شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
80602
نام: سحر
شهر: زیر سایه ی خدا
تاریخ: 6/5/2011 7:33:39 PM
کاربر مهمان
  یک ایمیل از طرف خدا
امروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم؛
و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،
حتی برای چند کلمه،نظرم را بپرسی
یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی.
اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،
مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.
وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی
فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی
و به من بگویی:سلام؛اما تو خیلی مشغول بودی.
یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی
جز آنکه روی یک صندلی بنشینی.
بعد دیدمت که از جا پریدی.
خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛
اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی
تا از آخرین شایعات با خبر شوی.
تمام روز با صبوری منتظر بودم.
با اونهمه کارهای مختلف
گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.
متوجه شدم قبل از ناهار هی دور و برت را نگاه می کنی،
شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی،
سرت را به سوی من خم نکردی.
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها
برای انجام دادن داری.
بعد از انجام دادن چند کار،تلویزیون را روشن کردی.
نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟
در آن چیزهای زیادی نشان می دهند
و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛
در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش
لذت می بری...باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که
تلویزیون را نگاه می کردی،شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی.
موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته بودی.
بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی ،
به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.اشکالی ندارد.
احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.
من صبورم،بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.
حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی.
من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.
منتظر یک سر تکان دادن،دعا،فکر،یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.
خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.
خوب،من باز هم منتظرت هستم؛سراسر پر از عشق تو...
به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی.
آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟
اگر نه،عیبی ندارد،می فهمم و هنوز هم دوستت دارم.
روز خوبی داشته باشی ...
دوست و دوستدارت:خدا
80601
نام: پریا
شهر: وفا
تاریخ: 6/5/2011 1:44:45 PM
کاربر مهمان
  خدا آن حس زیباییست،که در تاریکی صحرا،زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را،یکی همچون نسیم دشت می گوید:کنارت هستم ای تنها و دل آرام می گیرد
80600
نام: هاجر
شهر: حله
تاریخ: 6/5/2011 1:08:22 PM
کاربر مهمان
  با عرض سلام میخواهم به من نصیحتی کنید جطور صلاه صبح را قضا نخوانم
80599
نام: بی وفا ی عشق
شهر: نصف جهان
تاریخ: 6/5/2011 11:53:15 AM
کاربر مهمان
  نترس دوست داره اگه دوست نداشت خودم دوست دارم
80598
نام: میلاد
شهر: اصفهان
تاریخ: 6/5/2011 11:53:13 AM
کاربر مهمان
  چترها را باید بست،
زیر باران باید رفت.
فکر را،خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت.
دوست را، زیر باران باید دید.
عشق را، زیر باران باید جست.
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت،حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پیدرپی،
زندگی آبتنی در حوضچه اکنون است.


رخت ها را بکنیم:
آب در یک قدمی است.
80597
نام: کمیل
شهر: آیرآن
تاریخ: 6/5/2011 3:00:55 AM
کاربر مهمان
  سلام
دلم خیلی گرفته احساس میکنم دارم می برم
برام دعاکنید
80596
نام: mohammad
شهر: ahwaz
تاریخ: 6/5/2011 12:56:38 AM
کاربر مهمان
  همه چیز از خداست و همه چیز را باید از خدا خواست
چرا در یک سطح می مانیم و بالا نمیرویم؟ چون وقتی توفیقی پیدا کردیم آن را از خود میدانیم و از علت اصلی آن غافل هستیم و......
شکر باید کرد فقط.....
به خدواند باید اعتماد کرد ......آن وقت حوزه امن قرار می گیریم
80595
نام: شهره
شهر: تنهایی
تاریخ: 6/4/2011 10:41:24 PM
کاربر مهمان
  سلام بنده های خوب خدا .

این شماره ای که مینویسم شاید بعضی ها بدونن شاید هم نه.به این شماره تلفن که وقتی زنگ بزنید شما را یک راست وصل میکنه به حرم امام رضا(ع) و هرجی دل تنگت میخاد اونجا بگو خیلی حس خوبی داره فقط بقیه هم دعا کنید یادتون نره زنگ بزنید حتما امتحان کنید. ۰۵۱۱۲۰۰۳۴۳۳

یا باسط. التماس دعا
80594
نام: سايه
شهر: ويران ترين جا
تاریخ: 6/4/2011 5:02:20 PM
کاربر مهمان
  شب علي ديدو ب نزديكي ديد
گرچه اونيز ب تاريكي ديد
دعاميكنم قبل از اينكه خسرالدنياوالآخرة بمونيم بيدارشيم...
ياامام رضا جونم دستامونو رهانكن....
80593
نام: ندا قلاح
شهر: کرج
تاریخ: 6/4/2011 4:35:50 PM
کاربر مهمان
  می خوام یه خاطره تعریف کنم که شنیدنش شاید خالی از لطف نباشه می دونم طولانیه،ولی ممنون میشم حوصله به خرج بدید وتاآخر بخونید:
حدودا ۷ سال پیش برای اولین بار اسم اردوی جنوب به گوشم خورد و از اونجا که نزدیکای عید بود ومن هم هیچ اطلاعی از برنامه ها ی این اردو نداشتم تصمیم گرفتم برم جنوب و برای عید خرید کنم و برای ثبت نام رفتم دفتر بسیج مدرسه،که بهم گفتم این اردو برای بسیجی هاست و چون من اون موفع عضو بسیج نبودم منو ثبت نام نکردن.سال بعد که یکی از بستگانم رفت اردو و وقتی برگشت برای من تعریف کرد و تازه ۲ زاری من افتاد که بهههله این ارد یه اردوی تفریحی نیست و دراصل اسمش راهیان نوره،من خیلی علافه مند شدم تا توی این اردو شرکت کنم ولی از اونجا که داشتم به سال کنکورم نزدیک می شدم واز اونجا که من دانش آموز بلا نسبت شما خرخونی بودم نتونستم تو سالهای دبیرستانم برم جنوب.و بعد هم یکسال موندم پشت کنکور و افسردگی و اینا...
تا اینکه یه شب خواب دیدم.
خواب دیدم رفتم جبهه و دارم از مناطق جنگی بازدید می کنم و می بینم دست تموم آدمهایی که اونجا هستند رو یکی دو نفر گرفتن و تمام راه بدون اینکه خودشون بدونن اونارو ساپورت می کنن.بعد سوال کردم :اینا کین که دست مردم رو گرفتن؟؟و یه نفر جواب داد ؟:اینا فرشته ها هستن که از طرف خدا مامور شدن تا کسایی که میان اینجارو مراقبت کنن و جالب اینجاست فرشته ی نازنینی که دست منو گرفته بودمادرم بود و فرشته ی دیگر که پشت سر من راه می اومد و مناطق ر ومعرفی می کرد یه جانباز از جان گذشته بود که دست نداشت و از ناحیه ی پا هم مشکل داشت و آروم پشت سر من راه می اومد تا اینکه من صدای انفجار شنیدم و تا برگشتم دیدم اون جانباز رفته روی مین وشهید شده.من جیغ کشیدم و تا خواستم گریه کنم فرشته ی دیگه ای به من گفت:وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. من گریه نکردم.بهد مادر(فرشته)و فرشته های دیگر گفتن که دیگه وقتشون تموم شده و باید بر گردن پیش خدا.من ازشون خواستم بمونن ولی عجله داشتن.بهشون گفتم لا اقل از خدا بگین.راسته خدا مارو از اون بالا می بینه؟؟می دونید فرشته چی گفت؟؟اون گفت:آره خدا گناهای شمارو می بینه و ناراحت میشه!!!!!
و منو برد صحنه ای که مردی داشت زنش رو کتک می زد و گفت خدا از این مرد راضی نیست.و بعد همه ی فرشته ها رفتن تا با هم برن پیش خدا.
و من موندمو درد این حرف و این فکر که:یعنی ما فقط گناه داریم که فرشته راجع به خدا فقط از گناه ما حرف زد؟؟؟
من موندمو فکر شهید شدن اون شهید که منو یاد شهید آوینی مینداخت چون من شنیده بودم که ایشون هم روی مین شهید شدن.
و بالاخره اسفند ۸۹ شد و من سال دوم دانشگاه بودم که این سعادت نصیبم شد و قسمت شد که بشم راهی نور.
سرتاسر جبهه واسم زیبا بود و به یادماندنی.همش همونطوری بود که خواب دیده بودم.شرهانی شلمچه دو کوهه.تا اینکه رسیدیم فکه!!!!!!!!!!!!!!
نمی دونم می تونید حس منو درک کنید یا نه .ولی نمی دونید چه حالی داشتم.چه حالی داشتم لحظه ای که رفتم همونجایی که یه شیشه گذاشته بودن ونوشته بودن اینجا محل شهادت شهید آوینی.حتما خیلی هاتون می دونید که روی اون شیشه اینو نوشته بود:وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
نمی دونید چه حالی داشتم وقتی تعبیر خوابمو دیده بودم............
*در پناه حق باشید*
<<ابتدا <قبلی 8066 8065 8064 8063 8062 8061 8060 8059 8058 8057 8056 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved