شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
79602
نام: نسرین
شهر: تهران
تاریخ: 4/3/2011 2:54:55 PM
کاربر مهمان
  خدایا پناه میبرم به تو... از نفسی که در دنیا سیری ندارد و از قلبی که خاشع نباشد و از دانشی که نفع نبخشد واز نمازی که بالا نرود و از دعایی که شنیده نشود.امین
79601
نام: .....
شهر: ....
تاریخ: 4/3/2011 1:02:37 PM
کاربر مهمان
  خسته ام فکر میکردم حداقل اونجا دیگه دعوتی نباشه هرکه خسته.بی پناه ودل شکسته بود میتونه بره امانه خبرای دیگه ای!کم کم داد که اعتقادم به شهدا از دست میدم آخه چرا من؟
حتما اشکال از خودمه اینم سال سوم تو این سه سال من چکار کردم که مستحق اینم من جواب میخوام ازشهید آوینی وهمه شهدا جواب میخوام دلم سنگینه کاش میشد..
کاش شهدا که به همه شما نگاه میکنن یه نگاهی هم به ما می کردن...
79600
نام: جواد
شهر: فرخ شهر
تاریخ: 4/3/2011 1:02:16 PM
کاربر مهمان
  سلام آقامرتضی
میبینی همسنگرات چه راحت نقد میکنند.
حالایه نفری یه مستند برا آقاامام زمان ساخت تا یادی ازایشان تودلا زنده کنه مگه میذارن
هرچی که برخلاف میلشون باشه رو نقد میکنند.
خودشون موندن توگذشته هاوحاضر نیستن یه کلام از آینده بشنوند.
چی بگم ازاین داعیه داران اسلام جز...
79599
نام: روشنک
شهر: کاش مدینه فاضله بود
تاریخ: 4/3/2011 11:40:33 AM
کاربر مهمان
  شب تحويل سال بود از 12 شب گذشته بود و چند ساعت ديگه سال تموم ميشد و سال جديد شروع ميشد.
از دوستم خداحافظي كردم و شروع كردم به قدم زدن رو خاكريزها. خيلي اين كارو دوست دارم قدم زدن رو خاكريزهايي كه زماني رزمنده‌هاي حق تنهايي جلو ناحق ايستادن. قدم گذاشتن جاي قدمهاي اونا چقد لذت بخش و آرام كننده‌اس!
وقتي روشون قدم ميزدم اين فكر به ذهنم ميومد كه اون زمان رزمنده‌هامون به چي فكر ميكردن؟
اونا تو غربت دنيا بودن و داشتن با همه دنيا ميجنگيدن .. اونموقع تنها بودن حتما پيش اومده كه مظلومانه بگن: يعني هيچكي تو دنيا نيست كه به ما كمك كنه؟؟؟ .. مگه نه اينكه ما بر حقيم؟!
بعد به خودم جواب دادم ؛ اونا فقط خدا رو داشتن .. فقط!
و مگه جز خدا چيز ديگه‌اي هم نيازه؟؟!!
براي همين هم الان اونجا يه زيارتگاهه!
. . .
مثل قصه امام حسين(ع) شد كه گفت : هل من ناصر ينصرني؟ . . . و الان كربلا يه زيارتگاهه!
آره هر كي حتي تو تنهايي هم فقط خدا رو بخواد. خدا هم يارانشو به ياريش ميفرسته اونجور جاها ميشه زيارتگاه اهل حق!
. . .
داشتم رو خاكريزاي اطراف دشت شلمچه قدم ميزدم متوجه شيارهايي شدم كه روشون بود خواستم از يكي از خامين اونجا سوال كنم اين شيارها براي چين. كسي رو پيدا نكردم همينطور كه داشتم قدم ميزدم آقايي رو ديدم كه داشت آشغالهايي رو كه داخل شيارها ريخته شده بود جمع ميكرد فكر كردم شايد از خادمين باشه ازش پرسيدم ببخشيد شما از خدام اينجا هستيد؟ گفت نه
رد شدم و به راهم ادامه دادم رسيدم به اون قسمتي كه پرچمها كاشته شده بودن (خاكريزهاي شرقي) و همراه با قدم زدن داشتم به اين گوش ميكردم:
عشق يعني يه پلاك .. كه زده بيرون از دل خاك .. عشق يعني يه شهيد .. با لباي تشنه سينه چاك ...
عشق يعني يه جوون .. يه جوون بي نام و نشون .. عشق يعني يه نماز .. با وضو گرفتن توي خون ...
عشق يعني يه پدر .. كه شبا بيداره تا سحر .. عشق يعني يه خبر .. خبر مفقودالاثر ...
عشق يعني يه پيام ... تا بقيه‌الله و قيام ....

كنار يكي از پرچمها رو به دشت مردي كه به نظر ميانسال ميومد نشسته بود و تكيه اشو داده بود به چوب پرچم يا فاطمه الزهرا(س) يه كلاه مشكي بافتني سرش بود كه گوشهاشو ميپوشوند پاهاشو گذاشته بود رو هم به سمت شيب خاكرير . مقتدرانه و عالمانه داشت به دشت نگاه ميكرد
از پشتش رد شدم چند قدم رفتم
(تو قدم زدنهام از مناطق عملياتي عادت دارم هر از چندگاهي برميگردم و پشت سرم رو نگاه ميكنم)
وقتي به پشت نگاه كردم آقايي رو ديدم كه چوب پردار خدام دستش بود مطمئن شدم كه از خدام بود سوالم رو ازش پرسيدم ؛
- ببخشيد آقا اون شيارهاي رو تپه‌ها براي چيه؟
گفت: تك تيرانداز اونجا مي‌ايستاد
گفتم: خوب چرا نميرفت پشت تپه؟
گفت: ... نميدونم
گفتم: ... (يعني من جواب ميخوام)
اشاره كرد به همون مردي كه به پرچم تكيه داده بود و گفت: از اون آقا بپرسيد اون ميدونه
تشكر كردم و به سمت همون آقا رفتم
چه با صلابت نشسته بود
آروم بهش نزديك شدم دوست نداشتم ناگهاني سكوت و آرامشش رو بهم بزنم.
وقتي متوجه حضورم نزديك خودش شد سرشو به سمتم چرخوندم.
پيرمردي بود با محاسن كاملا سفيد!. پوستش سرخ بود. يه چراغ قوه مشكي دستش بود. نه كفشي پاش بود نه جورابي.
سلام كردم . جواب داد .
با مهربوني گفت: خوبي؟
(صداش گرفته بود . وقتي ميخنديد فاصله جالب بين دندوناي سفيدش معلوم ميشد)
گفتم: ممنونم شما
79598
نام: عبدا...
شهر: رفسنجان
تاریخ: 4/3/2011 11:21:58 AM
کاربر مهمان
  سلام به همه
امروز رسیدم خدمتتان. دوباره به لطف دعای خیرتان زیارت کربلای ایران نصیبم شد.
منم در تمامی مناطق برا همه نماز حاجت خوندم مخصوصا برای مسئولین این سایت مقدس و باز مخصوص برا حرف دلی های عزیز. شما هم لطف کنید همواره دعایم فرمایید که بسی احتیاج دارم به آن.
راستی صحبت های فرمانده مان در این سایت، یعنی آسید مرتضی، در مناطق شنیدنیست. خدا دوباره نصیب من وهمه شما عزیزان کنه، آمین.
79597
نام: حامد
شهر: تهران
تاریخ: 4/3/2011 10:20:46 AM
کاربر مهمان
  سلام.من تازه از سفر حج بر گشتم.۳تا ارزو وقتی خانه خدارو واسه اولین بار میبینیم میشه کرد.من ارزو کردم که خدایا بال هامو باز کن بزار این جسم خاکی مو رها کنم و بیام به اسمون.ببینم من زیاد خواستم؟بد خواستم؟
79596
نام: عطیه
شهر: تهران
تاریخ: 4/3/2011 9:50:40 AM
کاربر مهمان
  دوست گرامی ياس از كرمان يك مطلب نوشته بودي درارتباط با همداستان شدن باشيطان اينو من نفهميدم يعني چه ؟ ميشه درارتباط بامطلبتون توضيح بديد خيلي متشكرم .برادرمحمد از تهران اخر مطلبتون بعلت زيادبودن متن موجودنيست ميشه قسمت آخررادوباره ارسال كيندمتشكرم.
79595
نام: عطیه
شهر: تهران
تاریخ: 4/3/2011 8:26:15 AM
کاربر مهمان
  باسلام وعرض ادب وتبريك مجددعيد به تمامي دوستان واهالي حرف دل
آورده اند که روزی رسول صلی الله علیه واله نشسته بود. عزرائیل به زیارت وی آمد . مهتر علیه السلام از او پرسید که ای برادر چندین هزار سال است که تو متقلد این جماعتی و چندین خلایق از جان جدا کردی، تو را بر هیچ کس رحم آمد؟
گفت : بلی یا رسول الله! در این مدت مرا دل بر دو کس سوخت: یکی، روزی در دریا از تلاطم امواج بحر کشتی شکست و اهل آن غرق گشتند. زنی با کودک خردسالش روی تخته پاره ای بماند. گاه از نورد موج دریا به حضیض زمین می رسید و گاه از حرکت باد آبش بر فرق ایوان می نشاند. در این میان به بنده فرمان رسید که جان آن زن بردار و آن کودک را درمیان موج دریا بگذار . مرا بر آن کودک رحم آمد.
و دیر بر شداد عاد رحمت آمد که سالها در آن بود که باغی ساخت و بهشتی پرداخت و جمله عالم در آن صرف کرد. اهل قصص گویند که باغش را تا از زر بود و خوشه از مروارید و سنگ ریزه از جواهر و درخت از مرجان و شاخ از زمرد و آب از عرق . چون این بستان بدین صفت تمام شد خواست که در آن بستان رود چون به در بستان رسید و قصد کرد که از اسب فرود آید، پای راست از رکاب برون کرد و پای چپ در رکاب بود که فرمان آمد که جان آن ملعون بردار، و آن بیدین را از پشت اسب به زمین گیر. چون جان او قبض کردم دلم بر وی بسوخت که بیچاره عمری بر امید آن گذاشت و چشمش بر آن نیفتاد.
در این مفاوضه بودند که جبریل در رسید که یا محمد خدایت سلام می رساند و می فرماید که به عزت و جلال من که شداد عاد همان طفل بود که در آن دریای بیکران به آبش پروردم و از دریای بیکران نگاه داشتم و بی مادرش تربیت کردم و به پادشاهی رسانیدم و بر من برون آمد و نعمت مرا به کفران مقابله کرد و علم خویشتن بینی را بر افراشت. لاجرم از آتش عذاب آب او ببردم تا عاقلان را معلوم گردد که کافران رامهلت دهیم اما مهمل نگذاریم.
جوامع الحکایات و لوامع الروایات
محمد عوفی
79594
نام: یاس
شهر: کرمان
تاریخ: 4/3/2011 8:16:04 AM
کاربر مهمان
  من نگویم که مرا آزاد کنید

قفسم برده به باغی و دل شاد کنید

(سلام دوستان حرف دلی یه خواهش سال ۹۰ هیچ پرنده ای را داخل قفس نگه ندارید)
79593
نام: aramravan
شهر: utopia
تاریخ: 4/3/2011 2:59:14 AM
کاربر مهمان
  خدایا شکرت به خاطر همه اون چیزایی که ندادی و دادی
<<ابتدا <قبلی 7966 7965 7964 7963 7962 7961 7960 7959 7958 7957 7956 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved