شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
79812
نام: دیده
شهر: امام رضا(ع)
تاریخ: 4/15/2011 2:04:08 PM
کاربر مهمان
  با سلام

بیایید برای پیروزی ملتهای مظلوم بحرین ولیبی ویمن وفلسطین و... ونابودی کفاروظالمان وشیاطین انسان نما دعا کنیم.

اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولی وحافظا وقائدا وناصرا ودلیلا وعینا حتی تسکنه ارضک طوعا وتمتعه فیها طویلا برحمتک یا ارحم الراحمین.
79811
نام: سیده آمنه
شهر: آنکارا
تاریخ: 4/15/2011 12:42:56 PM
کاربر مهمان
  موضوع:حرف دل با شهید آوینی. دیر است؟ خب اشکالی ندارد که ... دیر باشد خب! هر کس یک زمانی نوشتنش می آید .ما هم آخر صف هستیم ،یعنی همیشه بودیم . شهید سید مرتضای آوینی آدم دوست داشتنی ست . اکثر بچه مذهبی ها هم دوستش دارند بچه مذهبی های وب هم . دیگران هم .حرفهایش هم که سطح بالا و از جنس عالم عرفان آن هم عملی ست .باشد همه ی اینها درست.
اما برای من شهید سید مرتضای آوینی به این دلیل عزیز و دوست داشتنی ست که تمام باورهایش بوی عمل می دهند .کاری به کتاب هایش ندارم . نه به انفطارش نه به فتح خونش . ونه به تعریف آقا از او که گفته بودند صدای نجیبی دارد .برای من او قبل از اینکه شهید سید مرتضای آوینی باشد فقط یک آوینی است . جذابیت او این است که او اول فقط یک آوینی بوده یک آوینی. و تو نمیدانی چقدر سخت است که فقط یک آوینی ساده باشی و بعدش بشوی شهید سید مرتضای آوینی!
79810
نام: پريا
شهر: تهران
تاریخ: 4/15/2011 6:01:47 AM
کاربر مهمان
  سلام آقا مرتضي. امشب اين شما بودي كه من رو خواندي!وقتي اومدم اينجا حالم دگرگون شد.ياد يك دوست عزيز شهيدم افتادم . اميدوارم با شما همسفره باشه. ايشون هم از اونهاييه كه فكر كنم خودتون پيداش كردين.تورو خدا مارو هم دعا كنين.آقا مرتضي فقط شهداي گمنام نيستن كه نياز به تفحص دارن.بعضي وقتها ما آدمهاي زنده بيشتر از اونها نياز داريم يكي بياد پيدامون كنه دستمونو بگيره از زير خاك بكشدمون بيرون. البته زمين تا آسمون فرق هست بين اين خاك و اون خاك! اين خاكي كه بايد آدمهاي زنده رو از زير سنگينيش نجات بدين جسم خاكيه كه گاهي انقدر سنگين ميشه كه عين وزنه 100 كيلويي آويزون پاي روح ميشه و نميزاره پرواز كنه!مرسي كه هنوز هم دست از تفحص برنداشتين چون اگه غير از اين بود، امروز و الان من اينجا توي اين سايت مشغول نوشتن اين حرفها براتون نبودم!
شاد باشين
79809
نام: باد
شهر:
تاریخ: 4/15/2011 1:15:37 AM
کاربر مهمان
  به نام الله
سلام خدا
خوبی خدا؟
خدایا من چه کار کردم؟
خدایا به خداوندی خودت نیتم خیر بود
اما اونا همه چیزو خراب کردن و آخرشم شیطان از این وسط حالشو برد
خدایا گناه من چی بود؟جز این که برا همه خیر خواستم؟
خدایا این خیلی ناراحتم میکنه که من ناخواسته با رفیقم کاری که نباید میکردم کردم.خدایا من نمیخواستم اینجوری بشه اما .........
خدایا میدونم دنیا دار مکافاته
سر خودم خیلی بد اومد
خدایا 3 ساله که ازت دور شدم و این مسلمان نماها از دین دورم کردن اما خدایا میخام برگردم قبولم میکنی؟
خدایا دلم برات تنگ شده
خدایا دیگه نمیخوام به غیر تو به کسی دل ببندم آخه جز تو کسی لیاقت معشوق بودن رو نداره
خدایا دوست دارم
خدایا عاشقتممممممممم
خدایا ایاک نستعین
79808
نام: عبدالزهرا
شهر: غریبستان
تاریخ: 4/15/2011 12:01:56 AM
کاربر مهمان
  بسم الله النور

سلام خدا بر شهیدان

و سلام بر سید اهل قم

...

سید من تو حکمت این خونه موندم...

یه مدت خاصی افرادی میان و پایبند می شوند ولی چند وقت بعدش دیگه نمیان یا اگر هم میان دیگه حال نوشتن رو مثل سابق ندارن...

خودم و یکسری دیگه از دوستان از جمله این افراد هستیم...

اما در مورد احساس خودم می گم:

تو اون مدت به قدری اینجا تو قلبم جا باز کرده که الان پایبندشم و ارادتم به این خونه خیلی زیاده...

با اینکه خیلی کم مهمونش می شم ولی میزبانی شما، هر کجا هم که برم باز بر می گردوندم همینجا...

...

سید

تموم شد...!به همین راحتی...


تموم شد...

چه باورم بشه و چه باورم نشه...همه چیز تموم شد...

سید واقعا تموم شد؟؟؟؟؟

التماس دعا

یا زهرا
79807
نام: ساحل
شهر: غم
تاریخ: 4/14/2011 11:41:35 PM
کاربر مهمان
  سلام.نمیدونم از جی از کی و از کجا شروع کنم.بعدخوردم زمین یعنی زمینم زدن.خیلی خستم کاشکی خدا دستمو میگرفت و این روزا رو تموم میکرد.....برام دعا کنید که خیلی محتاج دعاتونم
79806
نام: فاطمه
شهر: تهران
تاریخ: 4/14/2011 10:25:48 PM
کاربر مهمان
  خیلی دلم گرفته دیگه کم اوردم مگه یه ادم چقدر می تونه تحمل کنه چرا خدا ...... خیلی دعام کنید دعا کنید مهدی بیاد که مشکلاتمون حل شه
79805
نام: روشنک
شهر: کاش مدینه فاضله بود
تاریخ: 4/14/2011 7:25:14 PM
کاربر مهمان
  شب تحويل سال بود از 12 شب گذشته بود و چند ساعت ديگه سال تموم ميشد و سال جديد شروع ميشد.
از دوستم خداحافظي كردم و شروع كردم به قدم زدن رو خاكريزها. خيلي اين كارو دوست دارم قدم زدن رو خاكريزهايي كه زماني رزمنده‌هاي حق تنهايي جلو ناحق ايستادن. قدم گذاشتن جاي قدمهاي اونا چقد لذت بخش و آرام كننده‌اس!
وقتي روشون قدم ميزدم اين فكر به ذهنم ميومد كه اون زمان رزمنده‌هامون به چي فكر ميكردن؟
اونا تو غربت دنيا بودن و داشتن با همه دنيا ميجنگيدن .. اونموقع تنها بودن حتما پيش اومده كه مظلومانه بگن: يعني هيچكي تو دنيا نيست كه به ما كمك كنه؟؟؟ .. مگه نه اينكه ما بر حقيم؟!
بعد به خودم جواب دادم ؛ اونا فقط خدا رو داشتن .. فقط!
و مگه جز خدا چيز ديگه‌اي هم نيازه؟؟!!
براي همين هم الان اونجا يه زيارتگاهه!
. . .
مثل قصه امام حسين(ع) شد كه گفت : هل من ناصر ينصرني؟ . . . و الان كربلا يه زيارتگاهه!
آره هر كي حتي تو تنهايي هم فقط خدا رو بخواد. خدا هم يارانشو به ياريش ميفرسته اونجور جاها ميشه زيارتگاه اهل حق!
. . .
داشتم رو خاكريزاي اطراف دشت شلمچه قدم ميزدم متوجه شيارهايي شدم كه روشون بود خواستم از يكي از خامين اونجا سوال كنم اين شيارها براي چين. كسي رو پيدا نكردم همينطور كه داشتم قدم ميزدم آقايي رو ديدم كه داشت آشغالهايي رو كه داخل شيارها ريخته شده بود جمع ميكرد فكر كردم شايد از خادمين باشه ازش پرسيدم ببخشيد شما از خدام اينجا هستيد؟ گفت نه
رد شدم و به راهم ادامه دادم رسيدم به اون قسمتي كه پرچمها كاشته شده بودن (خاكريزهاي شرقي) و همراه با قدم زدن داشتم به اين گوش ميكردم:
عشق يعني يه پلاك .. كه زده بيرون از دل خاك .. عشق يعني يه شهيد .. با لباي تشنه سينه چاك ...
عشق يعني يه جوون .. يه جوون بي نام و نشون .. عشق يعني يه نماز .. با وضو گرفتن توي خون ...
عشق يعني يه پدر .. كه شبا بيداره تا سحر .. عشق يعني يه خبر .. خبر مفقودالاثر ...
عشق يعني يه پيام ... تا بقيه‌الله و قيام ....

