شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
78062
نام: م-آ
شهر: قم
تاریخ: 12/21/2010 11:11:27 AM
کاربر مهمان
  باسلام وخسته نباشید،دل تنگ مون حرفهای زیادی دارد چه کنیم که هیچ کس به دادمون نمی رسد.مانزدیک ۶ ساله دربانک صادرات استان قم کارمیکنیم فقط چون نیروی شرکتی هستیم ،نه حقوق کافی ومزایا داریم نه حتی می توانیم حق مون را ضایع نکنیم ،شما بگوئید تکلیف ما چیست؟ کی مسئول هست؟ چرا مانباید جذب بانک شویم ؟مگر گناه ماچیه؟مگرمازن وبچه نداریم؟مگر جزئ این مملکت نیستیم ؟تورابه خدا به دادمون برسید.توروبه خدا
78061
نام: توكل به خدا
شهر: اميد
تاریخ: 12/21/2010 10:43:51 AM
کاربر مهمان
  سلام آقا سيد احسان
راست ميگيد كامنت ها يه روز عقب . جون كامنتي كه من گذاشتم مال 29 بود ولي 30 ام به نمايش اومد و تازه نصفه.
راستش انگشتري كه برام خريد بود همون مدل و طرحي بود كه من دوست داشتم. انگار مي دونست من چي دوست دارم. انگار مي دونست من از چه كارهايي خوشم ميياد . نه اينكه اينقدر ريز شده باشم و تو حرفام اين ها را بهش گفته باشم نه خودش مي گفت چيزهايي كه خودمم به هشون علاقه دارم. مادر و پدرم مي گفتن اين عجيب ترين چيزيه كه تا به حال ديديم . روحيات و سلايق دونفر اين قدر به هم شبيه.
ولي خدا از پدرش بگذر نميدونيد ما دوتا را با چه خونه دلي از هم جدا كرد . من مردم. حالم به قدري بد شد كه كارم به بيمارستان كشيد. فشارم به حدي اومد پايين كه احتمال داشت تو كما برم. اونم گريه مي كرد، غصه مي خورد. مي دونيد مادر نداشت. واسه همين خودشو مديون پدرش مي دونست. واسه همين وقتي بهانه گيري هاي بيش از حد تحمل پدرشو ديد وسطه راه بريد. به من گفت دوست دارم ولي بايد پدرمو راضي كنم وگرنه نمي تونم باهات ازدواج كنم. مي ترسيد باباش نفرينش كنه.
پدرش خيلي تند برخورد مي كرد. باباي منو شست گذاشت كنار. بهش گفتم اينجوري هيچ وقت نمي توني ازدواج كني ؟ گفت: ميدونم. منم نمي خوام با كسي غير از تو ازدواج كنم. ولي تو را به خدا مي سپرم . اگه خواستگار خوبي داشتي ازدواج كن و منتظر من نمون.
بازم منو از كسي مي خواستم ازدواج كنم جدام كردن.
مي بينيد بعضي ها با خباست نمي گذارن كسي خوشبخت بشه.
امام صادق (ع)فرمودند:
4 عمل دامن انسان را زود مي گيرد و كيفرش را ميبيند:
1.ظلمي در حق كسي بكني كه حقش نباشد.
2.بدي در حق كسي بكني كه با تو به خوبي رفتار كرده.
3.قطع صله رحم.
4.عهد و پيماني با كسي ببندي و بي دليل بشكني.
جالب اينجاست كه هم در حق من ظلم كردند، هم ستم كردند، هم پيمان شكستند.
خدا انشاالله هدايتشون كنه.
78060
نام: احمد
شهر: بروجرد (پاریس کوچولو )
تاریخ: 12/21/2010 10:41:37 AM
کاربر مهمان
  سلام .تمام مشگلات وگرفتاری و غم ما در زندگی داشتن حب دنیاست .
78059
نام: مریم
شهر: انتظار بهار و باران
تاریخ: 12/21/2010 10:32:30 AM
کاربر مهمان
  سلام

خدایی خیلی وقته فرصت نکردم سر بزنم .

راستی امیدوار چکار می کنید با درساتون ؟موفق باشید.

دعام کنید اگه دلتون خواست.
78058
نام: عطیه
شهر: تهران
تاریخ: 12/21/2010 10:31:16 AM
کاربر مهمان
  باسلام به همه اهالی حرف دل راستش امروز قبل ازاذان صبح خواب دیدم که زحم صورتهای شهدای که درخواب اونهارامی شناختم ویک جورای سرشناس بودن ولی الان اصلا یادم نیست که چه کسانی بودند التیام یافته وگفته می شد که باخاطر زحمات یک نفری است من این رابه فال نیک میگرم انشاءالله کاری درمملکتمون انجام می شه که باعث شادی روح شهدا می شه (نشاءالله مامدیون خون شهدا نشویم ).
78057
نام: سید احسان جواهری
شهر: تهران
تاریخ: 12/21/2010 10:20:05 AM
کاربر مهمان
  سلام به شما توکل به خدای گرامی...
واقعا نمی دونم چی باید بگم؟ چرا این کار را با شما می کنند؟
مگه یه آدم چقدر تحمل داره ؟ واقعا شرایط شما خیلی سختر از من بوده ...حقیقتا نمی دونم چی بگم فقط اینو بگم که اونی که من دوسش داشتم ترکم کرد و رفت واسه همیشه .... و موقع رفتن گفت من جز تو عاشق هیشکی نمیشم و الانم که دارم می رم به این خاطره که مامانم گفته یا خانوادت یا احسان ؟
ومنم نمی تونم قید خانوادم رو بزنم و به همین سادگی رفت که رفت ... ولی من هیچوقت نمی تونم این قضیه رو هضم کنم و باورم نمیشه به این راحتی منو ترک کرد...
موفق باشید..
78056
نام: فایضه
شهر: کلیبر
تاریخ: 12/21/2010 10:07:38 AM
کاربر مهمان
  دل خوش از آنیم که حج می رویم
غافل از این راه که کج می رویم
کعبه به دیدار خدا می رویم
خدا که اینجاست کجا می رویم!
حج به خدا جز به دل پاک نیست
شستن غم از دل غمناک نیست!
دین که به تسبیح و سر و ریش نیست
هر که علی گفت که درویش نیست...
78055
نام: شهید گمنام
شهر: بهشت
تاریخ: 12/21/2010 1:01:00 AM
کاربر مهمان
  اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
{ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون}
شهدا در قهقهه مستانه شان ودر شادی وصولشان عند ربهم یرزقونند اللهم الرزقنا قتل فی سبیلک
78054
نام: zary69
شهر: mohabat
تاریخ: 12/20/2010 11:05:47 PM
کاربر مهمان
  به قول مرحوم آغاسی:
اعوذ بالله من نفسی. بسم الله الرحمن الرحیم

منتظران مهدی(ع) به هوش !
حسین(ع) را منتظرانش کشتند

یاعلی!
78053
نام: توكل به خدا
شهر: اميد
تاریخ: 12/20/2010 4:57:03 PM
کاربر مهمان
  سلام آقا سيد احسان بزرگوار
اميدوارم شما تو امتحان خداوند كريم و رحمان كم نياريد. من نفهميدم اوني كه دوستش داشتيد الآن پيشتونه يا هميچي بينتون تموم شده؟
راستي مي گن انسان مسلمان از يك سوراخ دوبار گزيده نميشه اما من شدم. من بعد از كاري كه بزرگترهاي ... خدا بگذر ازشون بامن كردن تا مدتها فكر ازدواج را از سرم بيرون كرده بودم نه اينكه از كسي بدم اومده باشه نه نمي تونستم افكارمو جمع كنم. مي گفتم شايد اگه شخص ديگه اي بياد و دوباره همون برنامه پيش بياد من ميميرم. آخه دو سال و نيم طول كشيد تا رفتار بزرگترها را فراموش كنم .با اصرار هاي اطرافيانم يه نفر از خواستگار ها را پسنديدم. تغريبا 6ماه پيش. پسر خوبي بود تغريبا 99 درصد معيارهاي منو داشت . خودشم ميگفت كه تو از چيزي كه من از زندگي مي خوام بيشتري. مي گفت تو خواب ببيني كه بتونم فراموشت كنم. عمرا از سرت دست بردارم و كلي حرف هاي ديگه كه نميشه گفت. چند باري اومدن خونمون و باهم حرف زديم تا اينكه مادر و پدرم مشرف شدن كربلا(انشاالله قسمت شما و ديگر دوستان حرف دل) . بعد از اينكه برگشتن. سه يا چهار روز بعد زنگ زدن و گفتن مي خوان بيان براي بله برون. من گفتم بيياد. اومدن . قرار بود باخودشون 10 نفر بيارن كه 40نفر اوردن از فاميلاي ما هم 15 نفري بودن كه تغريبا روي هم 60 نفري مي شديم . بله برون شده بود يه مهموني تمام عيار با كلي مهمون كه هركي از همسايه ها مي ديد فكر مي كرد جشن عقد. چشم تون روز بد نبينه اومدن سر قرار مدارها با هم حرف بزنن و بگن مهر چندتا و رو جهيزيه داماد چي بخره .
من و آقاي داماد حرفامونو زده بوديم و مهريه خودمونو تعيين كرده بوديم و من گفته بودم چيزي نمي خوام براي روي جهزيه من بخري. در حقيقت مراسم بله برون براي اعلام همگاني بود كه ما دخترمونو داديم تازه پدرم به فك و فاميلا گفته بود مهريه چقدر تعيين شده و روي جهزيه نمي خوايم.اقا اين عموي ما پريد وسط و گفت بايد مهريه را 300 تا سكه بيشتر بنويسيد . باباي داماد صداش دراومد و گفت ما حرف زديم . بالاخره با كلي چك و چونه 275 تا عموي ما تخفيف دادن و روي برگه نوشتن و بعد نوبت رسيد به روي جهيزيه كه عموي ما دوباره نطقش گل كرد و 5 تا از اقلام بزرگ جهزيه را به گردن داماد داد. اين دفعه باباي داماد از كوره در رفت و گفت چه خبره نه يكي نه دوتا ، 5قلم ديگه عروس چي باخودش بياره. بالاخره با پادرمياني بابام و بابابزرگ داماد قضيه منتفي شد و قرار عقد و عروس و محضر آزمايشگاه گذاشتيم. اونها هم حلقه دست من انداختن و گفتن ديگه عروس مايي. قبل از رفتن به آزمايش چند باري اومد خونمون و باهم حرف زديم و رفتيم بيرون تا با روحيات هم بيشتر آشنا بشيم. بهش گفته بودم نكنه به خاطر شغلت خوشكه مقدس شده باشي وگرنه من حاضر نيستم باهات زير يه سقف زندگي كنم. من محجبه مي گردم اما خوشكه مقدس نيستم. اونم اخلاقش از اين نظر مثل من بود. دوتايي رفتيم آزمايش خيلي روز خوبي بود. انگار واسه هم ساخته شده بوديم. قرار عقدمون نيمه ماه رمضان بود و عروسي دو ماه بعد. اينو بگم من اين پسر را 5 سالي بود ميشناختم. براي همين گفتم عقد و عروسي مون نزديك باشه.
دو باره بزرگتر ها زدن به تيپ هم و باباش دائما مي گفت من از عموتون دختر نگرفتم كه منو اين جوري كوچك كرده پيش همه. اين قدر به هم پيله كردن كه ما دوتا بايد از هم جداشيم.
گفتم اين كارو نكنيد من ميميرم. ديگه نميتونم تحمل كنم. ما دوتا همديگرو مي خوايم . هردومون درس خونده بوديم. حتي اودكلني كه براي من خريده بود همون عطري بود كه من عاشق اون عطر بودم. انگشتر
<<ابتدا <قبلی 7812 7811 7810 7809 7808 7807 7806 7805 7804 7803 7802 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved