شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
77782
نام: محمد
شهر: ساوه
تاریخ: 12/6/2010 9:49:07 AM
کاربر مهمان
  سلام، چي ميشه اگر من تو زندگيم فقط خدا رو داشتم و فقط دل به اون ميدادم
77781
نام: گل رز
شهر: اردبیل
تاریخ: 12/6/2010 9:44:05 AM
کاربر مهمان
  سلام توکل چی بگم اما یه جورایی حق رو بشما میدم که براش دعا کنید اگه وحید فقط ۱ ماه تحمل میکرد ما هم به هم میرسیدیم هرچند دختری رو که باهاش ازدواج کرده هم انتخاب خودش نبوده انتخاب زنداداشش بوده خواهر عزیزم ببخشید اگه باعث شدم گذشته تون دوباره براتون یاداوری بشه فکر میکنی هنوزم بیادت مونده؟هنوزم میبینیش ؟ من هیچ وقت دیگه دوست ندارم چشمم تو چشمش بیفته وحید یکی از آشنای خیلی نزدیک ماست اما جای امید که راهمون با هم خیلی دوره اما یه چیزی هم اعتراف کنم گاهی اونقد دل تنگش میشم که از خدا خواهش میکنم حداقل تو خواب ببینمش امسال خیلی برام سخت گذشت دوست ندارم دیگه تکرار بشه منم امسال کاردانیمو گرفتم و برای کارشناسی از رشت قبول شدم اما نتونستم برم من فقط بخاطر وحید حاضر بودم از شهر و دیار خودم بزنم علاقه شدید من به درسم وحید رو خیلی آزار میداد گفتم اگه بخوایی با علاقه شدیدی که دارم ادامه نمیدم وحید با من بد کرد اگه غریبه این کار رو میکرد هیچ وقت به این اندازه نمیسوختم سال پیش این موقعها با هم قرار گذاشته بودیم به بهانه ای مراسم عاشورا اردبیل باشه و همین کار هم کرد واومد هیچی از یادم نمیره اما حس میکنم اون همه چی رو به سادگی اب خوردن فراموش کرده اما من هنوزم دارم تو اتیشش میسوزم به قول خودش که میگفت وقتی کلبه ای میسوزه دودش رو همه میبینند اما وقتی دلی میسوزه دودش رو هیچ کس نمیبینه چقدر سخته فراموش کردن خدایا نجاتم بده خواهر خوبم دنیا به هر حال میاد ومیگذره مهم اینه چی از خودمون وجودمون ایمانمون واعتقادمون بجا میزاریم ادمها میتونند برا همیشه با هم باشند من بهش گفتم حاضرم فقط با هم باشیم حتی رو یه تیکه حصیر وسط بیابان بهونه اورد گفت اخه شاید نتونم خوشبختت کنم گفتم وقتی من با توام خوشبختم عشق چه کارها که نمیکنه من واقعا به این باور پیدا کردم که عشق معجزه میکنه همونطور که زلیخا رو هدایت کرد عشق چه کارها که نمیکنه اما متاسفانه تو جامعه حاضر عشق وجود نداره هیچ کس ارزش عشق رو نمیدونه عشق شده فقط مال رویاها که متاسفانه رویا هم دست یافتنی نیست...
77780
نام: کریمی
شهر: شاهرود
تاریخ: 12/6/2010 9:34:56 AM
کاربر مهمان
  با سلام سایت بسیار خوبی است مطالبش رابیشتر کنید وخود سایت راهم تبلیغ کنید متشکرم از شاهرود
77779
نام: یا مهدی ادرکنی
شهر: شیراز
تاریخ: 12/6/2010 8:43:00 AM
کاربر مهمان
  سلام چرادر تالار گفتگوپسورد من باطل شده لطفا ایمیل بزنییدوعلت راتوضیح دهیید موفق باشید
77778
نام: علی
شهر: اردبیل
تاریخ: 12/6/2010 7:51:11 AM
کاربر مهمان
  خدایا معرفتمان را افزونتر حرص و طمعمان راکمتر ارزوهامان را کوتاهتر و بصیرتمان را عمیقتر بگردان
77777
نام: میم
شهر: قصه
تاریخ: 12/6/2010 1:10:19 AM
کاربر مهمان
  بسم الله الرّحمن الرّحیم


سلام علیکم جمیعا


روزی روزگاری دهستانی بود ، که آن سرش ناپیدا ،
بسیار بسیار سرسبز و خرم ، این طرف آبشار ، آن طرف کوهسار ، این طرف دشت و دمن ، آن طرف سبزه و چمن .


مردمانش که در میان دهستان ها لنگه شان پیدا
نمی شد ، هزاران سال سابقه در تمدن و علم و هنر داشتند ، از هر انگشتشان یک هنر می بارید ،
هنر شیرین زبانی ، هنر نقاشی ، هنر شعر ،
هنر نوازندگی ، هنر دارندگی و هنر برازندگی .
از هر نظر بهترین بودند ، با صفا ، با وفا ، مهربان ، صمیمی ، راستگو و پرتلاش بودند .


اما ، به تدریج و به مرور ، آهسته آهسته ،
یواش یواش ، گاماس گاماس ، آرام آرام ،
آن شد که نباید می شد ، دل ها کم کم شروع به سخت شدن کرد ، راستگویی جایش را به خالی بندی و زحمت و کار و تلاش جایش را به تنبلی داد.


[ البته خالی بندی شوربختانه پیشینه کوتاهی نداشت ،
مرحوم داریوش هخامنشی در دو هزار و پانصد و اندی سال پیش ، گفت : خدایا این کشور را از دشمن و خشکسالی و دروغ ، دور دار ]


مردمانش زرنگی را با نامردی اشتباه گرفتند و توی جاده خاکی زدند ! هرکس کلاه بیشتری بر می داشت و جیب بیشتری می برید زرنگ به حساب می آمد!
هیچ کس هم جرأت نمی کرد توی چشمانش نگاه کند و بگوید دزد پدرسوخته !!!
هر کس هم می خواست چیزی بگوید ، می گفتند تو هم برو کلاه بردار و جیب ببر پدر سوخته !


همین شد که یک افرادی پیدا شدند به نام شارلاتان.
این افراد که اساس کارشان بر دروغ و دغل بود با بی شرمی و بی آزرمی تمام ،
حاصل دسترنج دیگران را می بلعیدند و یک آب هم رویش ، همه هم می ایستادند و برّ و بر نگاهشان
می کردند. و افسوس می خوردند که ای کاش ما هم شارلاتان می شدیم !

بعضی از شارلاتان ها مخفیانه کلاه دیگران را بر می داشتند ، به طوری که خودشان هم نمی فهمیدند کلاهشان برداشته شده ، و برخی دیگر به صورت رسمی و
آشکارا !!!



چندی بعد ورزشی اختراع شد به نام شوتبال ، که همه را
هیپنوتیزم و هشتبلکو کرد ،

[ هـَـشتــَـبلــَـکو یعنی اینکه فقط نگاه کنی و متوجه هیچ چیز نشوی ]
چندی بعد تر مردم دهستان هیپنوتیزم شدند ، و یک آدم هایی می آمدند به نام شوتبالیست ، از دهستان های خیلی دور از جمله دارقوزآباد ،
و دره نشیمن گز ها
[ نشیمن گز نام یک موجود بسیار خطرناک است که دارای نیش کشنده است و نیش آن از ده آمپول بیشتر درد دارد ]

و دهستان های دیگر ، و حرفه و هنرشان این بود که شوت کات دار می زدند ، و شوت هایی می زدند که
زوزه کشان به بیرون می رفت .
بعد نصف تولید ناخالص ملی دهستان را می گرفتند و به ریش همه هم می خندیدند و می رفتند.



یک آدم هایی هم بودند به نام چاپلوس ، و دستبوس ، که دارای شغل شریف چاپلوسی بودند ، درآمد بسیار بالایی هم داشت .






پایان داستان

نتیجه اخلاقی در ملاقات بعدیمان تقدیم می گردد.

مستدعی است پیش از خواندن نتیجه اخلاقی
از هرگونه قضاوت جدا خودداری فرمایید.

با تشکر
77776
نام: مسلم
شهر: راور
تاریخ: 12/5/2010 11:50:52 PM
کاربر مهمان
  باسلام لطف کنیدقالبهای وبلاگ ویزماه محرم راهم توسایت بگذارید
امام حسین نگهدارتون
77775
نام: سید محمد جواد
شهر: تهران
تاریخ: 12/5/2010 11:17:25 PM
کاربر مهمان
  نام من سرباز کوی عترت است ، دوره آموزشی ام هیئت است . پــادگــانم چــادری شــد وصــله دار ، سر درش عکس علی با ذوالفقار . ارتش حیــدر محــل خدمتم ، بهر جانبازی پی هر فرصتم . نقش سردوشی من یا فاطمه است ، قمقمه ام پر ز آب علقمه است . رنــگ پیراهــن نه رنــگ خاکــی است ، زینب آن را دوخته پس مشکی است . اسـم رمز حمله ام یاس علــی ، افسر مافوقم عباس علی (ع)
77774
نام: SAMEREH
شهر: FEREYDONKENAR
تاریخ: 12/5/2010 7:45:31 PM
کاربر مهمان
  DELAM GEREFTE AGHA!
VALI TO AZ MAN KHASTE TARI
AGHA! KHASTAM ADAM SHAM AMMA...
EJAZE MIDI BERAM SAFARE JONOB???...
BABA DELAM LAK ZADE VA3 SHALAMCHE ,
MI2NAM HAMISHE B YADAMI AMMA BAZAM AZAT MIKHAM K FARAMOSHAM NAKONI HATA HATA HATA AGE MAN BI LOTFI KARDAM
2SET DARAM...
77773
نام: سيد
شهر:
تاریخ: 12/5/2010 7:45:26 PM
کاربر مهمان
  سلام
<<ابتدا <قبلی 7784 7783 7782 7781 7780 7779 7778 7777 7776 7775 7774 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved