اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
76412 |
نام:
نسیم
شهر:
همه جا سرای من است
تاریخ:
9/19/2010 5:13:25 PM
کاربر مهمان
|
این روزها هوای دلم ابریه وشاید هم خیلی وقت بود که هوای دلم ابری بود ولی من از دلم بی خبر بودم می خواستم امروز برم گلزارشهدا ولی انگار امروز منو دعوت نکردند برام دعا کنید منو بطلبن که برم زیارت تا شاید هوای دلم بارونی بشه
|
|
76411 |
نام:
سجاد
شهر:
ارومیه
تاریخ:
9/19/2010 4:45:14 PM
کاربر مهمان
|
بنده حدود ۵ سال است ازدواج کردهام اما از ابتدا به دختر دایی خود علاقه داشتم اما به حر های مادرم با ازدوا نکردهام وهر بار که اورا می بینم تامدتی از فکرم بیرون نمی رودنمدانم کار بکنم .
|
|
76410 |
نام:
آؤژو
شهر:
ت\\\\\\\\\\\\
تاریخ:
9/19/2010 4:28:13 PM
کاربر مهمان
|
تردیدبرای ازدواج
|
|
76409 |
نام:
Merajuddin
شهر:
india
تاریخ:
9/19/2010 2:46:37 PM
کاربر مهمان
|
i love a girl but i dont know that does she love me or not
|
|
76408 |
نام:
متحیر
شهر:
ساری
تاریخ:
9/19/2010 11:08:42 AM
کاربر مهمان
|
آقا منتظرم نمی دونم از انتظار در اومده می میرم یا نه منتظر کوله بار سفرم می بندم.
|
|
76407 |
نام:
yas8454
شهر:
زاویه
تاریخ:
9/19/2010 10:47:29 AM
کاربر مهمان
|
عشق گاهی خواهش برگ است در اندوه تاک
عشق گاهی رویش برگ است در تن پوش خاک
عشق گاهی می رود آهسته تا عمق نگاه
همنشین خلوت غمگین ِ آه
عشق گاهی شور رستن در گیاه
عشق گاهی غرقه ی خورشید در افسون ماه
عشق گاهی سوز هجران است در اندوه نی
رمز هوشیاری ست در مستی می
عشق گاهی شرم خورشید است در قاب غروب
روزه ای با قصد قربت، ذکر بر لب ، پایکوب
عشق گاهی هق هق آرام اما بی صدا
اشک ریز ذکر محبوب است در پیش خدا
عشق گاهی شوری هجران دوست
تلخی هرگز ندیدن های اوست
عشق گاهی کیمیای زندگی ست
عشق در گل راز ناپژمردگی ست
عشق گاهی هجرت از من، ما شدن
عشق یعنی با تو بودن ما شدن
عشق گاهی نغمه ای در گوش شب
عادتی شیرین به نجوای دو لب
عشق گاهی سر به روی شانه ای
اشک ریز آخر افسانه ای
عشق گاهی یک بغل دلواپسی
عطر مستی ، سازِ شب بو، اطلسی
عشق گاهی هم حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
عشق گاهی نو بهاری گاه پاییزی سرخ زرد!
گاه لبخندی به لب های تو گاهی کوه ِ درد
عشق گاهی دست لرزان تو می گیرد درون دست خویش
گاه مکتوب تو را ناخوانده می داند ز پیش
عشق گاهی راز پروانه است پیرامون شمع
گاه حس اوج تنهایی ست در انبوه جمع
عشق گاهی هم خجالت می کشد
دستمال تر به پیشانی ِ عالم می کشد
عشق گاهی استخوانی در گلوست
زخم مسماری ست در پهلوی دوست
عشق گاهی موج دریا می شود
گاه با ساحل هم آوا می شود
با تو اما عشق پیدا می شود
بی تو اما عشق کی معنا شود ...؟
|
|
76406 |
نام:
عطیه
شهر:
تهران
تاریخ:
9/19/2010 8:58:14 AM
کاربر مهمان
|
روزی روزگاری اهالی یه دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند، در روز موعود همه مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند و تنها یک پسر بچه با خودش چتر آورده بود ! و این یعنی ایمان.
|
|
76405 |
نام:
نسترن
شهر:
خودممم نمیدونم کجام
تاریخ:
9/19/2010 2:07:08 AM
کاربر مهمان
|
سلام ب همگی فقط ازتون میخوام مطلب منوبخونیدو کمکم کنیداینقدرغرق کارام تواین دنیا شدم ک احساس میکنم خیلی ازخدام دورشدم کمکم کنیدبگیدچطوربهش نزدیک بشم چطورمیتونم خوشحالش کنم تنها کاری ک کردم این بودهمه روحلال کردم حتی اونایی ک زندگیموازهم یاشوندن تاخدام منوببخشه وخوشحالش کنم بهم بگیدچیکارکنم ک بیشترازاین خوشحالش کنم
|
|
76404 |
نام:
مها
شهر:
آسمان
تاریخ:
9/19/2010 1:45:38 AM
کاربر مهمان
|
درویش کوچه های تنهایی ام!
کاسه گدایی مرا سکه دعای خیر تو کافیست...
التماس دعا
|
|
76403 |
نام:
sara
شهر:
az tehran
تاریخ:
9/19/2010 1:09:41 AM
کاربر مهمان
|
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
وهی آگهی دادم اینجا وآنجا
وهرروزبرای دلم مشتری آمد ورفت
وهی این وآن سرسری آمد و رفت
ولی هیچکس واقعاً
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:
چرا این اتاق پر از دود و آه است؟
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است!
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است؟
وآن دیگری گفت:
که انگار هرآجرش
فقط ازغم و غصه وماتم است
ورفتندو بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا! توقلب مرا می خری؟
وفردای آنروز
خدا آمد وتوی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست
ومن روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
ازاین پس به جز او
کسی را نداریم
(عرفان نظرآهاری)
|
|