تاریخ:
6/18/2011 8:06:50 PM
کاربر مهمان
|
وقتی ابرهای ماه پایانی بهار از مقابل دریچه ی چشماهای منتظرمان می گریزند
وقتی تکرار غریب ثانیه ها جای خالی یک منجی را داد می زنند
وقتی پیچ و خم کوچه های اضطراب را به امید وعده ی حتمی خدابا با اشتیاق طی می کنیم
دلمان به یک چیز خوش است اینکه زیر نگاه بلند تو نفس می کشیم
(الهم کل ولیک الحجت ابن الحسن)
|
|
80838 |
نام:
ساقی
شهر:
همین حوالی
تاریخ:
6/18/2011 7:49:25 PM
کاربر مهمان
|
حزن یعقوب یا مصیبت فرزند رسول؟
امام سجاد صلوات الله علیه بر مصیبت پدرش بیست سال گریست. هیچ وقت طعامی به محضر او نیاوردند مگر آن كه چشمهایش پر از اشك گردید.
روزی یكی از غلامانش گفت: یابن رسول الله (ص) آیا وقت تمام شدن غصه ات نرسید؟! «اما آن لحزنك ان ینقضی»؟!
امام فرمود: وای بر تو، یعقوب پیامبر دوازده پسر داشت، خداوند یكی را از پیش او برد، چشم هایش از كثرت گریه سفید و نابینا گردید، موی سرش سفید شد، پشتش خم گردید، با آن كه پسرش در دنیا زنده بود، اما من با دو چشمم دیدم كه پدرم و برادرم و عموهایم و هفده نفر از خانوادهام همه در كنار من به خون غلطیده بودند. چطور اندوه من تمام شود؟!
((((صلی الله علی الباکین علی الحسین)))
|
|
80837 |
نام:
سرباز علی
شهر:
تهران
تاریخ:
6/18/2011 6:48:59 PM
کاربر مهمان
|
http://shahedjavedan.persianblog.ir
http://shahedjavedan.persianblog.ir
http://shahedjavedan.persianblog.ir
http://shahedjavedan.persianblog.ir
http://shahedjavedan.persianblog.ir
http://shahedjavedan.persianblog.ir
http://shahedjavedan.persianblog.ir
http://shahedjavedan.persianblog.ir
http://shahedjavedan.persianblog.ir
http://shahedjavedan.persianblog.ir
http://shahedjavedan.persianblog.ir
http://shahedjavedan.persianblog.ir
به این وبلاگ حتمان سری بزنید یا علی مدد
|
|
80836 |
نام:
پرستو
شهر:
اردبیل
تاریخ:
6/18/2011 5:02:45 PM
کاربر مهمان
|
سلام
بعضی وقتها فکر میکنیم چون خیلی گرفتاریم بخدا نمیرسیم اما حقیقت این است چون بخدا نرسیدیم خیلی گرفتاریم
|
|
80835 |
نام:
مریم
شهر:
آبادان
تاریخ:
6/18/2011 4:58:17 PM
کاربر مهمان
|
میشه درمیان مطالب قشنگتون ازتوبه وصبر درراه خداهم صحبت کنین؟
|
|
80834 |
نام:
گل رز
شهر:
اردبیل
تاریخ:
6/18/2011 4:57:35 PM
کاربر مهمان
|
با سلام خدمت تموم حرف دلیهای عزیز بخصوص سوگند گرامی
نمیدونید چقدر خوشحال شدم پیام ها رو از بالا میخوندم با دیدن تبریک عطیه گرامی جا خوردم اونقد تند تند اومدم پایین که پیام سوگند رو بخونم بخدا از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجم خدایا شکرت و سوگند گرامی یه تبریک خیـــــــــــــــــلی مخصوص و وآرزوی سلامتی هم برای شما و هم برای فرزند دلبندتون دارم امروز روزه ام نظری که برای شما هم کردم یادم نرفته پنج شنبه همین هفته میگیرم بازم میگم خیلی خوشحالم خدایا بی نهایت ممنون
|
|
80833 |
نام:
مجتبی
شهر:
...
تاریخ:
6/18/2011 1:12:47 PM
کاربر مهمان
|
سلام
سوگند گرامی من نميشناسمت ولي با خوندن خبرت كه گفتي خيلي خوشحال شدم،واقعا از ته دل خوشحال شدم.کلی سر کیف اومدم.خداییش حالم گرفته بود ولی با این خبر خیلی سر حال شدم. بهت تبريك ميگم.ایشالا همیشه سلامت و موفق و شاد باشین.
آيينه گذامی به خاطر راهنمايت ممنون.
مقداري از مشكلم حل شد و با خانواده حرف زدم قرار شده وقتي سربازيم تموم شد.
الآن ديگه فقط بايد صبر كنم و دعا كنم كه قسمت من باشه كه بهش برسم.
برام دعا كنيد.
واسه همتون دعا ميكنم كه به هرچي ميخوايين برسين.
|
|