كنار يكي از پرچمها رو به دشت مردي كه به نظر ميانسال ميومد نشسته بود و تكيه اشو داده بود به چوب پرچم يا فاطمه الزهرا(س) يه كلاه مشكي بافتني سرش بود كه گوشهاشو ميپوشوند پاهاشو گذاشته بود رو هم به سمت شيب خاكرير . مقتدرانه و عالمانه داشت به دشت نگاه ميكرد
از پشتش رد شدم چند قدم رفتم
(تو قدم زدنهام از مناطق عملياتي عادت دارم هر از چندگاهي برميگردم و پشت سرم رو نگاه ميكنم)
وقتي به پشت نگاه كردم آقايي رو ديدم كه چوب پردار خدام دستش بود مطمئن شدم كه از خدام بود سوالم رو ازش پرسيدم ؛
- ببخشيد آقا اون شيارهاي رو تپه‌ها براي چيه؟
گفت: تك تيرانداز اونجا مي‌ايستاد
گفتم: خوب چرا نميرفت پشت تپه؟
گفت: ... نميدونم
گفتم: ... (يعني من جواب ميخوام)
اشاره كرد به همون مردي كه به پرچم تكيه داده بود و گفت: از اون آقا بپرسيد اون ميدونه
تشكر كردم و به سمت همون آقا رفتم
چه با صلابت نشسته بود
آروم بهش نزديك شدم دوست نداشتم ناگهاني سكوت و آرامشش رو بهم بزنم.
وقتي متوجه حضورم نزديك خودش شد سرشو به سمتم چرخوندم.
پيرمردي بود با محاسن كاملا سفيد!. پوستش سرخ بود. يه چراغ قوه مشكي دستش بود. نه كفشي پاش بود نه جورابي.
سلام كردم . جواب داد .
با مهربوني گفت: خوبي؟
(صداش گرفته بود . وقتي ميخنديد فاصله جالب بين دندوناي سفيدش معلوم م
79804
نام: غريب و تنها
شهر: غربت
تاریخ: 4/14/2011 7:08:40 PM
کاربر مهمان
  سلام به همه آويني هاي عزيز
نميدونم چرا اينقدر دلم از غصه پير شده ديگه از همه چي ناميد شدم خسته ام خدايا خيلي خسته ام ديگه رمقي برام نمونده مگه نگفتي گريه يتيم عرش خدا را به لرزه در مياره پس چرا اينقدر من گريه ميكنم و عرشت نميلرزه يعني اينقدر پستم خدا
خدايا تو كه از همه چيز من خبر داري پس چرا اينقدر بايد در همه چي عذاب بكشم بسم نيست كم كشيدم آخه خودت بگو چكار كنم كجا برم خداااااااااااا
من همه چيزمو به پاش ريختم ولي اون نديد مگه گناه من چيه
ديگه دارم ديوانه ميشم ميترسم يه بلايي سرخودم بيارم ديگه كاسه صبرم لبريز شده خدايا تورا به حق فاطمه زهرا كمك كن
عزيزان آويني براي همه دعا كنيد براي من روسياه هم دعا كنيد به حق زهرا
بخدا ديگه طاقت ندارم
79803
نام: بنده خدا
شهر: زمین
تاریخ: 4/14/2011 6:41:24 PM
کاربر مهمان
  بنام خدا

برای کسی که نمی شناسمش

برای کسی که مرا نمی شناسد

چگونه بنویسم

از چه بنویسم

از زخم های دلم

من گنه کارم

من ساهم

اما هنوز هم از غربت زهرا حالم غریب می شود

من بی لیاقتم

شهدا مرا دعوت به نفس کشیدن در شلمچه و هویزه و طلاییه نکرده اند

ولی به خدا من هنوز هم عکس شهید همت را که می بینم خجالت می کشم

سید جان

بابا جان

من هنوز هم کمی قلب دارم

هنوز هم شبها به کربلا فکر می کنم

کربلا را تو مپندار که سرزمینی ست....

هنوز هم روزی چند بار می خوانم

مگر از درون این خاک اگر نردبانی به آسمان نباشد جز کرمهای فربه و تن پرور بر می آید.....

سید

بابا

من امروز توبه کردم

فقط نیم دانم کی اجازه می دهید من هم نفس بکشم در هوایی که شهدا نفس کشیده اند

سید جان

من که خیلی بدم

شما کنار بی بی زهرا بودی

شما کنار حسین فاطمه بودی

در دلت یادی هم از من بکن

فقط یک یاد

فقط یک یاد


<<ابتدا <قبلی 7987 7986 7985 7984 7983 7982 7981 7980 7979 7978 7977 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved