اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
76642 |
نام:
مجنونالحسين
شهر:
غرب دجله
تاریخ:
10/5/2010 2:06:20 PM
کاربر مهمان
|
به نام حي سبحان
سلام
روز همگي بخير
براي همه سربازان قلعه سيد مرتضي آرزو سلامتي و بهروزي دار.
امروز از دو موضوع به شدت ناراحت و عصباني هستم، پيشاپيش از همه دوستان بابت لحن تند مطالب عذرخواهي ميكنم.
موضوع اول:
خانم باكري
سلام
امروز براي چندمين بار نامه شما را خواندم. اين نامه سومين و يا چهارمين نامه توهينآميز خانواده باكري است و هربار كاملا دوستانه و محترمانه نامه شما رو پاسخ دادم. ولي اين بار با عرض معذرت از شهيد بزرگوار باكري عزيز لحن صحبتم را تندتر ميكنم.
خانم باكري
در سالگرد دفاعی که جز واژه مقدس هیچ کلامی بیانگر عمق اهمیت دینی و ملی و تاریخی آن نیست، نامه پراکنی و صحبتهای همسر و فرزندان شهید باکری در روزهای اخیر بسيار آزاردهنده است. آن چه محتوای این صحبتهاست استفاده ابزاری از واژه شهید برای بیان حرفهایی است که نه ربطی به شهدا دارد و نه ربطی به راه آنان!!!
خانم باكري
حمله به سرداران جنگ، حمله به نیروهای مخلص بسیج و جمع شدن در جبهه کسانی که بر علیه ولایت و نه شخص رییسجمهور شمشیر برداشتهاند با کدام بند وصیت شهيد باکری همخوانی دارد؟؟؟ درست تکرار تاریخ است، مدتی نمیگذرد که مدعیان خط امام با یک عکس و بدون توجه به حتی یک بند وصیت او جامعه را به آشوب کشیدند دیوارهای شهر را پر کردند از شعار بر علیه ولایت فقیه، یادگار حیاتی امام برای انقلاب و بد مدعی انحراف بقیه از خط انقلاب شدند. خوب ياد هست، آنروزها هم شما در همین مسیر اشتباه بودید، اما باور ما این بود که انسانها آزاد در انتخابند و شما به علت علاقه به فردی خاص وانتقاد به شخصی دیگر قابل ملامت نیستید اما امروز ...
تیغ بر زبان و دست گرفتید و پردههای حرمت را میدرید، به نام شهيد باکری به نجسترین و حرامترین خانههای شهر میروید، همه آبروی باقیمانده انقلاب را میکوبید، تا بيآبرویانی را عزت ببخشید که بر طبل رسواییشان از مفسدین اقتصادی تا وطنفروشان مزدور در آنور آبها کوبیدهاند.
خانم باكري
هر روز انسانهای بیشماری میمیرند، از بسیاری نامی باقی نمیماند، اما آن چیزی که سبب میشود عدهای شهید نامیده شوند و پروردگار آنها را زنده و حاضر بنامد و در نزد خود روزی دهد هدفی است که آنها داشتند و برای آن هدف جان دادند و آنچه باعث عزت یادگاران آن عزیزان سفرکرده میشود تبلور راه آنان در سلوک و منش اطرافیانشان است. برای ما باور این که دختر شهيد باکری از تصویر سیاه ذهنش در مورد دفاع مقدس بگوید جای سوال دارد!!! برای ما نامه نوشتن همسر شهيد باکری به فرمانده سپاه و سیاه کردن همه گذشته زیبایی که خود روایتگر آن بوده، تنها به جرم اینکه سپاه در مقابل مهاجمان به حریم ولایت ایستاد، جای سوال دارد!!!
خانم باكري
شما کجا بودید وقتی مردمی که از دفاع از آنان دم ميزنيد زیر بار چرخهای توسعه اقتصادی کمرشان له شد؟ شاید قیچی به دستتان وهندوانه زیر بغلتان که بفرمایید اتوبان و ورزشگاه و ... شهيد باکری را افتتاح کنید!!! آیا شهيد باکری اگر زنده بود مثل بسیاری از فرماندهان سپاه زبان در کام میگرفت، وقتی به نام جامعه مدنی به همه مقدسات، حتی واقعه عاشورا حمله میکردند؟ شما که میگویید اگر باکری بود در کنار مردم میایستاد، چه قدر به رای همین مردم احترام گذاشتید؟ شهيد باکری اگر بود و فرزندش را در مقابل خانه فردی میدید، که دل همسران شهدا از او خون است، اگر شهيد باکری زنده بود و فرزند خود را در مقابل
|
|
76641 |
نام:
الی
شهر:
سرمین آفتاب
تاریخ:
10/5/2010 12:41:04 PM
کاربر مهمان
|
دلم خیلی تنگه،هم خیلی تنگه هم خیلی پر.حرفهای دلم رو به هیچکس نمیتونم بگم
|
|
76640 |
نام:
منصوره
شهر:
مشهد
تاریخ:
10/5/2010 12:18:09 PM
کاربر مهمان
|
ای کاش نویدی برای دوباره اغاز کردن بود کاش می توانستم به عقب برگردم همسرم خیلی خوبه اما من خیلی بد دلم از کاراش احساس نگرانی می کنم می ترسم نکنه از دستش بدم فکر می کنم اگه این جوری ادامه بدم شاید خودم برای راحتی اون خودمو عقب بکشم ولی خیلی دوسش دارم.اول امیدم به خداست بعد به بنده اش اگه تونستید خوش حال میشم کمکم کنید!
|
|
76639 |
نام:
اسماعیل
شهر:
شیراز
تاریخ:
10/5/2010 11:00:47 AM
کاربر مهمان
|
دوست دارم درددل بشنوم
|
|
76638 |
نام:
گمنام
شهر:
گوشه اي از دنيا
تاریخ:
10/5/2010 10:33:43 AM
کاربر مهمان
|
بسم رب الشهدا
دلم بارون مي خواد با يه چتر سوراخ...
سلام . نمي دانم از كجا و از كدام درد دلم شروع كنم اما دردناك ترين غم زندگي من بيماري پدرم است. من دختري 18 ساله ام پدرم بيمار است بيماري او اعتياد است 7 بار تركش داديم اما باز هم شروع كرد. من به هر امام و ايمه اطهار يا هر امامزاده اي كه در اطرافم بود متوسل شد اما افاقعه اي نكرد ديشب وقتي كه بطور اتفاقي اين سايت رو ديدم به دلم افتاد شايد شهدا به دادم برسن اين اخرين اميدم است نا اميدم نكنين.
درد ودلام خيلي زياده باز هم مزاحمتون مي شوم التماس دعا...
|
|
76637 |
نام:
مهسا یعقوبی
شهر:
قوچان
تاریخ:
10/5/2010 9:45:28 AM
کاربر مهمان
|
هر چه می خواهد دل تنگت بگو
|
|
76636 |
نام:
عطیه
شهر:
تهران
تاریخ:
10/5/2010 9:40:17 AM
کاربر مهمان
|
سلام عزاداریهاتون قبول باشه ملتمس دعا هستم .
شهنازخانم واهالی شهردل میتونید ازاین داستان استفاده کنید.
زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طورمساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز: یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد.در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز...
پیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند. در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد.
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید. پس از او خواست تا در جعبه را باز کند . وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟
پیرزن در پاسخ گفت :آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام.
حال خانمی اگرمیخواهی مشاجره کنی وبه جنگ بری که نکنی بهتر اما اگرمیخواهی مثل دخترای خوب میخواهی زندگی کنی و مثل خانمها صبر پیشه کنی که این کاربکن
|
|
76635 |
نام:
سمیه
شهر:
زابل
تاریخ:
10/5/2010 12:46:56 AM
کاربر مهمان
|
دلم برا خدا تنگ شده
|
|
76634 |
نام:
م م م م
شهر:
ت ت ت ت
تاریخ:
10/5/2010 12:17:29 AM
کاربر مهمان
|
تک تک ثانیه هایی که ز عمرم بگذشت به قدیمی شدن دوستیت می ارزد!
|
|
76633 |
نام:
mohsen
شهر:
yazd
تاریخ:
10/4/2010 11:21:53 PM
کاربر مهمان
|
سلام آقا هیچکیو ندارم باهاش درد و دل کنم بازم اومدم پیش شما پیش خدام روم نمیشه اصلا
آقا اینجور صادقمو برگردوندین؟
آقا آوینی همینطور دارم گناه میکنم چرا کمکم نمیکنین/مگه شما زنده نیستین/آقا آوینی کمکم کنین
آقا آوینی نمیخوام بد بشم
آقا کمک میخوام از همه شهیدا خودمم خیلی دوست دارم شهید بشم
کمکم کنین
آقا ب زهرام کمک کنین ب صادقم همینطور هر مشکلی دارن/مامان بابام بیبیم بابا بزرگم مریضن التماس دعا
|
|