اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
7702 |
نام:
مرتضی
شهر:
مراغه
تاریخ:
5/1/2005 11:16:45 AM
کاربر مهمان
|
ای کاش مطلبی که دنبالش می گشتم در این سایت بود.
|
|
7701 |
نام:
سمیه
شهر:
زندگی
تاریخ:
5/1/2005 10:23:00 AM
کاربر مهمان
|
بدان که تااونخواهد حتی دخالت سنگ هم سکوت شیشه رانمیتواند بشکند
|
|
7700 |
نام:
۰۰۰
شهر:
۰۰۰
تاریخ:
5/1/2005 9:05:28 AM
کاربر مهمان
|
شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد
|
|
7699 |
نام:
رامین
شهر:
عشق
تاریخ:
5/1/2005 8:35:25 AM
کاربر مهمان
|
روزها می گذرند و ما کاری نمی کنیم و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
|
|
7698 |
نام:
مستاجر
شهر:
خاکستان
تاریخ:
5/1/2005 8:08:13 AM
کاربر مهمان
|
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک
عدوهم
نمیدانم که از ما چه میخواهند ؟ و آنان که میخواهند
کیستند ؟ اما احساس صادقم میگوید که آنان همگی از
تبار دوستی اند و از جنسی اند با لطافت معنوی که
مجالستهای کوتاه ما با آنان چنان مسرت بخش است که
انسان در آن هنگام مجالست کوتاه آرزوی زیستنی ابدی را در نزد آنان به دل و جان خویش
میگزراند.خدایا دوستان من کجایند که اینگونه دلم در حسرت مجالست با آنان اینگونه به شور و آتش
کشیده شده ...خدایا دلم برای دیدارشان آنچنان که میدانی به تنگ آمده ، به قول شیرینت باورم شد که
روزگاری هم نشین ملائک مقرب تو بودم و آنان د رآن معرکه های شیرین چه اسراری را به دلم نجوا نمودند که
امروز اینچنین دلم داغدار آن سخنان شیرین است...
|
|
7697 |
نام:
کالیفرنیا
شهر:
میان زمین و هوا
تاریخ:
5/1/2005 7:52:22 AM
کاربر مهمان
|
یا امام هادی
شهر پيدا بود:
رويش هندسی سيمان، آهن، سنگ.
سقف بی کفتر صدها اتوبوس.
گل فروشی گلهايش را می کرد حراج.
در ميان دو درخت گل ياس، شاعری تابی می بست.
پسری سنگ به ديوار دبستان می زد.
کودکی هسته زرد آلو را، روی سجاده بی رنگ پدر تف می کرد.
و بزی از «خزر» نقشه جغرافی، آب می خورد.
چرخ يک گاری در حسرت واماندن اسب،
اسب در حسرت خوابيدن گاريچی،
مرد گاريچی در حسرت مرگ.
عشق پيدا بود، موج پيدا بود.
برف پيدا بود ، دوستي پيدا بود.
كلمه پيدا بود.
اب پيدا بود ، عكس اشياء در اب.
سايه گاه خنك ياخته در تف خون.
سمت مرطوب حيات.
شرق اندوه نهاد بشري.
بوي تنهايي در كوچه فصل.
دست تابستان يك بادبزن پيدا بود.
سفر دانه به گل.
سفر پيچك اين خانه به ان خانه.
سفر ماه به حوض.
فوران گل حسرت از خاك.
ريزس تاك جوان از ديوار.
بارش شبنم روي پل خواب.
پرش شادي از خندق مرگ.
جنگ يك روزنه با خواهش نور.
جنگ يك پله با پاي بلند خورشيد.
جنگ تنهايي با يك اواز.
جنگ زيبايي گلابي ها با خالي يك زنبيل.
|
|
7696 |
نام:
يه مجنون حسين
شهر:
كل ارض كربلا
تاریخ:
5/1/2005 7:31:17 AM
کاربر مهمان
|
شب كه ميشه، دلم برات مي گيره.
خيلي دلم بهونتو مي گيره
مثل پرنده تو قفس، دل من
اسير شده، انگار داره مي ميره
حسين سلطان عشق
|
|
7695 |
نام:
ازصحیفه سجادیه
شهر:
عشاق
تاریخ:
5/1/2005 5:32:31 AM
کاربر مهمان
|
خدايا بر محمد و آلش رحمت فرست. و مرا به سبب آنچه به مردم عطا كردهاى آشفته مساز و ايشان را به سبب آنچه از من باز داشتهاى گرفتار مكن كه بر خلق تو حسد برم و حكمت را خوار شمارم .
|
|
7694 |
نام:
ناشناس
شهر:
غریبستان
تاریخ:
5/1/2005 4:14:00 AM
کاربر مهمان
|
سلام غریبه عزیز
امیدوارم رفع گرفتاری شده باشه
غریبه عزیز فکر میکنم دوباره داری پس میری ؟
عزیز آخه چرا ؟
کاش بچه ها رو به خودت عادت نداده بودی
دارم میبینم حالا که امیرآقا از امریکا خودشو در انتظار نگه داشته و دیگه البته به قول خودش شما رو اذیت نمیکنه
کس دیگه ای داره ستون ستون از حسرت متنای تو میگه و بعضیها واصل و .... رو همون خود شما میدونن
جان ناشناس اگه شما مشکلی داری بگو شاید ما بتونیم کمکی برسونیم و از شرمندگی محبتای بی منت شما دربیاییم.
بیا و به همه این برنامه ها خاتمه بده
بگو اگر که بیایی با همون نام غریبه میای و فرصتی از بچه ها بخواه که تا مدتی سراغت رو نگیرن تا حسابی روبراه بشی
باور کن همه ما دعاگوی صفای باطن تو هستیم
من دست یاری به سمتت دراز میکنم اگه قابل میدونی
یاعلی
|
|
7693 |
نام:
مسکین دوست
شهر:
عرش الرحمن
تاریخ:
5/1/2005 4:12:08 AM
کاربر مهمان
|
بسم الله الرجمن الرحیم
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
در روزمرههای خویش ، تو را نمیبینم...اما اگر تو
ای عزیز در گردونه عشق خویش بقدر لحظه ای برایم
فرصت عشق بازی باخود را دخیره نموده ای ، از وجود
نازنینت به قدر ابدیت وجود ، سپاسگزارم و از
اینکه مرا لایق محبت شیرین خویش ، حتی به قدر لحظه ای ، نموده ای صمیمانه و از سر بندگی سپاسگزار و
هیچ گاه از یاد نخواهم برد که چگونه از هزار و یک بلای زمین گیر عشق های پوچ و بیمقدار ، مرا دست
آموز محبت بی دریغ خویش نمودی...
از تو ممنونیم
|
|