اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
80181 |
نام:
امیرعباس
شهر:
غربت
تاریخ:
5/8/2011 10:13:57 PM
کاربر مهمان
|
سلام به همه عزیزان امیدوارم تمام کسانی که التماس دعاگفته بودندبه مراددلشان برسندحرفهای ارامش خانم هم خیلی زیبابود.بعدازدعابرای فرج اقاامام زمان عج بنده حقیر راهم فراموش نکنید...التماس دعا
|
|
80180 |
نام:
شهره
شهر:
تنهایی
تاریخ:
5/8/2011 9:43:00 PM
کاربر مهمان
|
سلام مهربانان.
عطیه گرامی از تهران مرسی از تشکرت ببخشید من باید زودتر از اینها از شما تشکر میکردم اما شرایط جوری پیش آمد که نتونستم بیام به سایت.ولی بازم ممنون.
و از کسانی که مطالب قشنگی میفرستند متشکرم نمیتونم اسم ببرم چون واقعا زیاد هستش اسم ها. و امیدوارم که مارو تو این شبها فراموش نکرده باشید.
یا فتاح .التماس دعا
|
|
80179 |
نام:
بوی سیب
شهر:
مطلع الفجر
تاریخ:
5/8/2011 4:49:36 PM
کاربر مهمان
|
وظایف منتظران
حاج محمد اسماعیل دولابی در تعبیری زیبا از وظایف منتظران در دوران غیبت میگوید:
پدر چهار تا بچه اینها را گذاشت توی اتاق و گفت اینجاها را مرتب کنید تا من
برگردم. میخواست ببیند کی چه کار میکند. خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه
میکرد میدید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب وکتاب کند برای خودش.
یکی از بچهها که گیج بود یادش رفت. یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و
اینها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.
یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من
نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند.
یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش. ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا
بیا، بیا ببین این نمیگذارد جمع کنیم، مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب
میکرد همهجا را. میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد، بعد میرود چیز
خوب برایش
میآورد. هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که هم
اینجا است. توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من
کارهای بهتر
میکنم.
آخرش آن بچه شرور همه جا را ریخت به همدیگر. هی میریخت به هم، هی
میدید این دارد
میخندد. خوشحال است، ناراحت نمیشود. وقتی همه جا را ریخت به هم، همه
چیز که آشفته
شد، آن وقت آقا جان آمد. ما که خنگ بودیم، گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او
که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش شرور که
نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش. زرنگ باش، نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و
بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن.
التماس دعا
|
|
80178 |
نام:
سیدعلی
شهر:
بیرجند
تاریخ:
5/8/2011 4:47:25 PM
کاربر مهمان
|
التماس دعا
|
|
80177 |
نام:
غلامرضا
شهر:
مشهد
تاریخ:
5/8/2011 4:47:08 PM
کاربر مهمان
|
باسلام وخسته نباشید مدتی که گرفتاری زیادی برام پیش آمده انشالا باتوکل به خداودعای شما عزیزان باتشکر
|
|
80176 |
نام:
آرامش
شهر:
مشهدمقدس
تاریخ:
5/8/2011 3:48:18 PM
کاربر مهمان
|
ازآجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !
من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو ئیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
وآب ازآب تکان نمی خورد!
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ!
با اجازه محیط زیست
دریا، دریا دکل میکاریم
ماهیها به جهنم!
کندوها پر از قیر شدهاند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفتهاند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
چه سعادتی!
داریوش به پارس مینازید
ما به پارس جنوبی!
رخش،گاری کشی می کند
رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب ،ته جوب به خود پیچید
گردآفرید،از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد
وای...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!
صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
|
|
80175 |
نام:
سهام
شهر:
شهرشما
تاریخ:
5/8/2011 2:57:33 PM
کاربر مهمان
|
سلام بر همه.
نخسته.
احوالتون چطوره؟
امروز روز کاری سختی گذروندم.
اما خسته نیستم.
چون احساس می کنم کارم پرفایده بوده.
راستی ادمین حرف دل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از شما میخوام در بخش مشخصات ،شغل افراد رو هم دلبخواه بخواین ازشون.
التماس دعا.
این ایام ما رو دعا کنید.
یاعلی
|
|
80174 |
نام:
عبد ا...
شهر:
رفسنجان
تاریخ:
5/8/2011 2:07:41 PM
کاربر مهمان
|
آمده بود مرخصی. داشتیم درباره جبهه حرف می زدیم، لابه لای صحبت گفتم: کاش می شد من هم همراهت به جبهه بیایم.
حرف دلم را زده بودم.
لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد.
گفت: هیچ می دانی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده تر است؟ همین که حجابت را رعایت کنی مبارزه ات را انجام داده ای.
کاش با تو بودم، ص ۴۲ ،به روایت همسر سردار شهید محمد رضا نظافت.
.....................................
در جایی که بی حجاب ها بودند تدریس نمی کرد. آنهایی هم که حجاب مناسبی نداشتند حساب کار دستشان آمده بود؛ به احترام استاد هم که شده می رفتند ته کلاس پشت سر بقیه می نشستند تا حرف های ایشان را بشنوند.
پدرم تعصب نداشت؛ اما اجازه بی بند و باری را هم نمی داد.
یادمان شهید مطهری، ص ۵۶، راوی:فرزند استاد شهید مطهری.
...........................................
خواهرم؛ زینب گونه حجابت را که کوبنده تر از خون من است حفظ کن.
سردار شهید محمد علی فرزانه.
............................................
منبع: زیباتر از شقایق، مهدی منصوریان.
|
|
80173 |
نام:
سوگند
شهر:
امان از جدایی
تاریخ:
5/8/2011 1:39:47 PM
کاربر مهمان
|
سلام دوستان عزیز
چند روزی نبودم ،تک تک پیامهای قشنگتون خوندم .
توی این ایام عزیز دعا واسه هم فراموش نکنیم .
التماس دعا تا اجابت دعا
در پناه حق
|
|
80172 |
نام:
سیدعلی سدیری خواه
شهر:
استان خوزستان سربندر
تاریخ:
5/8/2011 12:18:36 PM
کاربر مهمان
|
سلام به همه دوستان من شمارادوست دارم
|
|