اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
77042 |
نام:
امين
شهر:
اسفراين
تاریخ:
10/27/2010 12:24:31 PM
کاربر مهمان
|
سلام سيد مرتضي دست درد نكنه من رو ياري كردي تا دانشگاه قبول بشم
|
|
77041 |
نام:
رنجبر
شهر:
تهران
تاریخ:
10/27/2010 12:13:22 PM
کاربر مهمان
|
تجربه بی رحم ترین آموزگار است که نخست آزمون می گیرد سپس درس می دهد - من احتیاج به مشاوره دارم
|
|
77040 |
نام:
من
شهر:
برزخ
تاریخ:
10/27/2010 12:13:18 PM
کاربر مهمان
|
دلم دوباره متنم را با این کلمه اغاز می کنم دلم دل بقرارم شیفته ی جای دیگر است (جدی میگم)باور کنید چنان شیفته که به سختی صبح از خواب بر می خیزدو این دنیای بی رنگ را می بیند وسعی میکند تحملش کند نه این که این دنیا زیبانیست نه این جا زیباست ولی دیدگان من خاکی است می خواهم جور دیگر ببینم جور دیگر برخیزم می خواهم صبح ها که بیدار می شوم بجای صبح بخیر خشک به خدا نرمی و گرمی نوری که از چشمانش بر روحم می باردرااحساس کنم می خواهم جور دیگری از خوا ب بیدار شوم جور دیگری ببینم جور دیگری درس بخوانم این من این دنیا این متن مرا راضی نمی کند میگویند نام دنیایی که در پی انم حیات طیبه است ادرسش را هم می دانم ولی نمی دانم چرا هر وقت به آن می اندیشم سنگنی خوابی عجیب پلکهایم را سنگین میکند ومن باآنکه می خواهم بیدار بمانم با نارضایتی به خواب می روم شاید برای همین است که وقتی بیدار می شوم دلم بهانه می گیرد
|
|
77039 |
نام:
عبدالوکیل احمدی
شهر:
امارات متحده عربی/ شارجه
تاریخ:
10/27/2010 11:41:26 AM
کاربر مهمان
|
خدایا عاقبت همه ما را ختم به خیر کن امین یا رب المین
|
|
77038 |
نام:
زیبا
شهر:
گرگان
تاریخ:
10/27/2010 11:05:58 AM
کاربر مهمان
|
السلام علیک یااباعبدالله الحسین
|
|
77037 |
نام:
عبدالله
شهر:
تهران
تاریخ:
10/27/2010 10:40:01 AM
کاربر مهمان
|
به قول عوام آتش ! كمش هم زياد است .با يك شعله كوچك دنيايي را ميتوان سوزاند . گناه خصوصا كينه مثل آتش است .با ذكر ً يا منشئ السحاب الثقال ً سينه سوخته خود را التيام دهيم.
|
|
77036 |
نام:
فهیمه
شهر:
کرج
تاریخ:
10/27/2010 9:59:19 AM
کاربر مهمان
|
سلام دوست دارم عید ۹۰ فکه باشم خودت امضا کن.میخوام دانشجو شم خودت دعا کن.
|
|
77035 |
نام:
مرضیه
شهر:
تهران
تاریخ:
10/27/2010 9:01:38 AM
کاربر مهمان
|
من خوشبختم شادابم سبزم همین الان ثروتمندم اینو با تمام وجودم احساس میکنم شما هم بجای ناامیدی همین جملات را تکرار کنید و ایمان داشته باشید که حتما به آن میرسید
|
|
77034 |
نام:
نرگس
شهر:
تهران
تاریخ:
10/27/2010 8:21:40 AM
کاربر مهمان
|
یا نور کل نور
روزی دروغ به حقیقت گفت:مایلی با هم شنا کنیم؟حقیقت ساده لوح پذیرفت و قبول کرد.ان دو باهم به کنار ساحل رفتندوحقیقت لباسش را درآورد دروغ حیله گر لباسهای اورا پوشید،ازان روز به بعد همیشه حقیقت عریان وزشت است و دروغ در لباس حقیقت زیبا و فریبنده...........................!!! یا علی مدد
|
|
77033 |
نام:
زهرا
شهر:
تهران
تاریخ:
10/27/2010 12:36:21 AM
کاربر مهمان
|
مرحومه فهیمه بابائیانپور، همسر شهید غلامرضا صادق زاده، در نامهای به همسرش، مینویسد: «دستم را از زیر چادر بیرون آوردم و یکبار دیگر برای آخرین بار به آن نگاه کردم. از دستم بیرونش آوردم و گفتم: میخواهم برای جبهه بدهم. برادری که در دکه ایستاده بود، گفت: چیه؟ طلاست؟ و بی اختیار نوار آهنگران را پشت بلندگوی دکه گذاشت. صدای آهنگران در میدان پیچید. اما من به خاطر میآوردم لحظات خوشی را که برای خریدنش صرف کرده بودیم. از این مغازه به آن مغازه. مغازهدار وقتی آن را آورد، گفت: عقیق این انگشتر یمنی است. تو خوشحال شدی و به عنوان تنها خرید ازدواجمان آن را خریدی. میخواستم به آن برادر بگویم: آری طلا است. تنها خرید ازدواجمان است. میخواستم بگویم که خیلی دوستش دارم. میخواستم بگویم که چند روزی در دستم کردم که خاطرهاش در ذهنم بماند... برادر نوشت: انگشتر طلا با نگین دریافت گردید... . از دکه کمک به جبهه بیرون آمدم و پیش خود گفتم: یا زهرا (علیهاالسلام) قبول کن!
|
|